
سلام بچه ها.پارت 4.امید وارم بخونید و لذت ببرید.ممنونم
گفت بخور میفهمی😁مرغ بریون بود😆شروع کردم به خوردن.واقعا خچش مزه بود.😋👌 بعد گفت خب؟گفتم ام خ..خوبه😅گفت یعنی بد شده😨شروع کردم به دست زدن و خنیدن گفتم گول خوردی😁😂!گفت مرینت خیلی نامردی سکته کردم.🙄گفتم خب حالا دیگه گول خوردی!😁راستش واقعا خیلی خوش مزه بود ازت انتظار نداشتم اینقدر خوشمزه بپزی😅👌گفت ممنون😑من خندم گرفت😂پاشدم و سرشو بوس کردم.لب خند زدم و گفت ببخشید.😜بعد به خوردن غذا ادامه دادیم.وقتی تموم شد یهو یه آهنگ پخش شد. آدرین دستشو جلوم دراز کرد و ازم خواست باهاش برقصم.💞😍دستمو آروم گذاشتم تو دستش و شروع به رقص کردیم.آهنگ،واقعا خوب بود.وقتی تموم شد دیگه ساعت ۱ شب بود.خمیازه کشیدم.رفتم داخل اتاق.دراز کشید.اصلا نفهمیدم چه طور خوابم برد.صبح که پاشدم با صحنه ی خیلی عجیبی مواجه شدم😅دسم توی دست آدرین و لبم به لبش در کنار هم خواب😳😱😱😱😱😱من جیغ زدم و بلند شدم وایسادم.آدرین با جیغ من 4متر پرید هوا.😅و از تخت افتاد پایین😁گفتم مرینت این قراره عادت بشه😑(همونی که تو پارت 3 جیغ زد😁)گفتم تو هم اگر صحنه هایی که من میبینم رو ببینی جیغ میزنی اونم با اینکه انتظارشو نداری😅گفت مرینت به هر چی هست عادت کن چون در آینده ی نچندان دور همین اتفاق ها میوفته.😑گفتم باشه باشه.😅بعد به لباسم دقت کردم هنوز اون لباس سفیده تنم بود😑چروک شده بود😐رفتم لباسمو عوض کنم.به آدرین گفتم برو بیرون.گفت نچ 😁 هیجا نمیرم😁گفتم آدریــن😑گفت نچ😁
نمیدونسنم باید بهاش چیکار کنم🙁یهو یه فکری به سرم زد😈ضروع كردم به دویدن دنبال آدرین😈آدرین چشماش تعجب و ترسیده بود😹 سریع میدویدم و آدرین داشت فرار میکردم😏از اتاق رفت بیرون که من نگیرمش.افتاد تو تله😌😜👏🏼😹سریع درو قفل کردم😎نفس زنان گفت مری مرینت خی خیلی بدی.تو...گول..گولم زدی.😑منم نفس نفس گفتم تقصی..تقصیر خودته..میخواس..میخواستی از اول به حرفم گو..ش کنی!؟😆گفت باشه حالا درو واز کن گفتم خیر صبر میکنید من لباس میپوشم بعد وارد اتاق میشید😁😌سریع رفتم لباسمو عوض کردم.👗←👚بعد درو باز کردم.🚪آدرین با قیافه ی آویزون اومد داخل.😞دستمو گرفتم زیره چونش و بهش گفتم ببخشید عشقم تقصیر خودت بوده دیگه.حالا یکم جنبه داشته باش.گفت عه که جنبه داشتم باشه🤪پس یاد آوری میکنم ساعت ۱۲ ظهر هست و من نه صبحانه خوردم و نه ناهار😣گفتم واتـــــــت؟!😱۱ ظهره.آروم زدم تو فرق سرش گفتم ببین از دسته تو😑گفت به من چه!؟🧐😦 گفتم این جلف بازیا شما حواسمو پرت کرد.گفت بابا حرسو جوش نداره!غذا سفارش میدیم
گفت خب حالا چی بخوریم؟گفتم امم..ام..پیتزا خوبه؟گفت پیتزا عالیه🍕❤️غذا رو سفارش دادیم.حدود ۱ ربع دیگه میومد.به آدرین گفتم آدرین بیا بریم فیلم ببینیم گفت فکر خوبه🖥️رفتیم طبقه پایین.من تو یخچال دنبال آب میوه بودم.یهو دیدم پاپکرن داریم.🍿برش داشتم و رفتم روی مبل نشستم.آدرین فیلم رو گذاشت و اومد کنارم نشست.سزمو گذاشتم رو شونه اش.پاپکرن رو گذاشتم روی پاهام و شروع به دیدن فیلم کردیم.۱۰ دقیقه از فیلم گذشت.یهو یکی زنگ در خونه رو زد آدرن گفت من میرم پیتزا هارو میگیرم.🍕گفت گفتم باشه. ۲۰ دقیقه گذشت و آدرین نیومد.نگران شدم.پاشدم رفتم درو باز کردم.دیدم آدرین میخواست در خونه رو بزنه یه موقع درو باز کرده بودم.گفتم آدرین ۲۰ دقیقه گذشت پس چرا نیومدی؟!گفت هیچی یارو اشتباهی همبرگر آورده بود.گفت میره و دوباره. میاره.گفتم خب این ۵ دقیقه اون یه ربع کجا بودی؟گفت داشتم کار های پرواز رو میکردم.گفتم پرواز چیه؟گفت آقای داماکلیس پیام داد و گفت باید به پاریس برگردیم.گفتم وا ماکه امتحانو دادیم.گفت آقای داماکلیس گفته برگه ها جابه جا شده.همه باید دوباره امتحان رو بدن.گفتم ولی من...مطمئنم درس نوشتم.بعدم اگر دوباره امتحان بدیم که دیگه جواب سوال هارو میدونیم.گفت نه سوال های امتحان عوض شده.البته به احتمال زیاد😅
گفتم آم باشه.تلویزیون رو خاموش کردم.رفتم طبقه بالا.آدرین پشت سرم اومد تو اتاق.گفت مری چیکار میکنی؟گفتم هیچی دارم لباسامو جمع و جور میکنم.🧳گفت آهان بزار منم ماله خودمو جمع کنم.گفتم باشه.🧳💼جمع کردیم و رفتیم افتادیم رو تخت.🛌🏼سرمو چرخودم طرف آدری.گفتم هی آدرین من گشنمه.گفت باشه بزار برم ببینم آورد این پیتزا. هارو بالاخره یا نه.رقت پایین.یهو صدای زنگ اومد.گفت بیا مری بالاخره اومد.گفتم چه خوب چون واقعا گشنم بود.🙈با آدرین غذا رو خوردیم.گفتم آدرَنی،میای ادمه فیلمو ببینیم.گفت نه حالشو ندارم.گفت باش😕ادامه دادم.آدرین😟یه چیزی.گفت چیه چیشده؟!گفتم اگر قراره برگردیم پاریس باید میراکلس هامونو پس بگیریم؟گفت معلوم نیست تا کی اونجاییم.فعلا که ما یه هفته زود اومدیم به واشنگتون.اونجا میمونیم تا ببینیم چی پیش میاد.بزار ۲ روز که تو پاریس موندیم اون وقت.
گفتم آره اینم حرفیه.بعد از غذا رفتم طبقه بالا و رفتم تو اتاق. باگفتم خب ما اگر قراره دوباره امتحان بدیم،۴روز دیگه قراره دانشگاه ها واز بشه!؟ جواب اینکه ما کجا میریم واسه درس خودن رو تو مدرسه ما ۲ هفته طول میکشه🥲پس دیگه خود دانند.بعد یهو آدرین اومد داخل اتاق.یهو گوشیش یه پیام اومد.صورتش تعجب کرده بود😯گفتم چیه چی شد؟گفت مری آقای داماکلیس نوشته امروز بایدب بریم اونجا.گفتم وا پس هر روز یه چیز اضافه میکنند؟!؟🤨گفت نمیدونم مری جونم ولی دیگه باید بریم.گفتم باش برو بیرون تا لباسامو عوض کنم و بیام.هنوز تو عجب مونده بودم ولی دیگه مجبور بودم.لباسامو عوض کردمو ساک هارو برداشتم.رفتم طبقه پایین.گفتم آدرین توکه این خونه رو نمیفروشی.گفت نه برای چی؟این خونه ماله ماعه.در واقع ماله توعه.گفتم چی ماله من؟!؟گفت آره سند و مدارک و همه اینا به نامه توعه.پریدم بغلش و گونشو بوسیدم.گفت خب دیگه حالا پروازو از دست میدیما
گفتم وای آره ببخشید حواسم نبود. سوار ماشین شدم.آدرین ساک هارو چید تو ماشین. اومد تو ماشین و ماشینو روشن کرد.من آهنگ گذاشتم.آهنگ جگد استون😁😁 وقتی رسیدیم، آدرین اومد درو واسم باز کرد و گفتم بانوی من بفرمایید وارد فرودگاه شود💁🏼♂️گفتم باشه😌پیاده شدم و دستشو گرفتم.🤝🏻رفتیم چکاب شدیم ساک مون چک شدو...دیگه سوار هواپیما شدیم.پرواز حدود 3ساعت دیگه فرود میومد در پاریس.با خودم گفتم اگر جعبه ی میراکلس رو در میاوردم و از معجزه گر اسب استفاده میکردم چقدر کارمون سریع میشد.گفتم مرینت چرا خر بازی در میاری نباید از معجزه گر ها استفاده ی شخصی بکنی😑یادت نمیاد دفعه ی قبل کت بلانک چه بلایی سره دنیا آورد؟!؟😑😬
من سرمو گذاشتم رو شونه ی آدرین.نفهمیدم چطور خوابم برد.یهو بیدار شدم.آدرین بهم گفت عه عشقم بیدار شدی؟گفتم آره چند ساعد دیگه میرسیم.گفت حدود 10 دقیقه دیگه اونجاییم.گقتم ده دقیقه دیگههه😨بعد شما منو بیدار نکردی😑گفت ببخشید اصلا حواسم نبود.😅بعدم مگه من دلم میاد بیدارت کنم ولی اونجوری تو خواب شیرین بودی😍گقتم آدرین من تشنمه.گفت آب میوه داریم.وایسا بهت بدم.🧃گفتم ممنون.☺️یهم خلبان گفت امید وارم از پرواز لذت برده باشید.بعد خانومه که مهمان دار بود گفت مسافرت در پاریس خوش بگذره.☺️ما تشکر کردیم و ساک هامونو برداشتیمو از هواپیما اومدیم پایین.یکم رفتیم جلو و به ماشینی که آدرین موقع سفر به واشنگتون آوردمون شدیم.تو راه که داشتیم میرفتیم وارد مرکز شهر بشیم گفتم ادرین منو ببر خونمون.دلم واسه مامان بابا و اتاقم تنگ شده.گقت باش.منو رسوند خونه مون و گفت میره پیش پدرش.گفتم باشه پس بعدا میبینمت.حدود ساعت 4 بعد از ظهر دوباره باید امتحان میدادیم.الان ساعت 12ظهر بود.رفتم داخل شیرینی پزی.مامان بابام گفتن.مرینت؟تو اینجا چیکار میکنی دختر خوشگلم؟رفتم بغلشون.گفتم توضیح میدم.فعلا تو پاریسم.گفتن دلمون خیلی واست تنگ شده بود.گفتم منم همینطور🥰آدرین←
رفتم خونه در زدم.در باز شد.خدمت کار جدید اومد داخل.اسمش پاتریشیا بود.اومد کنار در.سلام کرد.منم سر تکون دادم.بهش گفتم میشه پدرم رو صدا بزنی؟سر تکون دادو رفت.یهو پدرم اومد بالای پله ها.گفت بهش گفتی؟!گفتم نه خیلی سخته😢فکر میکنی آسونه🥺بزار لاقل ۱روز بگذره که تو پاریس اومدیم🙁با قیافه ی اخمالویی گفت فردا حتما بهش میگی من اهلاف تو نیستم😠گفتم باشه😒و گریه کنان رفتم اتاقم.درو بستم.😞رفتم روی تختم و شروع کردم به گریه کردن.😭برام خیلی زحر آور بود.آخه چرا؟چرا ما؟اونم بعد این همه سال.
یهو یکی در زد.پاتریشیا بود.گفت بام غذا اورده بعد از سفر باید یه چیزی بخورم😒گفت نه میل ندارم ممنون.🙄ساعت 2 بود.2ساعت دیگه نوبت امتحان میشد.نمیدونستم با این فشاری که بهم وارد شد میتونم امتحانو بدم. بعد مجبور شدم از برگه ی قبلیم نگاه کردم.همه رو حفظ شدم.حدود ساعتای 3 بود.مرینت زنگ زد: سلام عشقم،سلام بانوی من،آدرین میگم بیا بریم قدم بزنیم تا ساعت ۴ بشه،باشه آماده باش دارم میام،بای💋قطع کردم.گچشی رو انداختم رو تخت.سریع یه دوش کوچولو گرفتم که معلوم نباشه گریه کردم.لباسامو پوشیدم و رفتم تو ماشین.دستام به فرمون و یه نفس عمیق کشیدم.ماشینو روشن کردم.رسیدم دم نونوایی.🥖🍞🥯🥐مرینت کنار در تکیه داده بود و منتظر من بود.اومد سوار شد😍رفتیم و رسیدیم به لب آب.ماشین رو پارک کردم و پیداه شدیم.مرینت دسمو گرفت و شروع به قدم زدن کردیم.مرینت گفت باورم نمیشه بابات اجازه داد بیای.گفتم خودمم باور نمیکنم چون ازش اجازه نگرفتم فقط از در رفتم بیرون.گفت وا بابای تو چجوری بدون اینکه هیچ محافظی دم در بزاره گذاشت تو بیای؟گفتم نمیدونم.رفتیم و برای مری دونات خریدم🍩بزرگ بود.باهم خوردیمش.نگاه به ساعت کردیم.ساعت ۱۰ دقیقه مونده به 4 بود.سریع دویدیم به طرف ماشین.مرینت پاش پیچ خورد و افتاد.😨سریع دویدم طرفش.بغلش کردم و سوار ماشینش کردم.گفت آدرین من درد ندارم بریم امتحان بدیم بعد بریم بیمارستان.گفت نه! نمیشه.گفت آردین مطمئن باش.من خوبم🙂گفتم مطمئن؟گفت مطمئن🙂
سریع رفتم به مدرسه.رسیدیم.در عقب رو باز کردم مرینت رو بغل کردم و بردمش داخل کلاس.گفتم لطفا امتخان رو زود بگیرید.ما کار داریم.مرینت رو گذاشتم رپی صندلی.بزگه های امتحان رو دادن دستمون.شروع کردیم.۱۰ دقیقه ای تمومش کردیم.مرینت رو بغل کردم.گفت آدرین یه لحظه بزارم زمین شاید بتونم راه برم.اونقدر شدید نخوردم زمین.گفتم باشه ولی مراقب باش😥آروم آروم گذاشتمش زمین،اولش نتونست تعادلو حفظ کنه و داشت میوفتاد که گرفتمش.این بار دستشو گرفت به میله ها و از پله ها آروم آروم رفت پایین.یکم خشک بود ولی بعد پاش نرم شد و تونست راه بره.🚶🏻♀️رفتیم تو ماشین.گفت آدرین کجا میری؟گفتم به پارک.😁رسیدیم.مرینت پیاده شدو منم همینطور.نشستیم رو صندلی.مرینت←با آدرین نشستیم.آدرین یهو گفت مرینت من باید یه چیزی رو بهت بگم.باخودم گفتم چیه یعنی؟مرینت من دیگه...گفتم تحمل نداره و میخواد بهم پیشنهاد ازدواج بده؟!🤩گفت مرینت من دیگه دوستت ندارم.....من کات میکنم.💔🥺و گریه کنان گذاشت رفت.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بچه ها پارت 5 رو گذاشتم تو راه بررسیه امید وارم شهید نشه😂😐
ممنونم عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بود بهتر از این نمیشه خواهش میکنم پارت بعدی رو زود تر بزار منتظرم
سلام عزیزم خیلییییییییییییییی ازت ممنونم در حال نوشتن هستم سوال ۷ رو دارم مینوسم.همین چندتا رو ک بنویسم بزارم دیگه بستگی داره چندروز تو بررسی باشه😀😁
بچه ها امروز میرم تو کار پارت 5😁✨
عالی بود
پارت بعدی هم بزار خیلی ممنون
اگه دوست داشتی به تست های منم سر بزن
رو عکس پروفایلم کلیک کن
سلام،ممنونم غزیژم😘😘باشه حتما سر میزنم😘😘ممنون بابت نظر♥️
گابریل اگراستت آدرین و مجبور کرد نفهمیدید واقعا تعجب آوره
ممنونم بابت نظرات خوبتون😘پارت های جدید رو در ذهنم ذخیره کردم هنوز وقت نکردم بنویسم،وقتی نوشتم حتما بخونید ممنونم😘😘😘😘♥️♥️♥️😚
خوب نبود چون عالی بود😁
مــــرســـــی♥️♥️♥️♥️
چی شد یهو
نمیدونم چرا حس خوبی داد تعجب کردید😐