
سلام گل گلیای نگار
_ یونگییییییییی + چیه _ ببخشید بیار بچه رو گریه میکنه اورد بچه رو داد به بغلم بچه رو خوابوندم و بردمش گذاشتمش روی تخت لب تابمو برداشتم و رفتم ی سر به سهاما بزنم نهههههههه چرا همش تو ضرره گوشیمو سریع برداشتم و زنگ زدم به منشی _ اونجا چه خبره مگه قرار نبود سهامای لییَن رو بگیرید که اینطوری نریم تو ضرر #........ _ یعنی چی قبول نکرد #............ _ هیچکاری رو نمیتونید درست انجام بدید ،خودم باید بیام حتما #......... _من فردا فرانسه ام فهمیدید و گوشیو قطع کردم + چی شده چرا عصبیی رفتم سمتم کمدم و چمدونمو برداشتم و لباسامو چیدم + ا.ت چیکار میکنی تو خودم بودم اصلا صداشو به گوشم نمیخورد + ا.تتتتتتتتتت _ بله + چکار میکنی _ یونگی شرکت رفته تو ضرر ی روز دیر کنم به فنا رفتم + خب _ باید برم ی ۱ هفته سریع برمیگردم + بچه الکس چی _ به الکسم زنگ زدم گفت رکسا بهتره میتونه از بچش مراقبت کنه میاد میبرتش + اها میخوای منم بیام _ مگه تو ویزای فوری داری + نه _ دوست داشتم بیای ولی من باید امشب برم + ا.ت _ باید برم زنگ خونه رو زدن به احتمال زیاد رکسا بود پا شدمو وسایل فیلیکسو جمع کردم و بردم تحویلش دادم به مامانش ( بچه ها من دوست نگارم همونی که با هم میرفتیم باشگاه نگار حالش خوب نبود به من گفت بنویسم اگه بد بود ببخشید ) برگشتم و وسایلمو جمع کردم بلیت هواپیما گرفتم ساعت ۴ صبح رفتم تو اشپزخونه و برای چند روز یونگی غذا درست کردم + ا.ت نمتونستی همینجا کارا رو درست کنی _ نه باید برم ی کار دیگه هم دارم
ساعت ۲ شب شده بود رفتم پای لب تاپم همینطور داشتیم ضرر میدادیم اگه همینطوری پیش میرفت گدا میشدم _ چرا نمیخوابی یونگی + دلم برات تنگ میشه _ نگا کن پیشی کوچولو مارو برمیگردم زود اصلا شاید بهت گفتم بیای اونجا + نه نمیتونم _ میشه تو نگران نباش حالا هم بیا بخوابیم که من ۲ ساعت دیگه باید برم همینطور که نگاش میکردم کم کم خوابش برد بعدشم من خوابم برد با الارم گوشی پا شدم یا خدا الان دیرم میشه سریع لباسامو پوشیدم یونگی خواب خواب بود دلم نیومد بیدارش کنم بی سرو صدا وسایلمو برداشتم تاکسی گرفتمو رفتم فرودگاه و سوار هواپیما شدم ۱۰ ساعت بعد : یونگی: از خواب بیدار شدم دیدم ا.ت نیس رفت بدون خداحافظی 🙁 پا شدم گشنم بود رفتم و از تو یخچال ی کیک برداشتم و خوردم ا.ت: حدود ۱۰ ساعت دیگه پروازم میشست( من شنیدم از کره تا آمریکا ۲۰ ساعته ) خوابم میمود چشامو بستم و خوابم برد .................وقتی بیدار شدم رسیده بودم چقدر خوابیدم مگه همه مسافرا داشتن پیاده میشدن منم بلند شدمو کیفمو برداشتم و پیاده شدم بعد از تحویل گرفتن ساکم و خروج از فرودگاه با منشی تماس گرفتم که ماشین بفرستن برام بعد از چند دقیقه ماشین رسید سوار شدمو ( بچه ها برای نگار انرژی بفرستید چند روز پیشا که باهاش تماس گرفتم حالش خوب نبود و مامانش جواب داد ) بعد از رسیدن به شرکت ساعت حدودای ۷ صبح بود پیدا شدم به راننده گفتم ساک رو ببره خونه و به خدمتکار تحویل بده کتمو درست کردم و رفتم داخل شرکت همه ی کارکنا بهم احترام گذاشتن رفتم تا رسیدم به اتاق پدرم ۲۰ سالی بود که ندیده بودمش هنوز شکل قبلش بود همون شکلی که وقتی شش سالم بود توش بازی میکردم از فکرام در اومدم و رفتم تو سالن اصلی کارکنا منتظر بودن جلسه رو شروع کردم و شروع کردیم به کار کردن لییَن رو به شرکت دعوت کردم تا سهاما رو بگیرم @به به دختر عموی گل چه خبرا _ به به اقای دزد من خوبم تو خوبی @ شوهرت کو _ اونم میاد @ چیکارم داشتی _ حقمو میخوام @ به من چه و روشو برگردوند که بره _ ۱۲هزار سهمم لییَن یادته از بابام گرفتی که وقتی یاهم ازدواج کردیم بدی بهم که خداراشکر نشد حالا حقمو میخوام @ باید با من ازدواج میکردی تا بهت میدادم حالا هم دیر نشده _ اره دیر نشده اگه سهاما رو بدی باهات ازدواج میکنم @ داری بچه گول میزنی ا.ت _ به قیافه ام میخوره دروغ بگم به نظرت من خوشم میاد با ی چشم بادومی زندگی کنم @ نه اومد نزدیک باورم نمیشد دارم اینکارو میکنم اومدو دستاشو دور کمرم حلقه کرد @ ا.ت کجا رو باید امضا کنم تا مال من شی _ اینجا لییَن فقط ی امضا با داشتن من فاصله داری همونطور که تو بغلش بودم دستشو طرف خودکار دراز کرد و برداشتش و امضا کرد @ خب حالا بریم سراغ _ سراغ چی لییَن ی دست زدم که مامورا اومدن تو & اقای لییَن پارک شما به جرم اخلال در رشد سهامای شرکت .....و ضربه زدن به پیشرفت کشور و کلی جرم دیگه بازداشتید دستگیرش کردن @ا.ت دروغ گفتی میدونستم _اگه میدونستی نباید باور میکردی و بردنش ی نفس عمیق کشیدم و مشغول کارام شدم .
۱ ماه بعد یونگی: قرار بود ا.ت سر دو هفته برگرده چی شد گوشیو برداشتم و بهش زنگ زدم جواب داد + ا.ت جواب نداد صدای فرانسوی حرف زدنش میومد فهمیدم که الان تو جلسه اس پس قطع کردم و رو تختم دراز کشیدم برای زنگ زدن بهش باید نصف شب زنگ میزدم البته بیشتر مواقع اون زنگ میزد ا.ت: تو جلسه بودم که یونگی زنگ زد جواب دادم و گوشیو تو دستم گرفتم که صدام بره که بفهمه تو جلسه ام قرار بود ۱ هفته ای برگردم اما کارام طول کشید جلسه که تموم شد زنگ زدم بهش جواب نداد پس خواب بود خنده ی ریزی کردم و رفتم تو اتاقم منشی هم همراهم بود _نیا ( اسم منشی ) بگو ببینم امروز چندمه از دستم در رفته #خانم امروز ۵ مارچ _ چی گفتی ۵ مارچ یاد تولد یونگی افتادم ( بچه ها من ارمی نیستم و حدسی ی تاریخ زدم اگه اشتباه بود ببخشید ) #خانم من میتونم برم _ اره برو با این وضع کارا نمیتونم برسم به تولدش زنگ زدم چانگها _الو سلام خوبی &به به ا.ت چه خبر تو خوبی _ممنون میگم چانگها ی کار برات دارم &بگو اگه بتونم انجام میدم _میخواستم .........( ادامه مکالمه راز میباشد 😁) &اها _........... &اوکی گرفتم میگردم تو این چند روزه پیدا کنم فعلا _ممنون خدافظ گوشیو قطع کردم و سریع به نیا گفتم مشغول کارای بلیت بشه تا بتونی خودتو برسونی از شانس خوبت تا ۵ روز اینده خبری از بلیت کره نبود روز تولد از زبان یونگی: با زنگ مامانم بیدار شدم +جانم مامان @سلام پسرم خواب بودی ببخشید +نه مشکلی نیست چیزی شده @تولدت مبارک پسر خوشتیپم +امروز تولدمه ؟؟ @اره دیگه مگه ا.ت یاداوری نکرده +ها نه @شاید خواسته سوپرایزت کنه +شاید @پسرم بعدا بهت زنگ میزنم میخواستم اولین نفری باشم که تولدتو تبریک میگه +ممنون مامان و قطع کردم بالشت کنارمو بغل کردم و تو فکر ا.ت بودم اون حتی تو این چند وقت ی زنگ بهم نزده تو این فکرا بودم که پا شدم و رفتم دست و صورتمو شستم +حتما یادشه تولدمو زنگ میزنه یونگی داشتم با خودم حرف میزدمو خودمو قانع میکردم که یادشه که متوجه گذر زمان نشدم ساعت ۷ عصر بود که ی پیامک برام اومد ی ادرس بود #........لطفا به این ادرس برو نمیدونم چرا ولی پا شدم و بدون فکر لباسامو پوشیدم و سوار ماشینم شدمو به ادرس رفتم رفتم طبقه دوم اون ساختمان ی کلید روی زمین بود پیامک اومد دوباره همون شخص بود #کلیدو بردار و درو باز کن امیدوارم از کادوی تولدت خوشت اومده باشه اقای مین با این پیامک فهمیدم ا.ته کلیدو برداشتم و درو باز کردم
لایک یادتون نره .
ی استودیو موسیقی بود با همه ی تجهیزات روی میز رو به روم ی کیک و نامه بود رفتم طرفش و نامه رو برداشتم _ی رفیقی که تبدیل به همسرم شد کسی که ی جورایی ناخواسته کمکم کرد سر پا شم کسی که عقل و قلبم در موردش ی نظر داشتن و میگفتن کمکش کن مین یونگی همسر عزیزم تولدت مبارک (وی اشک هایش را از شدت رمانتیکی پاک میکند ) مین ا.ت سریع گوشیمو روشن کردم و شمارشو گرفتم جواب نمیداد خواب بوده نشستم روی صندلی بازم +امسالم تنهایی تولدمو جشن میگیرم _نه کی گفته با صدا برگشتم رو به در ا.ت: باید هر طور شده خودمو به تولدش برسونم پس ی بلیت برای ترکیه و بعد کره گرفتم میتونستم برسم پس وسایلمو جمع کردم و رفتم فرودگاه بعد از رسیدن به کره سریع ی تاکسی گرفتم و ادرس استودیو رو دادم با عجله از پله ها رفتم بالا ساکمو گذاشتم کنار در و نفس نفس زنون درو باز کردم +امسالم تنهایی تولدمو جشن میگیرم _نه......کی گفته +ا.ت تو اینجا چیکار میکنی یونگی: معلوم بود با عجله اومده از نفس نفس زدنش و عرق روی صورتش میشد فهمید بلند شدمو رفتم طرفش _تولدت ....تولدت مبارک یونگی +دلم خیلی برات تنگ شده بود ا.ت و بغلش کردم پاهاشو انداخت دور کمرم _من....من بیشتر یونگی و ل*باشو گذاشت روی ل*بام
و ا.ت و یونگی تا اخر عمر با هم با خوبیو خوشی زندگی کردن قصه ی ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید
من زهرام دوست نگار این پارتم من نوشتم اگه بد بود ببخشید نگار حالش خوب نبود گفت من داستانو تموم کنم منتظر نباشید و گفت که خیلی ازتون معذرت میخواد که نتونست خودش بنویسه منتظر موندید خلاصه که بوث بهتون لطفا نظراتتون رو توی کامنتا بگید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود خیلی قشنگ تمومش کردی اصلا بد نبود 💖
الان وضعش ﭺه طوره هنوزم نمیتونه حرف بزنه ? 😔
ی ذره بهتره چند روز پیشا که زنگ زدم میتونست حرف بزنه ولی خیلی سرفه میکرد 😔😔
عالی بود 😍😍💜💜
نگار چشده؟😕
ممنون ❤️❤️
کرونا گرفته 😔
عالی بود عزیزم خیلی داستانت قشنگ بود
خسته نباشین نویسنده های دلاور
امیدوارم به قله های موفقیت و پیروزی دست یابین به امید روز های سربلندی 😍😉😊
مرسی عسلم