داستانم خیلی قشنگه حتما بخونید😘
مامان:باشه من میرم بلیط هارو بگیرم. من بلافاصله زنگ زدم به دوستم لیسا(نکته:دوستم، دوست صمیمی صاحب اون پیجی بود که وسایل رو میفروخت) و همه چی رو براش از سیر تا پیاز تعریف کردم و گفتم که یه جوری کنه این آرمی بمبا تا فردا ساعت ده یا ده و نیم به دستم برسه. لیسا هم گفت:حتما عاجی💜برات ردیفش میکنم. من:مرسی لیسااااا😘. و یکم بعد بهم پیام داد که فردا ساعت ده یا ده و نیم میرسه دستم ارمی بمبا منم ازش کلی تشکر کردم🙏 و رفتم که چمدون ببندم...
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
هنوز نخوندم ولی مطمئنم عالیه
داستانت عالیه ولی گلم نمیخوام توهین کنم ولی قبلا این داستان من خوندم و فک میکنم تو ازش اصکی رفتی.فایتینگ