༺ تاریکے و سرانجام عشق...! پارت ۱ ༻

اسم : ا/ت💖 سن : ۲۲💖 ملیت : دورگه (کره‌ای و ایرانی)💖 تک فرزند💖 شغل : برترین و اولین هکر کلاه سیاه جهان و رئیس کارخانه و شرکت های زیاد💖 وضعیت تاهل : مجرد 💖 اخلاقیات و ظاهر : گاهی اوقات مهربون ، کیوت ، جذاب ، خوشگل ، گاهی خشن و ناراحت ، گاهی اوقات بیرحم و.... (شخصیت پیچیده ای داره)💖

اسم : جئون جونگکوک 💖 سن : ۲۴ 💖 ملیت : کره ای💖 تک فرزند (پدر و مادرش رو از دست داده💔😞)💖 یه دوست داره به اسم جیمین که اونم پلیسه 💖 شغل : پلیس حرفه‌ای (هک هم انجام میده ، اما قانونی! یعنی هکر کلاه سفیده و دومین هکر جهانه اما خب آدم مثبتیه)💖 وضعیت تاهل : مجرد💖 اخلاقیات و ظاهر : کم پیش میاد شوخ طبع بشه بشه(فقط هم با کسایی خیلی صمیمی و شوخ طبعه که بهشون اعتماد داره!) ، همیشه به همه کمک میکنه ، کیوت ، جذاب ، اغلب اوقات خشن (مخصوصا سر کارش!) ، گاهی اوقات دلش میگیره ، و با کسایی که دستگیر میکنه فوق‌العاده بیرحمه! و.... (شخصیت پیچیده ای داره!)💖

از زبون ا/ت : زیر بارون ، تنها تو خیابون ، قدم میزدم ، چتر نداشتم واسه همین خیس شده بودم ، اما واسم مهم نبود ، هیچی واسم مهم نبود ، به زندگیم فکر میکردم ، زندگی ای که شاید آرزوی خیلیا بود ، اما من دوسش نداشتم . پیش پدر و مادرم زندگی میکردم ، ۲۲ سالمه ، خودم خونه و کار دارم ، اونم نه از نوع معمولیش! از نوع اشرافی! و بهترین امکانات! یعنی طوری که تا ۱۰۰ تا نسل بعد منم امکاناتشون فراهمه! ، اگر دست خودم بود حتما از پیششون میرفتم و توی خونه ی خودم مستقل زندگیمو میکردم ، سنگ کوچیکی رو که جلوی پام بود مدام به جلو شوت میکردم ، روی یه سنگ نشستم و با موهام بازی کردن که یهو یه ماشین مدل بالا با سرعت از کنارم رد شد که باعث شد هیکلم به کلی خیس شه ، عصبانی شدم ، داد زدم : آهای م***ر***ت***ی***ک***ه مگه ک***و***ر***ی ؟ نمیبینی جلوتو!؟ ماشینه ایستاد! سه تا پسر ازش پیاده شدن

همونطور که نزدیکم میشدن گفتن : پسره اولی : خانم درخدمت باشیم! دومی : ببخشید واقعا مادرمازل افتخار میدین امشب ما ها رو همراهی کنین!؟ سومی : برنامه امشبمون فراهم شد ا/ت : شما ها هیچ غلطی نمیتونین بکنین برین عقبببب میزنم کتلتتون میکنما پسر دومی : وای چقدر ترسیدم و همشون حمله کردن سمتم ، کاراته بلد بودم برای همین دوتاشونو اش و لاش کردم دیگه خسته شده بودم و افتادم زمین سه تاشون بازو هام رو گرفتن حال نداشتم که بخوام حرف بزنم ا/ت : ولم کنیییییین دست از سرم برداریننننننن کمککککک کسی نیسسسسست؟؟؟؟؟؟ خداااااااا پسر سومی : زر نزن انقدر ا/ت با جیغ : ولم کنننننننننیییییییننننن ع****ض****ی****ا پسر اولی یه چاقو برداشت و محکم کرد تو پهلوم!!!! ا/ت با جیغ : آخخخخخخخ خداااااااا کممممککککککک پسر دومی : با این حالت باز باید با ما بیای خانوم کوچولو خیس خیس شده بودم یخ کرده بودم داشتن سمت ماشینشون میبردنم که یه ماشین مدل بالای دیگه جلوشون ایستاد ، دوتا پسر ازشون پیاده شدن ، کوچه تاریک بود

با اینکه خیلی خوب نمیدیدمشون اما خیلی جذاب و خوشگل بودن ، خداروشکر کردم بخاطر فرشته های نجاتم ، داشتم از حال میرفتم! یکی از اون پسرا کتش رو درآورد (جیمین) و گفت : هی ولش کنین ببینم و شروع کردن به زدن اون مزاحما مزاحما بعد از اینکه کلی کتک خوردن سوار ماشینشون شدن و فرار کردن اون یکی پسره (کوک) : خانم خانم حالتون خوبه ؟ نمیتونستم جواب بدم اون یکی پسره (جیمین) : داره میمیره کوک بدو باید برسونیمش بیمارستان دیگه هیچی نفهمیدم و از حال رفتم.... __________________________________ از زبون جونگ‌کوک : جیمین : برو شهربازی کوک کوک : نچ بیا بریم رستوران جیمین : نهههه شهربازی کوک : نهههههه رستوراااان جیمین : کوک گیر نده دیگه بریم شهربازی کوک : عجب آدم گیری هستیا! نه میریم رستوران جیمین : خیلی بدی کوک و روش رو کرد اونطرف خنده ای کردم و گفتم : خیلی خب باشه قهر قهرو میریم شهربازی بعدشم رستوران! جیمین : ایووللللللل عاشقتم کوووووووک!!!! خنده ی بلندی کردم : عین بچه ها هستی! منم عاشقتم زدیم زیر خنده ، جیمین یهو ساکت شد کوک : جیمین چرا ساکت شدی ؟ جیمین : هییییسسس گوش کن (عکس کوک وقتی داره رانندگی میکنه👆🏻 فقط شب در نظرش بگیرین✨)

ساکت شدم و گوش دادم ، صدای یه دختر میومد ، انگار داشت میگفت : آخخخخخخخ خداااااااا کممممککککککک جیمین : صدا از توی اون کوچه میاد برو توش زود بااااااش پیچیدم توی اون کوچه و پیاده شدیم ، درست بود صدای دختر میومد وای خدای من چاقو خورده بود!!!!! سه تا پسر داشتن به زور میبردنش جیمین کتش رو در آورد و گفت : هی ولش کنین ببینم منم کتم‌ رو درآوردم و توی ماشین گذاشتم و شروع کردیم به زدن اونا و وقتی کلی زدیمشون فرار کردن ، رقتیم سمت دختره حالش اصلا خوب نبود ، کوک : خانم خانم حالتون خوبه ؟ جیمین : داره میمیره کوک بدو باید برسونیمش بیمارستان دختره از حال رفت ، جیمین : وای خدای من بدووووو دختره رو بلند کردم ، چقدر سبک بود! زود گذاشتمش توی ماشین و با جیمین سوار شدیم و سرعتی تا بیمارستان روندیم ، جیمین دویید توی بیمارستان و داد زد کمک کنینننن ، منم دختره رو بلند کردم و سریع بردمش توی بیمارستان ، لباسم خونی شده بود!

پرستاره گفت : بزارینش توی اون اتاق سریعععع گذاشتمش روی تخت اتاقی که پرستار گفت ، دکتر زود اومد و گفت خداروشکر خیلی عمیق نیست ، و سرم زد و شروع کرد به بخیه زدن . ۶ تا بخیه خورد! دکتر : سرمش که تموم شد اگر درد نداشته باشه مرخصه و رفت ، جیمین رفت و خرج درمان دختره رو حساب کرد و برگشت . جیمین : حالش چطوره؟ کوک : دکتره گفت وقتی بهوش اومد اگر درد نداتشه باشه مرخصه . جیمین : آهان ، حالا باید منتظر باشیم ؟ . کوک : اینم سواله تو میپرسی!؟ خب آره ولش کنیم بریم!؟ جیمین : راست میگی حواسم نبود ___________________________ (۲۰ دقیقه بعد) از زبون ا/ت : اروم آروم چشامو باز کردم ، چشمم به قطره های آبی که توی لوله سر میخوردن و به پایین میریختن افتاد ، فهمیدم بیمارستانم! اما کی منو آورده بیمارستان!؟ یکم به مغزم فشار اوردم اهان اون پسره فکر کنم اسمش چی بود!؟ آهان کوک! گفت حالتون خوبه اون یکی هم گفت باید ببریمش بیمارستان بعدش بیهوش شدم حتما اونا منو آوردن ، پس شاید اینجا باشن . ا/ت : آهای من بهوش اومدم کسی اینجا نییییست؟؟ در باز شد و دوتا پسر خوشگل اومدن داخل ، یکیشون اون پسره کوک بود لباسشم که قرمزه!؟ حتما وقتی داشته منو برمیداشته لباسش خونی شده! اون یکی لابد دوستشه! دوستش : سلام خانم حالتون خوبه؟ ا/ت : ممنونم درد ندارم خیلی ، شما منو آوردین بیمارستان؟ کوک : بله ، ا/ت : واقعا ممنونم اگر شما نبودین حتما تا الان مرده بودم ، چقدر تقدیم کنم!؟

کوک با تعجب و شک : بله ؟ منظورتون رو نفهمیدم! ا/ت : دارم میگم چقدر بهتون پول بدم؟ شما منم نجات دادین حالا چقدر میخواین!؟ کوک با اخم و عصبانیت : خانوم واقعا شما خیلی ..... هستین ، اومدیم یه انسان رو نجات دادیم ، نه اینکه پول بگیریم! محض اطلاعتون خودمون دستمون به دهنمون میرسه پولاتون واسه خودتون ، فقط از اونایی که این بالا رو سرتون آوردن شکایتی ندارین!؟ اولین کسایی هستن که میبینم پول نمیگیرن!!! ا/ت ریلکس : باشه چرا جوش میارین!؟ حرف بدی که نزدم! نه شکایتی ندارم همون کتکایی که زدین براشون مفید بود ممنون کوک که یکم اروم شده بود گفت : خواهش میکنم ، هزینه درمانتون حساب شده ، سرمتون هم تموم شده ، دکتر گفت اگر درد نداشته باشین میتونین برین . ما هم دیگه میریم ، رو به دوستش گفت : بریم‌ جیمین . دوستش که اسمش جیمین بود با لبخند گفت : خدافظ خانم ا/ت : خداحافظتون و رفتن . داد زدم : پرستااااارررر بیا این سرم منو جدا کن وگرنه محکم‌ میکشمش بیرون ، اعصاب نداشتم نگاهی به ساعت مچیم کردم ، ساعت ۱۲:۱۵ دقیقه ی شب بود!.... (عکس کوک وقتی اخم کرده👆🏻😂💖) و تمااااامممم 🤪🤗💖 بیاین نتیجه آنچه خواهید خواند و چالش هم داریم 🤗💕