🖤قلبی از جنس آب (p1) 🖤

داستان از زبان ات :با سرعت تمام ب سمت فرودگاه حرکت کردم کارای مربوط ب پرواز رو انجام دادم و رفتم داخل ی رستوران چون خیلی گشنم شده بود 🥵 ی سالاد سزار سفارش دادم ب همراه ی نوشابه مشکی 🖤💫 خوردم ساعت 5:44بود ای وای🥵 ساعت6 پرواز داشتم بدو بدو سوار هواپیما شدم همیشه این مهمان دار ها ک توضیح های بیخود میگن و فلان و فلان .. ازشون بدم میومد . دست خودم نبود ولی واقعا خیلی رو مخ بود 🙄 و سرم ورو صندلی گذاشتم و خوابم برد . با صدای مهماندار بیدار شدم ک داشت شام رو پخش میکرد (علامت مهماندار^) ^ خانم خانم +اممم چی شده ...خمیازه ^ شام شام آماده شام نمیخورین ؟+- هااا حتما چی هست؟ ^سوشی و نودل و کیمچی هم ب عنوان دسر .+ ی نودل و کیمچی ^ بفرمایید +ممنونم ^خواهش میکنم شام و خوردم ساعت 7:30بود و من ساعت 9 آمریکا بود.

داستان از زبان تهیونگ : ب سمت فرودگاه رفتم و و دیدم هواپیما در حال پرواز دیدم ی جای خالی کنار ات هست و کسی نیومده ظاهرا بلیط رو کنسل کرده من هم ی کلاه و ماسک زدم و کنار ات نشستم ای ب خشکی شانس چون ماسک داشتم نمیتونستم شام بخورم ات میفهمید من کیم ب خاطر همین گفتم نه ممنون میل ندارم. و هواپیما فرود اومد ی جوری ات رو تعقیب کردم ک نفهمه ی ماشین گرفت و رفت سمت هتل منم میخواستم ی اتاق از همون هتل بگیرم ک فردا ات رو برگردونم سر زندگیمون ولی... اون خانم مهماندار گفت (علامت مهماندار هتل *) * بفرمایین میتونم کمکتون کنم ؟_ عام بله اگر لطف کنین یک اتاق ب من بدین *بله البته لطفا مشخصات خودتون رو تو کاغذ بنویسین من رو صندلی روبروی ات نشستم و شروع کردم ب نوشتن اسمم رو سو جونگ نوشتم ک کسی منو این اطراف نشناسه ولی همون لحظه مهماندار اومد و گفت * ببخشید اما برای شما دونفر فقط ی اتاق هست و باقی مونده +اشکالی نداره تو ی اتاق میمونیم _عاممم بله مشکلی نیس 💫*پس بیاین تا بچه ها راهنماییتون کنن 😇+البته ممنون از پاسخوگیوتون 🖤*خواهش میکنم

وقتی رفتیم سمت اتاق لباسامو در آوردم همینطور ماسک و کلاه و ات منو شناخت

داستان از زبان ات :رسیدیم ب اتاق سو جونگ لباساش و در آورد و همینطور ماسک و کلاهش و و من اونو دیدم اون .. ن ..نه نه نه ... ا...این ...ااامکاننننن ندارههههه اون....اوننن.. اوننن تهیونگهههههه

خب بچه ها لایک و کامنت یادتون نره برین چالششش

🖤😇💫💦🧊