بدو بخون 😜💝
صبح بیدار شدم پرواز داشتیم ساعت 8 آدرین و بیدار کردم رفتیم صبحانه خوردیم کم کم حاضر شدیم رفتیم سمت فرودگاه نوبتمون شد چمدون هارو دادیم بهشون رفتیم تو هواپیما یه 1 ساعتی خوابیدیم وقتی بیدار شدیم یه زنه اومد پیشمون نگاش که کردم فهمیدم مهمانداره اولش به منو آدرین نگاه نکرد بعد گفتن چیزی میل ندارید منو آدرین یه آبمیوه گرفتیم یهو چشم زنه خورد به آدرین همینطور داشت نگاش می کرد ولی آدرین داشت اونورو نگاه می کرد عصبی شدم گفتم دیگه چیزی نمیخوایماااا بهم نگاه کردو یه چشم غره رفت من به آدرین نگاه کردم داشت بیرونو نگاه میکرد دستشو تو دستم حلقه کردم نگام کرد بهم لبخند زد ساعت تقریبا 12 بود برامون ناهار اوردن یه استیک سفارش دادیم تا باهم بخوریم برامون اوردن داشتم میخوردم یهو دیدم آدرین چنگالشو گرفته سمت من یه تیکه استیک گرفته سمتم
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
عالی من تازه با داستانت آشنا شدم چرا بعدی و نمزاری
۲۰ تا کردم نظر هارو پارت رو بدههههه
تورو خداااااا
چرا پارت بعد رو نمیذاری؟
بعدی
پارت بعد رو گذاشتم 😜❤
به خاطر شما ادامه میدم مرسی که هستین 💚
مرسی که به فکر ما هستی 😍💋
خودم 20 تا نظرش کنم 😂😂
منکه عاشقش شدم
خیلی خیلی عالی بید