لطفا لایک کنید و کامنت بزارید و این داستان رو به بقیه هم معرفی کنید💗فالو💗
بعد از اینکه جیمین و کوکی باختن لباس هاشون و پوشیدن و با ماشین جیمین رفتند برای خرید ... و کلی خرید کردند
داستان از زبان جیمین: واییی خسته شدم کوک این کیسه ها رو بزار صندوق عقب... کوک: باشه
داشتیم وسایل رو داخل ماشین می گذاشتم که دیدم یه دختره داره از خیابون رد میشه و توی دستش هم گوشی و به گوشیش نگاه می کنه از همون طرف هم یه ماشین با سرعت داشت به سمتش میومد ...کیسه ها رو روی زمین گذاشتم و سمتش دویدم و بعد از بغل دستش و گرفتم و کشیدم سمت خودم و وقتی که کشیدم افتاد روم و از همه بد تر وقتی که کشیدمش صورتش خورد به صورتم ( فکر کنم منظورم و متوجه شدید😈😅)ولی خب خدا روشکر ماسک داشتم😅
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
مرسی🤗چشم
عالی بود ادامه❤❤❤❤