خواهر تیریگان

سلام داستان خواهر تیریگان (پدر ریون )هست که به خاطر یک سری دلیل های ژنتیکی کی مثل ریون نمیه اناسن و نمیه شیطان به دنیا میاد ولی از بچهگی به شکل یک انسان بزرگ میشه با من همراه شوید تا ببینیم چه اتفای می افتد

از زبان ماریا داشتم با دوستم حرف میذم کنار دریا بودیم شب بود که یکهو یک شیاطان بزرگ از اب بیرون امد وای نه اون تریگان بود از زبان راوی قبلا یکبار ازاد شده بود یعنی دوباره ازاد شده بعد تیرگان دستش رو به سمت ماریا(همون خواهرش دیگه)برد و اون رو گرفت ماریا با داد و بیداد کرد و گفت ولم کن تیریگان گفت از دیدنت خوشحالن خواهر ماریا خشمگین شد و یکهو تبدیل به یک شیطان مثل تیریگان شد و انقدر تیریگان رو زد تا تیاتن ها امدند و تیریگان دوباره اسیر شد

بعد دوباره انسان شد و بیهوش افتاد رو زمین اون رو بردن به لیگ عدالت وقتی بیدار شد همه دوروبرش بودن و ازش سوال می پرسیدن سرش گیج رفت یکهو یک دریچه باز شد و از توی اون یک کتاب سمت ماریا پرت شد ماریا اون رو گرفت صفحه اول کتاب نوشته بود این کتاب کمکت میکنه که یاد بگیری جادوتو کنترل کنی از طرف مادر اون کتاب باز کرد رفت قسمتی که یاد میاداد پرتال باز کنه یک پرتال باز کرد و سریع از ساختمان لیگ عدالت بیرون رفت تیتان ها و لیگ عدالت دونبالش رفتن ولی پیداش نکردن

دروازه به خونش باز شد خوشحال شد روی تخت دراز کشید و به اتفاق هایی که افتاده بود فکر کرد

با خودش گفت من واقعا یک نیمه شیطان هستم هر کاری کرد خوابش نبورد

پاشد و کتاب رو برداشت تا تمیرن کنه جادوشو کنترل کنه یکی در زد

اناده بود اگه تیتان ها یا لیگ عدالت بودن فرار کنه در باز شد یک گربه سبز بود فهمید پسر بیس بوی برای همین سریع پرید که بره تو پرتال پرید ولی فهمید به جای پرتال خودش تو پرتال ریون پریده و از یک زندان سر در اورد یک پرتال باز کرد و پرید داخل باز توی زندان بود بتمن که پشت میله ها بود گفت این زندان جادویی هست و نمیتونی با پرتال خارج بشی

ماریا یک گوشه نشت و گفت ولم کنید اما بتمن گفت میخوایم کمکت کنیم اون گفت واقعا پس چرا من رو زندان انداختین اگه میخواین کمک کنین دنبالم نکنین

ماریا با عصبانیت پاشد داشت به دوباره به شیطان تبدیل میشد که بتمن یک گاز رو داخل هوا پخش کرد و ماریا خوابید

برای اینکه راضی بشه باید براش یک دوست پسر ابرقهرمان بزاییم شما تو نظرات بگین کی باشه من میگم بتمن اگه کسی نگه بامن میشه همین

خداحافظ تا داستان بعدی