
داستانمو بخونید خیلی قشنگه😎😍😘
من یه دخترم که پدرم رو توی ۱۸ سالگی از دست دادم😢 درست ۵ سال پیش(یعنی الان ۲۳ سالشه). من وقتی پدرم از دنیا رفت حدود یک سال بعدش آرمی شدم💜. بارها دست به خودکشی زدم چون بیشتر از اون چیزی که فکرش رو بکنید بابایی بودم😭 اما وقتی آرمی شدم احساس میکردم که نه قلبم هنوز واقعا نابود نشده و با حرف ها و رفتار های اونا کم کم قلب نابود شدم ترمیم شد و از خودکشی کردن پشیمون شدم😞 و به زندگی عادی برگشتم.... .
مادرم توی کار مزون لباسه و یک خانواده نسبتا پولداریم💰. راستش من خیلی ران بی تی اس نگاه میکنم و کنسرت هاشونو با لذت تمام میدیدم💜برای همین مادرم هم بعضی وقتا پا به پای من بی تی اس رو میدید و کم کم آرمی شد(جووووون چه مامانی منم از این مامانا میخوام😭) البته اون مثل من دو اتیشه نیست من دیووووووونه شونم اخه 😅. من برای مادرم یکی از اعضای بی تی اس رو به عنوان بایست براش انتخاب کردم(خودش هیچ جوره راضی نمیشد که یکی رو انتخاب کنه ولی معلوم بود که جین...) من جین رو انتخاب کردم براش
ما فقط برای وقتایی که سر به سرش بزارم😁✌. ولی خودم بایسم شوگا ست و خیییییییلی دوستش دارم جوری که دنیا یه طرف اون یه طرف😀💜ولی خب بقیه ی اعضا رو هم خعلی میدوستم❤. امشب یه سه ماهی از پنجمین سالگرد مرگ پدرم میگذره 😞 من همیشه به یادش بودم💜... وقتی خوابیدم همش خواب میدیدم که توی کنسرت بی تی اسم دارم کِیف دنیا رو میکنم 💛💜که یهو یه پارچ آب یخ ریخته شد روم... من : مامانننننننننن😐.. مامان:ههههههه😁😂😂...
من: از این کارا کنی جین که سهله مورچه هم نگاهت نمیکنه چه برسه بخواد بهت امضا بده😶. مامان:هههههه😂... پاشو دیگه نمک نریز یه خبر خب برات دارم 😉. من:این خبر می ارزه به اینجوری بیدار کردن من؟. مامان:اره تازه می ارزید با دمپایی سیاه و کبودت کنم😀✌. من:😐. مامان:قراره دوتایی باهم بریم کره شهر... سئول... . من دستمو گذاشتم رو پیشونی مامانم و گفتم: مامان جان تب داری، داری هزیون میگی... برو استراحت کن خوب میشی...
مامانم ته مونده آب پارچ رو ریخت روم و گفت:بی مزه😒 جدی گفتم، دیشب کلی با خودم فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که بریم کره... و کنسرت بی تی اس بلکه یکم حال و هوامون عوض شه😀. من:یا پیغمبرررررررررر. مامان: چته دیوانه😕. من:مامانننننننن توروخدا بزار داد بزنم خالی شم. مامان:😂باشه فقط وقتی داد و بیداد هات تموم شد برو تو اون پیج معتبره که دوستت میشناستشون و ازشون خرید میکنه دوتا آرمی بمب سفارش بده کارتمم از جیب پالتوی قهوه ایم بردار.
من خشکم زده بود به محض اینکه مامانم از اتاق رفت بیرون سَرَم رو گذاشتم رو بالشتم و تا تونستم داد زدم😂😂😂 . بعد که عربده هام تموم شد مثل این روانی های تیمارستانی دویدم طرف گوشیم و رفتم تو اون پیجِ و به گفته مامان دوتا آرمی بمب سفارش دادم(😍+💜) بعد یهو دیدم مامانم شال و کلاه کرده و اومده دَم در اتاقم . من: جایی میخوای بری عشقم😂؟ برسونمت... . مامان:پاشو گم شو حاضر شو تا با قاشق به قتل نرسوندمت. من: ابراز احساسات تو حلقم حالا چرا حاظرشم؟؟.
مامان:بریم بیرون یکم خرت و پرت و لباس بخریم انتظار نداری که اینجوری بریم کره؟. من:راست میگی، باشه وایسا الان حاضر میشم... . مامان:باشه بدو. من و مامانم باهم رفتیم بازار مامانم چهار دست لباس خرید ولی من پنج دست خریدم اخه خیلی خوشگل بودن😍😍😍. بعد از اینکه خرید هامون تموم شد برگشتیم خونه 🏠لباس هامونو پوشیدیم و برای خودمون ذوق کردیم😀. تقریبا همه ی لباس هامونم سِت بود. من که خیلی خسته شده بودم رفتم تو اتاقم اهنگ DNA رو پِلِی کردم و چشامو بستم...
داشت کم کم خوابم میبرد که مامانم بدو بدو اومد تو اتاقم🏃🏃🏃سیخخخخخ نشستم رو تختم و گفتم:چیزی شده😶؟. مامان:بلیط کره واسه فردا هست چهار نفر مونده ن چیکار کنم؟. من:فردا که نمیشه خیلی زوده... . مامان:اخه دیگه بلیط نیست تا هفت روز دیگه یعنی دقیقا یک روز بعد از کنسرت بی تی اس... . من: اِی وای خب... خب... بگیر یه کاریش میکنیم ولی ارمی بمبا چی؟... اها خودم فهمیدم اونو یه کاریش میکنم تو الان فقط بلیط رو بگیر📨.
خب این پارت هم به پایان رسید 💜💜🙃 منتظر پارت ۲ باشید ، تازه داستان داره شروع میشه ⚡یه عالمه اتفاق تو راهه🌟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)