لطفا لایک کنید و کامنت بزارید و این داستان رو به بقیه هم معرفی کنید💗فالو💗
بعد تمام اتفاقات که برای لیا افتاد رو برای مادرش تعریف کرد و بعد هر دویشان شام خوردند و خوابیدند😴
چند روز بعد
از زبان لیا: وایییییییییی چقدر می خوام زمان به عقب برگرده دوباره با جونگ کوک حرف بزنم😣 کنیا: من هنوزم باورم نمیشه که ما توی ماشین بی تی اس نشستیم و با اونا حرف زدین می گم لیا تو مطمئنی؟ لیا: آره بابا خودش بهم گفت
( یه نکته الان لیا توی خونه کنیا هستش و البته هم یون هم هست) یون: هیچی بد تر از این نبود که با اعصبانیت با هاشون رفتار کردم خداااااا .....لیا: مگه چه طوری رفتار کرد .. کنیا و یون: 😶🤬😡😤🤧این طوری
لیا: اوه ه ه خراب کردی که😅 همون لحظه گوشی یون زنگ می خوره و یون با اعصبانیت جواب میده: آها بله
مامان یون: بچه تو ادب نداری آخه کدوم فرزندی با مادرش این طوری حرف میزنه😤 یون: فکر نکنم من و فرزند خودت بدونی... مادر یون: پاشو بیا خونه امروز مهمون داریم یون: آها وقتی مهمون داری یا وقتایی که کمک می خوای حالی از ما می کنی نخیر من نمی یام ،،،،،، مامان یون : اگه نیای پول این ماه تو نمی دم پس خودت می دونی یا الان میای یا پول بی پول خودت هم که می دونی نمی تونی بیای خونه ....یون: من کی اومدم خونه که این بار دومم باشه میام
مامان یون : چند دقیقه ی دیگه وسایلی که می خوام رو برات پیامک می کنم گرفتی؟ یون: باشه فقط راستی چرا به یونگ نمی گی برات خرید کنه( یونگ برادرش) نکنه دلم نمی یاد از اون کار بکشی نه؟
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
15 لایک
مثل همیشه عالی💖💖💖
ممنونم💖
عالییییی بود پارت بعد😍🤝🏻
مرسی🤗چشم