
سلام ببخشید اگه چند روز نبودم
بریم که داستان :وقتی رسیدیم شب بود پس خوابیدیم و فردا صبح شروع به گشتن کردیم فی گفت : خب باید از افرادی که از قبل داخل کره بودند بپرسیم که با جایی به نام کوه ابی میشناسن رفتیم و پرسجو کردیم و یک نفر هم پیدا نکردیم که بشناسه چون مال خیلی وقت پیش بوده و حدوده هزاران سال پیش بوده پس تصمیم گرفتیم بریم پیش تاریخ شناس ها پرسجو کنیم اونا گفتن از کتاب های تاریخ که داخل کتابخانه هستند کمک بگیرید شاید اطلاعاتی بدست بیارید بعد رفتیم داخل کتابخانه و وقتی داشتیم راجب کوه ابی حرف میزدیم......................................... یک پسر حرف های مارو شنید و گفت من راجب کوه ابی میدونم میتونم کمکتون کنم ؟ از زبان مرینت :
زبان مرینت : اون کوه ابی رو شناخت گفتیم اون کجاست تو میدونی ؟ گفت یه افسانه هست که میگه کوه ابی وقتی خودش رو نشون میده که بتونی کتاب رو رمز گشایی کنی میگن که داخل اونجا یه میراکلس هست که میتونه به ادم ها قدرت بده در ذهن فی :پس درسته که اونجا میراکلس هست ولی همه فکر میکنن افسانه هست و بعد گفتم خب دیگه اطلاعات بیشتری نداری گفت من نه ولی یه کتاب هست که میتونه کمکتون کنه افرادی هستند که میگن این کتاب همون کتاب هست که داخل افسانه گفته و باید بگم اون تو موزه در مرکز شهر قرار داره و ادرس دقیقش هم
اون تو موزه در مرکز شهر قرار داره و ادرس دقیقش هم این هست و یه برگه از جیبش بیرون اورد و به ما داد گفت من اونجا کار میکنم و برای این که اطلاعات بیشتر داشته باشم هروز به اینجا میام و کتاب های تاریخی میخونم گفتم ممنون و گفت خواهش راستی بدون من نمیتونید به اون کتاب دست بزنید اخه حتما باید یکی باشه که موزه اونو بشناسه گفتیم باشه ادرین گفت :الان وقتت ازاد هست که بریم گفت یه چند دقیقه صبر کنید تا این کتاب رو پس بدم کتاب رو پس داد و گفت خب الان وقتم کاملاً ازاد هست
راستی بدون من نمیتونید به اون کتاب دست بزنید اخه حتما باید یکی باشه که موزه اونو بشناسه گفتیم باشه ادرین گفت :الان وقتت ازاد هست که بریم گفت یه چند دقیقه صبر کنید تا این کتاب رو پس بدم کتاب رو پس داد و گفت خب الان وقتم کاملاً ازاد هست باهم رفتیم موزه و کتاب رو نگاه کردیم صفحه اول نوشته بود کوه ابی ولی بقیه صفحه ها کاملا رمزی هست از زبان فی: کتاب رو نگاه کردم دیدم میشه رمز هارو پیدا کرد و تو یک ساعت تونستم ده صفحه اول رو رمزگشایی کرد (کتاب صد صفحه هست)
کاملا رمزی هست از زبان فی: کتاب رو نگاه کردم دیدم میشه رمز هارو پیدا کرد و تو یک ساعت تونستم ده صفحه اول رو رمزگشایی کرد (کتاب صد صفحه هست) مرینت گفت : میتونیم ازش عکس بگیریم پسره گفت خودتون رو خسته نکنید این کتاب صد صفحه هست ممکنه موبایلتون هنگ کنه من بهتون یه پیدیاف میدم که کل این کتاب رو توش دار PDF رو برای فی فرستاد و ازش تشکر کردیم و بعد رفتیم خونه ایو و رفتیم خوابیدیم ولی فی کل شب رو بیدار بود و رمزگشایی میکرد و توی که دفتر می نوشت
رفتیم خوابیدیم ولی فی کل شب رو بیدار بود و رمزگشایی میکرد و توی که دفتر می نوشت وقتی بلند شدیم دیدیم فی چشماش قرمز هست و جون نداره برای راه رفتن از زبان مرینت گفتم بیا بخواب عصر حرکت میکنیم هم تو استراحت میکنی هم افتاب مارو ازیت نمی کنه و هم ما یکم اون چیز هوایی که تو رمزگشای کردی میخونیم تا بفهمیم قراره کجا بریم
عصر موقع حرکت از زبان ادرین : همه وسایل لازم رو برداشتیم و حرکت کردیم رسیدیم و بعد از کو بالا رفتیم که یهو............ ادامه دارد.............
عصر موقع حرکت از زبان ادرین : همه وسایل لازم رو برداشتیم و حرکت کردیم رسیدیم و بعد از کو بالا رفتیم که یهو............ ادامه دارد.............
لطفاً نظر و لایک فراموش نشه مرسی که داستان را خواندید
بایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعد کی میاد؟
عالی بود😍😍