
های هانی به داستانم خوش اومدی💜لطفا حمایت کنید و فالوم کنید و کامنت و لایک کنید🙂💚
تهیونگ: واقعا این ی هفته برام مثل جهنم گذشت وقتی پیشم نبودی😔ا.ت: فک کردی برای من راحت بود😐تهیونگ: راستی میشه دوباره بهت بگم بیبی😂ا.ت: اگه من بیبی توعم که بگو😂تهیونگ: باش بیبی😂💜ا.ت: راستی اون دختره کی بود تو ماشینت😑تهیونگ: یااااا چرا داری چرت میگی کدوم دختر😐ا.ت:همون دختره که تو ماشین بود!تهیونگ:آمممم تو ماشین کی.....آها فهمیدم😅😅ا.ت:چرا میخندی😐تهیونگ:فک کردی اون دختره گرل فرندمه؟😐💔ا.ت:آره😐💔تهیونگ:هعی خدا بیبی منو ببین😐💔گیجول اون دختر یانگوم بود(خواهرش)ا.ت:واقعا😐تهیونگ:آره😐ا.ت:خب چیزه این مشکل هم حل شد😁تهیونگ:بله دیگه😐😂تهیونگ:خب دیگه باید استراحت کنی تا فردا حالت خوب شه! ا.ت:باشه،تو میخوای بری یا پیشم بمونی؟ تهیونگ:به نظرت میتونم پیشت نمونم💔ا.ت:نه😁تهیونگ:پس بخواب. اگر هم چیزی خواستی یا حالت بد شد به من بگو. ا.ت:باش،شب بخیر. تهیونگ:خوب بخوابی🐾
ساعت شیش صبح بود و ا.ت و تهیونگ خواب بودن. ا.ت همش داشت تکون میخورد و ناله میکرد توی خواب! بعد از چند دقیقه با صدای جیغت از خواب بلد شدی و با صدای بلند نفس میکشیدی!تهیونگ با ترس از خواب بلند شد و گفت:ا.ت چی شده خوبی خواب بد دیدی! ا.ت:بد نه وحشت ناک😐خیلی بد بود(داشتی گریه میکردی)تهیونگ ی لیوان آب بهت داد و گفت:چه خوابی دیدی که انقد آشفته شدی؟! ا.ت:خیلی بد بود خیلیی،خواب دیدم یکی منو دزدیده بود و میخواست بهم ت.ج.ا.و.ز کنه تو هم با اون یارو که منو دزدیده بود دشمن بودی تو همش بهش زنگ میزدی و میگفتی که هر کاری بگی میکنم فقط با عشقم کاری نداشته باش عوضی تو با من دشمنی چه کار به ا.ت داری😣اون یارو هم گفت که باشه من باهاش کاری ندارم ولی اگه تا یک ساعت دیگه پیش من نیای کاری که میخوام رو باهاش میکنم! تو هم گفتی که باشه میام ولی اگه دستت به ا.ت بخوره زندگیتو به آتیش میکشم و دیگه هیچی برام مهم نیس. بعد از نیم ساعت رسیدی اونجا و دیدی که اون یارو داره دست رو صورتم میکشه و منم هی داشتم جیغ جیغ میکردم و میگفتم ولم کن بزار برم و این حرفا😐تو با عصبانیت فریاد زدی که ولش کننننننن😠اون یارو گفت به تهیونگ خیلی وقته ندیدمت! تو هم گفتی ولش کن بزار بره!اونوم گفت باشه ولی باید ی کاری کنی تا اینو آزاد کنم😏گفتی چه کاری؟اونم گفت ببین الان ما دو سال و خورده ایه با هم دشمنیم و هدف من این بوده که تورو بکشم و این بهترین وقته برای انجام هدفم😈
منم داد زدم و گفتم نهههههههههههههه اجازه نمیدم این کارو کنی اونم گفت اخی خیلی دوسشون داری گفتم اره آره بیشتر از هر چیزی و اجازه نمیدم آدمی به کثیفی تو اونو ازم بگیره تو گفتی ببخشید بیبی و..ولی من مجبورم به خاطر تو این کارو بکنم! داشتم فریاد میزدم و گریه میکردم اونم گفت خیلی خب باشه همون جا وایسا اسلحه ای رو از توی کشو ی میز در آورد و رو به تهیونگ گرفت و بهش گفت برای آخرین لحظه زندگیت نمیخوای حرفی به عشقت بزنی؟ گفتی که آره میخوام بزنم گفت بدو پس حوصلم داره سر میره منم در حال گریه کردن بودم و داشتم کم کم طنابی که با اون دستمو بسته بود رو باز میکردم تو بهم گفتی ا.ت اینو بدون که بیشتر از هر کسی برام مهمی و خیلی دوست دارم😢💔اون گفت بسه دیگه حوصلمو سر بردی اون شروع به شمردن کرد و منم داشتم موفق میشدم که دستمو باز کنم اون گفت 1...2...3 و...... دقیقا تو لحظه ای که تیرو زد تونستم دستمو باز کنم با عجله دویدم به سمتت و خودم و انداختم روت و با صدای بلند گریه میکردم و فریاد میزنم نههههه تهیونگ منو تنها نذار😣💔همین لحظه از خواب بیدار شدم. تهیونگ بغلت کرد و اشکاتو پاک کرد و گفت:ببین اصلا نگران نباش من تا آخر پیشم!
تهیونگ توی ذهنش گفت: این خواب مثل ی هشدار میمونه دقیقا مثل چند سال پیش! تهیونگ توی همین فکرا بود که ی قطره اشک ریخت روی دستش و فکراش پرید. تهیونگ:بسه دیگه گریه نکن اون چشمای خوشگلت رو خیس نکن:) ا.ت:نمیتونم اصلا فکرشم که میکنم دلم میخواد خودمو بکشم😣تهیونگ:نه اصلا نگران نباش هیچ اتفاقی نمی افته . ا.ت:میتونی اینو تضمین کنی؟ تهیونگ:خ...خب ن..نه چون..... ا.ت:چون چی تهیونگ بهم بگو. تهیونگ:چون که این اتفاق شاید...... چون که همون طور که میدونی اون هوسوک عوضی ول کنم نیست و قصد داره منو بکشه ولی کوخونده😐با شنیدن این حرف توی دلت آشوب شد و فکر و خیالای مزخرف ولت نمیکرد. ا.ت:نه نه نه اصلا امکان نداره این اتفاق بی افته مگه نه تهیونگ؟ تهیونگ:آ..آره بابا (الکی میگه بچه ها اگه مطمئن بود با لکنت نمیگفت😐🙄😂) دیگه تقریبا هوا روشن شده بود و ا.ت و تهیونگ هنوز بیدار بودن و به در و دیوار خیره شده بودن. تهیونگ که تصمیم گرفت دو تا بادیگارد برای ا.ت و خودش بگیره😐ا.ت هم داشت فکر و خیالای مزخرف میکرد (ولی فک کنم خیلی هم مزخرف نیست چون هر لحظه امکان داره اتفاق بی افته😐💔)
ساعت هشت صبح شد و دکتر اومد تو اتاق تا ا.ت رو معاینه کنه تا اگر حالش خوب بود مرخصش کنه. بعد از چند دقیقه دکتر به تهیونگ گفت: حالش تقریبا خوبه ولی باید بازم استراحت کنه لطفا تو خونه کار نکنید تا حالتون کاملا خوب شه. ا.ت و تهیونگ: باشه ممنون. ا.ت و تهیونگ از بیمارستان رفتن بیرون و سوار ماشین شدن. تهیونگ:خب الان کجا بریم؟ ا.ت: بریم خونه ما تا جریان این پیامک روشن شه😐 تهیونگ: خب به نظرم امروز اونجا نریم. ا.ت:برای چی؟ تهیونگ:آممم خب امروز تو حالت خوب نیست و باید زود بریم خونه ا.ت:یااااا تهیونگ تو داری میگی امروز نریم خونه بعد الان میگی زود تر بریم خونه استراحت کنی😐😒تهیونگ:خب منظورم خونه من بود نه خونه شما😐ا.ت:آها خب زود تر بگو😐💔تهیونگ:هعی خدا😐ا.ت و تهیونگ سوار ماشین شدن و رفتن به طرف خونه تهیونگ! تهیونگ از موقعی که راه افتادن از توی آینه ماشین دید که ی ماشین مشکی داره تقیبشون میکنه و ی کم نگران شد😐 (ناراحتی نداره فرزندم😐💔)
لاوام لطفا فالوم کنیید و حتما نظرتون رو تو کامنت بگید، لایکم کن🙂😐😂 منتظر پارت بعد باشید🙂🍒
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی عالی بود عاجی 💖🥺
عاجی ...
تروخدااااااااااااااا این عکسارو از کجا میاری؟💔😂
عالی بود
خوابش خواب نبود ی فیلم بود با این تو هالیوود جایزه میگی 😅
مرسی😂😂
وای عاشق عکس پروفایلت شدم😂😂😂
از سم هم سم تره😂😂😂😂
😂😂
جیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ پارت بعدددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد
یاااا باشه باشه😐😂