حمایت یادتون نره و لایک کنید
لایک کنید و برام کامنت بزارید خیلی دوستون دارم

(خب بریم سراغ داستان) با صدای گوشی از خواب پرید به زور لای چشاشو باز کرد... با دیدن اسم مهران و یادآوری قراری که قولشو گرفته بود لبخندی رو لبش نقش بست _بله مهران _ چه خبر خانم خانما _از خواب بیدارم کردی حالمو بپرسی!:/ مهران نفسشو با صدای تقریبا کر کننده بیرون داد _هوووی گوشمم مهران _ اون شازدرو که قول داده بودم...بالاخره اوکیش کردم
_ دمت گرم داداش..کی بیایم واسه اشنایی با شازده..؟ مهران _ یه پارتیه بزرگه که اون شازدم توشه دیگه ببینم چه میکنی دیانا خانم لوکیشن میفرستم واست ساعت ۱۰ اونجا باش.. نگاهی به ساعت انداخت...ساعت ۷ رو نشون میداد... باورش نمیشد تا الان خواب بوده... _ پس با این حساب باید از الان اماده شم...یه ساعت ارایش و لباس پوشیدن یه ساعتم وایسادن جلوی در و گوش دادن به غرای ننهی گرام:/ مهران تک خنده ای کرد و گفت _ موفق باشی پهلوان بعد چند دقیقه چرت و پرت گفتنای همیشگی بالاخره گوشی رو قطع کرد و شروع به آرایش کرد... از انجایی که میدانست آرایش غلیظ یه ساعتی به غرای محبوبه (مادرش) اضافه میکند آرایش لایتی انجام داد تا ادامه آن را در راه تکمیل کند. روبه روی اینه ایستاد و نگاهی از سر رضایت به خود انداخت... کیف کوچک دستی اش را برداشت و از اتاقش بیرون آمد... هنوز به در نرسیده بود که با صدای محبوبه خانم سر جایش ایستاد
محبوبه _ کجا به سلامتی _میرم خونه یکی از دوستام..مامانش دعوتم کرده محبوبه _ کدوم دوستت اونوقت؟ _بیست سوالیه مامان؟ ول کن تورو روح بابا محبوبه _ اگه بابات بود که الان این وضعو نداشتی _حالا که نیست... محبوبه _ با این حرف دیانا عصبی جواب داد فکر نکن چون پدر نداری هر غلطی دلت میخواد میتونی بکنی.. دیانا دو قدم به سمت محبوبه برداشت _ مثلا تو میخوای جلومو بگیری؟تو گندای خودتو جمع کن من پیشکشت محبوبه خانم محبوبه فقط سکوت کرد.... و به رفتن دخترش خیره شد... در ذهنش فقط یک جمله تکرار میشد .... تو گندای خودتو جمع کن محبوبه خانم ....
حمایت میکنین لایک میکنین؟
کامنت بزارید که رمان چجوری بود
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)