
بچه ها من ی تغییراتی دادم تو قیافشون هلن : چشم ها و موهایی آبی و پوستی سفید( عکس این تست عکس اونه😉) هلنا : موهای بلوند و چشمانی قهوه ای و پوستی سفید هانا : موهای مشکی پوستی سفیده چشم های قهوه ای
مامانم ادامه داد: ببین از اون یکی ها نمیکشم هلن ولی از تو بنزیزن میکشم بیرون😂 من : مگه چه هیزومی تری بهت فروختم😂😢 مامانم ادامه داد : تو خودت هیزوم تری 😂 من : باشه به نظر من زحمت نکش ما نمیایم بیرون😂 مامان: آره حون بابات 😂 ( خیلی خوب میدونه ما سه تا شکموییم 😂😂) 1 ساعت بعد ⏰.....
من که حصابی گشنم شده بود و هنوز حتی صبحونم نخورده بودم 😢 ی فکری به ذهنم رسید 😂 ( فکر :خ**ر کردن هانا😂😂) من: هانا جوونم 😍 گشنه ات نیس؟ هانا : معده کوچیکم داره بزرگرو میخوره😢😂 من ادامه دادم :.منم همینطور 😂 که یهو هلنا که از فکر خبیثانه ام خبردار شده بود گفت : هلنا توبرو و مامانو سرگرم کن بعد ما غذا برمی داریم دوباره باهم میایم اینجا😉😂😂 من که معلوم بود از قیافم چقدر دارم تو دلم بهش فحش میدم گفتم : بنظرم گشنه بمونیم 😑😂 که یهو مامان گفت : بیاید بیرون😐 ..
من : ایندفعه میرم 😂 هلنا : منم میام خیلی گشنمه😂 هانا که خودشو انداخت روی شونه های من گفت : منم میام 😂 منم بهش گفتم : خیلی خسته ای 😂 ما نیروی تازه نفس میخوایم 😂 هانا گفت : عزیزم بخاطر کیا این جنگجو الان به این حال روز افتاده ؟😂( منظورش من قربانی ای قضیه امه😂😂) گفتم: باشه ولی ما بهت نگفته بودیم راستشو بگو😂 خلاصه اون روز از اتاق اومدیم بیرون و ازمون به اندازه صدتا کامیون بنزیزن گرفته شد😂
شب همون روز🌕 شامو خوردیم و همه ی بشقاب هارو گذاشتیم تو سینک ظرفشویی که یهو هلنا داد زد: من دیشب ظرفارو شستم😂 هانا گفت : منم پریشب شستم😂 هردشون عین چی به من نگا کردن و گفتن : هلن ما رفتیم😂وعین دوی ماراتون دویدن سمت اتاق خواب😂 من : باشه منم بودم فرار میکردم 😂...
دوباره صدای زینگ زینگ ⏰⏰ فک کردم دوباره ساعته میخواستم دوباره لهش کنم که یهو یادم افتاد ساعت اون دفعه له کردم این گوشیمه و بعد سریع خاموشش کردم و رفتم سمت دستشویی 😂 دیدم هلنا و هانام با من رسیدن 😂که من دویدم سمت در که یهو هلنا عین چی بغلم کرد و انداختم اون ور😂 هانا داشت جلو میرد که از پاهاش گرفتم
وانداختمش زمین 😂که یهو در دستشویی باز شد و بابام اومد بیرون معلوم بود دیشب ی چیز مثل لوبیا خورده بوده😂منو هلنا به هم نگاه کردیم و هانا رو زدیم بر روی شانه و انداختمیش تو دستشویی😂 و درو بستیم😂..
بعدش اون قضیه تموم شدو مامان وقتی روی مبل بود گفت : هی هلن پاشو برو از مغازه چند کیلو سیب زمینی بخر 🥔 من : ساعت الان 8 شبه 😦 که یهو مامان کف دستشو این وری کرد و سرشو گذاشت روشو گفت: منظورت چیه؟😑 من : منظور از این واضح تر الان شبه .. مامان حرفمو قطع کرد و گفت : هرکی بهت نگاه کنه حتی طرفتم نمیاد مو آبی جان😂بعدشم اگه نمیخوای از خونه پرت شی بیرون .. من : پول کجاس ؟😂 که یهو هانا و هلنا گفتن: مام میایم😉 تو راه رفتن بودیم که من گفتم چرا با من اومدید ؟؟😂
هلن گفت : بریم مغازه میفهمی😂 هانا گفت : اره رفتیم سوپر مارکت من رفتم و یک کیلو سیب زمینی گرفتم و اونا رفتن اون ته وقتی اومدن ی پد بهداشتی دستشون بود😂(نوار بهدا***شتی) و هانا گفت: هلن همین خوبه؟😐 من :😑( هیچی نگفتم فقط تو دلم داشتم خودمو به درو دیوار میکوبیدم که چرا با اینا اومدم😂)که یهو مغازه دار گفت: بدید حسابش کنم
خلاصه از مغازه زدیم بیرون.. و من داشتم بهشون فحش میدادم😂 که یهو سه تا پسر از پشت با ی ماشین اومدن ماشینش خیلی قشنگ بود 😍 اول ی پسر مو مشکی قد 183 متری ازش پیاده شد با موهای مشکی و چشم های مشکی و پوستی سفید بعد ی پسر مو بور دیگه با همون قد با چشم های مشکی و پوستی سفید آخریه که پیاده شد زیاد صورتش تابلو نبود ولی خیلی خوشتیپ بودن 😂مام داشتیم رد میشدیم که یهو هانا پاش گیر کرد به سنگلاخ و افتاد😂 که یهو یکی از اون پسرها گفت:....
نظرات فراموش نشه😉 ممنون از سایت خوبه تستچی😇
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود کیوتم😘
یک هفته هست منتظرم هنوز نذاشتی 😢
ببخشید 3 روزه درحال بررسیه😢😐
بزار دیگه
لطفا بعدی را زود تر بزار
لطفا تست بعدی را بزار
خیلی باحاااله😂😂3 هم بزار
واییی عالیه من که جون به لب شدم😂😂😜😜😝😝راستی لطفاً از بی تی اس هم بزار اگه میشه😊😘