باب اسفنجی در سفر پارت4فصل3

فردا... پلانگتون زنگ زد به کارن:سلام کارن وسایلی که بهت گفتم فرستادی؟کارن:آره فرستادم امروز دوستام اومدن چام باکت بستنی خوردیم یکمی از بستنی رو برات فرستادم.پلانگتون:باشه باشه بستنی وانیلیه؟کارن:نه بستنی شکلاتیه.پلانگتون:خداحافظ.باب و بقیه کل کشور و گشتن ولی اثری از فرمول نبود.سندی از دستگاه استفاده کرد.گفت:اونا تو اسپانیان؟!همگی:اسپانیا؟!بختاپوس گفت:عالی شد حالا باید کل دنیا رو بخاطر فرمول بگردیم عالیه!!!

1 ساعت بعد... رسیدن اسپانیا.بازم نصف شهر و گشتن.ولی فرمول و پیدا نکردن. شب... شام خوردن.بعد خوابیدن. فردا... صبحانه خوردن.بعد رفتن بیرون.پستچی بزرگ ترین بسته رو اورده بود.آقای خرچنگ گفت:عجیبه؟روزی که من اومدم هتل یه نفر یه بسته بزرگ سفارش داده بود.سندی گفت:شاید یه نفر داره ما رو...بختاپوس گفت:کی اهمیت میده بیاد بریم زود تر اون فرمول و پیدا کنیم و برگردیم بیکینی باتم.باب گفت:فکر میکردم فقط خودمم که همش میخواد برگرده.

پلانگتون بسته اش و تحویل گرفت.

اونا نصف دیگه شهرم گشتن ولی خبری از فرمول نبود. 3 روز بعد... کل اسپانیا رو زیر و رو کردن ولی فرمول و پیدا نکردن. خیلی خسته بودن.خوابیدن. 12 ظهر... بیدار شدن و صبحانه خوردن.

سندی بازم از دستگاه استفاده کرد.گفت:رفتن سوئد.هیچکی هیچی نگفت. 4 ساعت بعد... رسیدن سوئد.پلانگتون نتونست اختراعش و تموم کنه.قرار بود تو اسپانیا کارش تموم شه ولی نشد. فردا... کل شهر و گشتن.درست حدس زدید بازم از فرمول خبری نشد.

بله.بازم از دستگاه استفاده کردن و رفتن لندن.

اونجا هم نبود و بازم سفر رفتن نیورک.

گشتن کل شهر خیلی طول کشید.فقط کمی از شهر و گشتن. شب... شام خوردن.رفتن اتاقشون و ولو شدن روی تختاشون.

فردا... بختاپوس گفت:سندی از دستگاهت استفاده کن ببین ما کل شهر و بیخودی نگردیم.سندی از دستگاه استفاده کرد و با خوشحالی گفت:اونا تو نیورکن!!!!!!همگی:هوراااااااااااااااااااااااااااااا!!!!!!! پلانگتون تقربیا اختاعش و تموم کرده بود و آماده بود ازش استفاده کنه.

اونا نصف شهر و گشتن و نوبت نصف دیگه شهر بود.سندی گفت:یه نفر و پیدا کردم که میدونه فرمول کجاست!!!!!همگی رفتن پیش اون شخص.

برای خوندن ادامه داستان منتظر پارت 5 فصل 3 باشید... اگه از این همه سفر خسته شدید تو کامنت ها بگید تعداد سوالات و پارت ها رو کمتر کنیم. لایک و یادتون نره. بای بای.