
برو بخون.........
از زبان ادرین: سوار اتوبوس شدیم اما انگار مرینت هنوز خوابش می یومد وقتی اتوبوس نگه داشت پیاده شدیم یه ویلا خیلی بزرگ بود کنار دریا وقتی رفتیم تو جلومون پله های بزرگ سمت چپ آشپزخونه و میز ناهار خوری سمت راست مبل و تلوزیون وسایل تزعینی زیاد داشت و پنجره های بزرگ وقتی از پله ها می رفتی بالا حدود ۶ تا اتاق داشت و هر اتاقش برای ۳ نفر جا داشت و خیلی بزرگ و قشنگ بود داشتم همینجوری نگاه می کردم که اندرو گفت ۳ تا اتاق سمت راست مال پسرا ۳تا ادب سمت چپ هم مال دخترا ما هم گفتیم باشه و رفتیم تو اتاق ها و لباس هامون رو عوض کردیم و رفتیم پایین اما مرینت نیومد فکر کنم خوابش برده بود
از زبان مرینت: انقدر خسته بودم وقتی رفتیم تو اتاق خودمو مرد کردم رو تخت که هیچی نشده خوام برد وقتی بیدار شدم ساعت ۵ بود لباسام رو عوض کردم و رفتم پایین کسی تو خونه نبود رفتم بیرون خونه دیدم بچه ها کنار ساحل دار والیبال بازی می کنم و دخترا و پسرا جدا هستن من رفتم و سلام کردم که الیا توپ رو پرت کرد سمت آدرین آدرینم وقتی من سلام کردم برگشت سمتم و خواست سلام کنه که توپ خورد تو سرش بچه ها هم زدن زیر خنده ولی من نگران شدم و رفتم سمتش تا ببینم حالش خوبه چون تقصیر من بوده بعدش کردم و اونم گفت که حالش خوبه😊😰😰
بچه ها یادم نیست کجا بودم چون رفت بیرون از اونجایی که مرینت از خونه اومد بیرون میگم: ادرین: مرینت اومد بیرون و سلام کرد خواستم جوابش رو بدم که توپ خورد تو صورتم و افتادم زمین بعقیه داشتن می خندیدن که مرینت اومد و بلندم کرد و گفت حالم خوبه منم گفتم آره اونم خیالش راحت شد و گفت شما بازی کنید من یه دور بزنم ما هم گفتیم باشه بعد رفتن مرینت گفتم منم یه دور می زنم و سریع رفتم و مرینت و ازپشت ترسوندم ۱ متر پرید هوا و وقتی دید منم خندید داشتیم با هم کنار ساحل قدم می زدیم و آفتاب هم داشت غروب می کردم که مرینت نشست رو شن و منم نشستم کنارش که گفت:
مرینت: خیلی وقته نیومده بودم اینجا دلم تنگ شده بود ما هر سال میومدیم اینجا کلی بازی می کردیم وقتی بچه بودیم ادرین: داشتم با مری صحبت می کردم که یهو ناخواسته ازش پرسیدم تا حالا عاشق شدی 😳🤔🤔اونم با تعجب برگشت و نگاهم کرد ولی بعد سرش رو به جلو برو گفت اره تازگیا عاشق شدم ولی اون اصلا منو نمی بینه و فقط به عنوان همکار می بینه😪😪😪😪😪ادرین: دیگه روم نشد بپرسم کیه نمی خواستم بیشتر از این ناراحتش کنم( خاک تو سرت اگه الان پرسیده بودی می فهمیدی که تو رو دوست داره خنگ😑)که یهو دیدم یه جیزی رو پام هستش دیدم مرینت که رو پام سرش رو گذاشته بود و داشت به غروب نگاه می کرد و داشت یه اهنگ رو زمزمه می کرد که صداش خیلی کم می رسید واقعا صداش رویایی الکی نیست که انقدر معروفه
ادرین: دیدم که دیگه هیچ صدایی نیومد خورشید هم غروب کرده بود بعقیه بچه ها رو هم نمی دیدم فکر کنم رفتن تو خونه می خواستم مرینت رو صدا کنم که ما هم بریم که دیدم خوابش برده و موهاش ریخته رو صورتش ( چقدر می خوابییی) موهاشو زدم کنار و به صورتش نگاه کردم آروم صورتش رو بوس کردم و بغلش کردم و بردم داخل خونه کسی تو خونه نبود حتما رفتن بیرون مرینت رو بردم و گذاشتم رو تخت و لامپ رو خاموش کردم و در اتاقشو بستم و رفتم اتاق خودم و دراز کشیدم و چشام و بستم یعنی اونیکه مرینت دوسش داره کی می تونه باشه از خودم بدم اومده بود مگه من چی کم دارم کا اون منو دوست نداره 😓😓
با همین افکار کم کم خوابم برد بیدار شدم دیدم صبح شده یعنی من از ساعت ۸ تا الان خواب بودم بلند شدم رفتم پایین سلام کردم نشستیم صبحانه رو خوردیم که مرینت گفت امروز می خواد یه غذای خیلی خوشمزه درست کنه و یه دستیار می خواد که کمکش کنه که من سریع گفتم من می تونم کمک کنم اونم گفت باشه پس بعد صبحانه باید کمک کنی منم گفتم باشه و ادامه صبحانه رو خوردیم و ضرب هارو جمع کردیم و مرینت گفت که میره ادب تا لباسش رو عوض کنه بعد که اومد دیدم یه تیشرت پوشیده که براش بزرگه تو تنش تکون می خوره اما خیلی جذاب شده بود( دخترای گرامی اگه می خواید مخ یه دختر رو بزنید از این روش استفاده کنید نتیجه خوبی می بینید😂😂)بعد شروع کردیم به درست کردن غذا که گفت می خواد لازانیا درست کنه و شروع کردیم به درست کردن غذا آرد رو اوردین وقتی مرینت داشت میاورد دستش خسته شده بود که من کمکش کردم و مثلا یه گونی آرد بودا شروع کردیم به ارد ریختن که مرینت عطسش گرفت و عطسه کرد که تمام آرد ریخت رو من و اونم هی داشت می خندید بعد که رفت ارز کابینت بالایی دستمال بیاره که قدش نرسید و میز رو گذاشت زیر پاش و رفت بالا که می خواست بیاد پایین پاش لیز خورد .......😨😨😨😨😨😨
جای حساس کات کردم برو اخر چالش داریم👍👍👍👍👍
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بودی فقط.....
اجی میشی؟؟ پرناز هستم 13 سالمه ☺️