
برید بخونید😎😎
همین که نشستیم تو ماشین بهش گفتم:اما اینکار ها لازم نیست یه زخم سطحیه😶. شوگا:تو به این میگی زخم سطحییییی؟ اینجور نمیشه باید بریم بیمارستان🏥. و دیگه نزاشت من نه بیارم و تخته گاز تا بیمارستان رفت 🚗🚗🚗 وقتی رسیدیم به بیمارستان سریع بردم اورژانس و یه پرستار اورد رو سَرَم . پرستار گفت:چیز زیادی نیست الان وسایل رو میارم تا زخم رو پانسمان کنم نگران نباشید😊. پرستار رفت و با یه سری باند پانسمان و اینجور چیزا اومد و پا مو پانسمان کرد..
و بعدش رفت. یه چند ثانیه ای میشد ⏰ که من و شوگا تو اتاق باهم بودیم(😶😍) که یکدفعه گوشیم زنگ خورد... زنگ گوشیم آهنگ بی تی اس بود که من اون بخشی رو که شوگا خونده بود گذاشته بودم رو زنگ گوشیم... بخاطر اینکه ضایع تر از این نشه سریع گوشی رو جواب دادم📱📲 دوستم بود منم همه چی رو براش تعریف کردم یعنی فقط اتفاقاتی که برای مادرم افتاد😞رو گفتم اونم یکم دلداریم داد و بعدش خداحافظی کرد...
شوگا:یعنی... ببخشید دخالت میکنم ولی مادرتون.... . من: اره متاسفانه 😖و منم کنسرتتون که ارزوش رو داشتم از دست دادم مادرم هم حتما خیلی ناراحته😔چون اونم آرمیه و واقعا دلش میخواست که ببینتتون... . شوگا: حیف شد... ولی... ولی میشه یه کاری کرد😁. من:چه کاری اخه😢؟. شوگا: ما بیایم ملاقات مادرت اینجوری ممکنه حالش زودتر خوب شه و بتونین حتی به کنسرت اخر هفته هم برسین 😊. من: واقعا؟. شوگا: اره... راستی... . حس کردم میخواد اسمم رو بگه ولی نمیدونه...
پس گفتم:*ا/ت* هستم😇. شوگا: اها... *ا/ت* راستش خواستم بگم ببخشید که هُلت دادم و پات اینجوری شد😫. من: اگه هُلم نمیدادی که الان جسدم زیر تریلی بود 😄. شوگا:😅... . بعد یه چند ثانیه ای بلند شدم و گفتم:من دیگه برم سمت هتلم. شوگا:میرسونمتون... . من: نه خودم میرم امروز به اندازه کافی اذیتت کردم... . شوگا: نه خواهش میکنم اما... . من:اما نه دیگه خودم میرم😊😊. شوگا: باشه هرجور راحتی😇فقط شماره
شماره منو توی گوشیت ذخیره که تا وقتی که مامانت حالش بهتر شد بهم خبر بدی با اعضا بیایم پیشتون😊... . من:از درون کفففف و خون قاطی کرده بودم😶 داشتم پس می افتادم ولی خودمو جمع و جور کردم 😅. و گفتم:ب... با... باشه... ممنون.(مثلا خودم رو جمع کردم).بعد شوگا شمارش رو بهم داد و منم ذخیرش کردم.وبعد خداحافظی با شوگا👋🏻👋🏻یه ماشین گرفتم و رفتم سمت هتلم...🚗
دامه داستان از زبان شوگا:وقتی *ا/ت* رفت پهن شدم روی یکی از صندلی ها... (مکالمه شوگا با قلبش❤) قلب❤:شوگا... . شوگا: هووووووم؟. قلب❤:چرا به *ا/ت* شماره تو دادی؟. شوگا: خودت بهتر میدونی بخاطر اینکه وقتی حال مادرش خوب شد بهم خبر بده تا با بقیه ی اعضا بریم پیششون... . قلب❤:شوگا تو مطمئنی؟. شوگا:قلب لطفا حرف الکی نزن...اره مطمئنم. قلب❤:من که میگم موضوع یه چیز دیگه س... . شوگا: ولم کن بابا😑. قلب❤:از من گفتن بود. شوگا: ممنون ولی دیگه حرف الکی نزن... . قلب❤:... (نویسنده قاط زده😂)
شوگا:... . (پایان مکالمه شوگا با قلبش❤). اعضا بهم زنگ زدن و گفتن که تمرین داریم و منم باید خیلی سریع برم پیششون🏃. بلند شدم و رفتم بیرون بیمارستان، سوار ماشینم شدم و رفتم پیش بقیه ی اعضا(کمپانی) و تمرین رو شروع کردیم. ادامه داستان از زبان *ا/ت*:وقتی رسیدم هتل وِلو شدم رو تختم و شروع کردم به گریه کردن😭. نمیدونم باید برای مامانم اشک ناراحتی بریزم یا برای دیدار با شوگا کسی که همیشه ارزوی دیدنشو داشتم اشک شوق..؟
واقعا جایی که من الان هستم مرز بین خوشحالی😀و ناراحتیه😭. هنوز میتونم نوازش های گرم مادرم رو که الان رو تخت بیمارستان بود و دستای گرم شوگا رو موقع کمک کردن بهم روی دستم حس کنم😭... . یه مدتی همینجوری تو هَپَروت بودم که گوشیم زنگ خورد. از بیمارستان بود(یا خدااااا) جواب دادم: سلام. مسئول بیمارستان: سلام ببخشید میتونم با خانم*ا/ت*صحبت کنم؟. من: بفرمایید خودم هستم...اتفاقی... اتفاقی افتاده؟... .
مسئول بیمارستان: خانم *ا/ت* مادرتون حالش بهتر شده والان هم فقط اسم شما رو میاره و میگه که باید و حتما ببینتتون😶. من:چشم... من الان خیلی سریع خودم رو میرسونم به بیمارستان.
داستان به پایان رسید و چالش داریم به اندازه این که چقدر این پارت رو دوست داشتین قلب سیاه بزارین🖤🖤(رنگ میکروفون شوگولی😍😍
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
خیلی عااااااالی