
این داستان جنبه فان داره اگه جنبه ندارین نخونین

نامجون🐨:بالاخره اون گرگینه های لعنتی رو شکست دادیم و زمان بازگشت به خونه فرا رسیده نامجون🐨:بچه ها همه حالتون خوبه جیهوپ🦄:اره ما خوبیم ولی تهیونگ زخمی شده نامجون 🐨:چی تهیونگ زخمی شده چرا من اصلا حواسم بهش نبود کوک 🐇:نگران نباشین من مواظبشم جیهوپ🦄:چطوری تهیونگ رو ببریم خون ریزیش خیلی شدیدهه نامجون🐨:نمیدونم بزار فکر کنم امید وارم زنده بمونه کوک 🐇:من بغلم میکنمش و کل راه میارمش نمیزارم دیگه به تهیونگ آسیبی برسه

از زبان راوی نامجون، جیهوپ ،جونگ کوک انیونگ زخمی در آغوش کوک داشتند به عمارتشون باز می گشتند (از زبان ادمین /الهی ته ته زود خوب شو😢😭) شوگا وجیمین وجین منتظر برادرانشان بودند تا بیایند وات در اتاق جیهوپ خواب بود تا نامجون هیونگ در مورد ات تصمیم بگیر هه جین🐏:از خواب بیدار شدم و امروز از هر روز خوشحال تر بودم چون بالاخره نامجون و بقیه برادرام میان جیمین🐣:صبح شده بود و میخواستم برم حموم تا وقتی برادرام میان مرتب باشم وبه شدت دلتگشون بودم این چند وقت که نبودن بهم کمی سخت گذشت شوگا🐱:خواب بودم یهو به یاد این افتادم که جیهوپ و بقیه برادرام قرارهه بیان خیلی خوشحال بودم ولی هنوزم خوابم میو مد به خاطر همین دوباره خوابیدم تا موقعی که بیان اون موقع تصمیم گرفتم بیدار شم

ات/:عادت داشتم تا لنگه یه ظهر بخوابم ولی اتفاقی که بین من وجیمین افتاد خواب رو ازم منع می کرد ملافه ی مشکی رو دور خودم پیچیدم و دوباره خودمو به خواب زدم تا دوباره بخوابم نامجون🐨:آخش به خونه رسیدیم هیچ جا خونه ی خود آدم نمیشه جیهوپ 🦄وکوک🐇:اره

کوک🐇:من تهیونگ و میبرم اتاق خودم تا بهتر بتونم مواظبش باشم نامجون 🐨:اره خوبه هر کاری که خودت فکر میکنی بهتر هه وبه سلامتیش کمک میکنه انجام بده کوک🐇:باشه ممنونم که اجازه دادی ببرمش اتاق خودم نامجون🐨😊لبخندی زد و گفت: میتونی بری کوک 🐇:تهیونگ هنوز بغلم بود و آروم آروم از پله ها بالا رفتم تا به ته ته ضربه ای نخورهه بردمش اتاق خودم و روی تخت گذاشتمش

🦄:نامجون میشه منم برم اتاقم تا کمی استراحت کنم به خاطر شکار خیلی خسته شدم 🐨:بله البته منم برم یه سر به جین و بقیه برادرام بزنم جین🐏:متوجه حظور برادرام شدم که از شکار برگشتند وسریع آماده شدم تا به دید نشون برم جیمین شوگا هم داخل پذیرایی بودن وهممون با خوش آمد گویی ازشون میزبانی کردیم ولی خیلی ناراحت شدیم آخه تهیونگ زخمی شده بود

جین🐏:خوش اومدی جیمین🐣خوش اومدین شوگا :اره جین 🐏میخواستم یه چیزی بگم میشه ؟ نامجون🐨:الان واقعا خیلی خسته ام وبه خاطر اتفاقی که برای تهیونگ افتاد هه هیچ حوصله ای ندارم جیمین🐣:نامجون ولی مهمه شوگا 🐱:اره بزار بگه نامجون🐨:باشه بگین بینم چیه جین🐏:یه دختر اومده اینجا اسمش ات هستش نامجون🐨:خب.... جیمین 🐣انسانه ها نامجون 🐨واقعا چه خوب ،شاید بتونه برای خوب شدن تهیونگ کمی کمک کنه فقط تهیونگ تا اون موقع باید بهوش بیاد تا بتونه از خونش تغذیه کنه جیهوپ🦄:قدم زنان داشتم به اتاقم میرفتم و در اتاقمو باز کردم خیلی خسته بودم میخواستم فقط بخوابم ملافه رو برداشتم تا بخوابم ولی یهو شکه شدم یه موش کوچولو یه خوشگل بود که رویه تختم خوابیده بود آروم دستمو گذاشتمش روی موهای نرمش نوازشش کردم بعد از این همه سختی دیدن این دختر (یعنی ات )یه عالمه از خستگی ام کم کرد وتویه یه نگاه عاشقش شدم نامجون🐨:دخترهه الان کجاست جین🐏 اون الان ................؟
اگه پارت بعدومیخواین باید بالای ۷تا کامنت -----------------------------------------------) یا بالای ۵تالایک
لایک وکامنت یادت نره دلبر
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)