
لایک و کامنت پلیز😁

P11 کفشا رو ازم گرفت به دختره داد! تا زمانی که از مغازه بیام بیرون دختره مثل وزق زل زده بود به جیمین چشات در بیاد بشر! خیلی خوشحال بودم ... به همون خره بجای تیتاب تصور کنین به آدم شمش طلا بدن من همچین حسیو داشتم! باید ازش تشکر میکردم! شایدم نباید میکردم! حالا میکنیم دیگه ادب حکم میکنه! - یه چیز بگم؟ جیمین که کنار من تو پاساژ قدم میزد بهم نگاه کرد و سرشو تکون داد! - این یعنی بگم؟ جیمین نگاهه خاصی به من کرد و گفت: - بگو تا الزایمرت نیومده سراغت! - بابت کفشا ممنون! لبخند زدو گفت: - کم کم داشتم نا امید میشدم ازت! بچه پررو نگا ... - اصلا وظیفت بود! مثل علامت تعجب بهم نگاه کرد و گفت: - ببخشید راجبه کدوم وظیفه صحبت میکنی؟ - نکنه فراموش کردی که الآن نسبت به من موظفی؟! باز از اون نگاه مغروراش بهم کردو گفت: - خوشم میاد روت زیاده خانوم کوچولو! - من گشنمه جیمین دوباره شد علامت تعجب! - خب میگی چیکارکنم؟ حرصم گرفته بود این گلابی اصلا مغز نداره! - خب منو ببر یه جا یه چیزی بخورم! بهم نگاه کردو همراه با یه پوزخند گفت: - یکم سعی کن حداقل جلو من ابرو داری کنی! پررو تر از خودش گفتم: - چرا؟ مگه تو قریبه ای؟ خندید و گفت: - اینطوریاست؟ باشه عزیزم بیا ببرمت! و دستشو دور کمرم حلقه کرد! مثل مارمولک میمونه همش میپیچه دور من! - دستتو بردار! دوباره پررو شدی؟ زشته! - چرا؟ مگه تو قریبه ای؟ تقصیر خودته دیگه شتر! یکم ادم باش! سوار ماشین شدیم! جیمین- چیزی نمیخواستی بخری؟ میذاشتی وقتی رفتیم خونه میپرسیدی گلابی! - چرا اتفاقا ولی اشکلال نداره رفتیم بوسان اونجا تلافی میکنم! - اب قطعه عزیزم افتابه هم دم دست نیست! چشم غره خوشگلی واسش اومدم و گفتم: - بی ادب! اون گلابیم فقط خندید! - پیاده شو رسیدیم! به اطرافم نگاه کردم! - نه بابا! سلیقتم که مورد پسنده!
- مزه نریز پیاده شو! انقدر گشنم بود که سریع پریدم پایین با هم وارد رستوران خیلی خوشملی شدیم! یه میز دونفره انتخاب کردو رفتیم پشتش نشستیم! - چی میخوری؟ - اوال باید بگی چی میل داری؟ دوما بگو چی میل ندارم در حال حاضر همه چی میل دارم! - ببین عزیزم من جی اف ( )gfچاق نمیخوام سعی کن زیاد کوفت نکنی! - شما شاید دلت خیلی چیزا بخواد ولی من دلم نمیخواد انجامش بدم! پوزخند زدو گفت: - نه دیگه الآن مجبوری انجامش بدی چون حتی اب خوردنتم با اجازه من صورت میگیره! - بزن بغل با هم بریم! - نگران نباش عزیزم نزنمم بغل با خودم میبرمت! یه دفعه ای چشمم اوفتاده به یه بچه خوشمزه! شبیه هلو بود! قربونت برم لپاشو نگا! بدون فکر از جام پاشدم ... متوجه صدای جیمین شدم که بهم گفت کجا میری ولی بهش توجهی نکردم و رامو رفتم! نزدیک میز اون خانوم و اقاهه که اون بچه خوشمزه مال اونا بود شدم و با لبخند به خانومه گفتم: - سلام! خانومه نگاه مهربونی بهم کردو گفت: - سلام .. اروم با انگشتم لپه دختر کوچولو رو نوازش کردم! - وایی این فرشته اینجا چیکار میکنه دخترتون خیلی خشگله 🥺 باز مهربون گفت: - مرسی نظر لطفتونه! - اسمش چیه؟ - یوری چه بهشم میاد گوگولی! - میتونم یه لحظه ببرمش سر میز خودمون! خانومه یه نگاهی به شوهرش کردو بهم گفت: - بله البته وای وقتی گذاشتش تو بغلم انگار پنبه بغل کردم! - الآن میارمش! به سمت میز خودمون رفتم ... - اخیییییی، چقدرماهی! بیا بریم پیشه عمو جمن یکم اذیتش کنیم! دوتایی با هم بخندیم! تا نزدیک میز شدم جیمین عصبی بهم گفت: - تو عقل تو سرت نیست چرا اینو اووردی اینجا؟ به یورس نگاه کردم شیطون اونم تو کفه جیمین بود! لپشو نرم کشیدمو به جیمین گفتم: - ببین چقدر نازه! دلت میاد اینجوری باهاش حرف میزنی؟ جیمین نفسشو فوت کردو هیچی نگفت! - میخوای بغلش کنی؟! - نه برش گردون زودتر
بی احساس حداقل یه لحظه نوازشش کن! جیمین یه نگاه به من کرد و بعد به یوری و اروم با دستش صورت یوریو نوازش کرد! نمیدونم چی شد که یوری خودشو انداخت تو بغل جیمین! ای کوچولو ی شیطون! به چه جرعتی میری تو بغل بی اف من! یوری همچین میکرد که انگار صد و بیست ساله جیمین میشناسه! هی میخندیدو با موهای جیمین بازی میکرد! نا گفته نمونه دوستان به این جیمینم بد فورم بابا شدن میومد! - آیو؟ بهش نگاه کردم. - شخصیتش مثل خودته! یه لحظه خوشحال شدم که گفت: - مثل خودت کوچولو و پرروا! اروم کوبیدم به بازوش و گفتم: - خیلی بدی! همون موقعه یوری محکم با دستای کوچولوش زد تو مالجه جیمین شی جیمین دستشو گرفتو گفت: - چی کار میکنی وروجک بزن یوری جونم بزن تو سرش! جوری بزن نتونه دیگه بلند شه! بزن جای من که انگاری زور تو از من بیشتره! - بیا ببرش پیشه مامان باباش تا منو کچل نکرده! یوریو ازش گرفتمو به سمت میز مامان باباش رفتم! عجب بچه پررو یی بودا همش داشت به جیمین نگاه میکرد! - بفرمایید اینم یوری خانومه گوگولی مگولی! ممنون که بهم دادینش! خانومه - خواهش میکنم اذیتتون که نکرد! میخواستم بگم نزدیک بود بی افمو از چنگم در بیاره! کم مونده بود جمن شیمو کچل کنه از بس موهاشو کشید! - نه دختر خوبیه مامانش! بازم ممنون! داشتم میرفتم که یه دفعه خانومه صدام زد برگشتمو گفتم: - جانم؟
یه چیزی بهت بگم؟ لبخند زدمو گفتم: - بله بفرمایید! - تو صورته خیلی بامزه و خوشگلی داری ، صورتت معصومیته یه بچه رو داره! در ضمن بهم میاید همسرتم واقعا خوشتیپه شوهرم؟ کی؟ جمننن؟ صد سال سیاه! لبخند زدمو گفتم: - نظر لطفتونه مرسی! و به سمته میزه خودمون رفتم ... سفارشمونو اوورده بودن! تا نشستم جمن دهنشو افتتاح کرد! - خانومه بهت چی گفت؟ - تو فوضولی؟ - باز تو روت زیاد شد؟ - هیچی گفت حیف تو! حیفه این همه زیباییت! این همه مهربونیت این همه خانومیت که رفتی با این گودزیال ی گلابی دوست شدی! جیمین بهم نگاه کردو گفت: - الآن تمامه اینا رو اون خانومه گفت دیگه؟ - پ ن پ یوری زبون باز کرد گفت! - ا ... جدی؟ اوکی! یه دفعه از پشت میز پاشود! یا حضرت فیل! - بابا بشین شوخی کردم! باور کن شوخی کردم؟ نشست سر جاش! شیطون بهم نگاه کرد! - فسقلی تلافیشو سرت در میارم! - دلت نمیاد میدونم! جیمین فقط نگام کردو خونسرد گفت: - حالا ببین! - شرمنده من فعلا عینکمو نیاووردم خوب نمیبینم! - رزی میای دیگه؟ - فکر نکنم آیو..
- ای کاش میومدی! من اونجا خیلی تنهام! - دوست داری رزم بیاد! یا خدا! این سویون جونم نه اهنی نه اوهونی یه دفعه وارد موضوع میشه! بهش نگاه کردم و سرم انداختم پایین! - چرا خجالت میکشی اگه بخوای رزیم با خودمون میبریم! دیگه خجالت مجالتو گذاشتم کنارو با اشتیاق گفتم: - عالی میشه! رز تو که مشکلی نداری عزیزم؟ رز مثل خودم پر از رو گفت: - نه آجوما مشکلی ندارم! - اینم از رزی! دیگه همه چیز اوکی؟ چشمک زدمو گفتم: - همه چیز اوکی! - خب خدا رو شکر! خدایا شورکت سویون که از اشپزخونه رفت بیرون منو رزی مثل اسگول کوکیا شروع کردیم دلقک بازی! که یدفعه جیمین پرید تو اشپزخونه! ما رو که دید اول مثل ویندز بالا نیومده ها بهمون زل زد بعدم زد زیر خنده! رو یخ اسکی کنی گلابی! امید وارم خشتکت در ملعه ی عام جر بخوره رزی خجالت زده رفت بیرون! هنوز بچه ایا - به تو چه؟ اومد رو صندلی نشست که گوشیش زنگ خورد: - بله؟ - نه هیونگ الآن میام فقط همه چیزو که برداشتی؟ خندید ... - اره مایوتم بیار لازمت میشه! - اوکی الآن را میوفتم ... باشه باشه ... فعال بای تا های! و تماسو قطع کرد! خواست پاشه که مشکوک گفتم: - جایی قرار بری؟
اخ چقدر دلم میخواست خودم خودمو خفه کنم! اخه به تو چه ترب جوون؟ جیمین نیشخندی زدو گفت: - اره دارم میرم یه جای خوب! شونه هامو انداختم بالا یکم دلم گرفت ولی گفتم: - به درک برو به من چه؟ دستاشو کرد تو جیبشو اروم بهم نزدیک شد یه دفعه ای اروم سرمو بوسید! از کارش شاخ در اووردم ... ولی اون خیلی عادی بود ... یه نگاه کوتاه بهم انداخت سریع رفت دهن منم عین هو آبشار نایاگارا باز موند😐(نایاگارا پوپوو) فکرم بد جور مشغول میزد! نه اینکه فکر کنید برام مهمها نه! فقط راستیش یکم فوضولیم گل کرده! خوب خودمونیم یه نمه هم واسم مهمه! نپرسید چرا؟ که خودمم نمیدونم! گوشیمو برداشتم شماره پشه لیا رو گرفتم ... بعد از کلی برداشت: - به! سلام آیوی خودم! چطول مطولی؟ - سلام ..خوبم پشه تو چطوری؟ - تو رو نمیبینم عالیم! - اره جونه عمت! - بدنه اون بیچار رو توگور نلرزون بچه! - چرا انقدر لفتش دادی؟ - چی؟ - میگم چرا دیر جواب دادی؟ - اهان هیچی!راستیش همین نوک پات رفتم مستراح تو هم که نحسی بد موقع زنگ میزنی! - خفه بابا! حالا اگه کارت نصفه نیمه مونده برو انجامش بده رو دربایستی نکنا! من منتظرت میمونم - بیشعور بی فرهنگ! نخیر شما نگران من نباش! حالا چه خبر از جیمین شی؟ - اوف کلی خبر دارم بیا و ببین! - جونه من؟ خب بنال ما هم فیض ببریم! همه اتفاقات این چند وقتو مثل فیلم سینمایی براش وصف کردم پشه - پس اخر این هفته تشریف میبرین بوسان - بله دیگه! - زهر مار کوفتت شه! چه دلیم میسوزونه بیشعور! - اوخی دلم کباب شد عقشم میخوای با خودم ببرمت؟ - لازم نکرده شلغم جوون شما برو بهت خوش بگذره! - اره؟ - اره! - زهرماره! خندید ... پشه - شوخی کردم بهت خوش بگذره با این جیمینم خوب باش شاید خر شد اومد گرفتت! - خر هست لازم نیست بشه! - جلو خودشم میگی اینو دیگه؟ - جلو خودشم میگم خیالی نیست! - خواهیم دید! از اونجا بهم زنگ بزنگ یادت نره! - اوکی میزنگم بهت! کاری باری؟ - نه دیگه برو! در ضمن هدیه فراموش نشه! - بچه پررو نگا ... ببینم چی میشه! فعلا بای! - برو عزیزم بای . حالا اگه مثال میگفت کجا میخواد بره چی میشد؟ آیوو انچنان میزنم تو دهنت که یه کله بری کانادا پیشه ننه باباتا! اصلا به من چه تو این ایری بیری دارم به چی فکر میکنم! در اتاق مثل در تویله باز شد! ... اشکلا نداره رزی خودمونه! - آیو میای عصرونه بخوریم آجوما هم اومده ... لبخند زدمو گفتم: - اوکی میام! با هم به سمت اشپزخونه رفتیم ... اخ جون کیکو نگا ... چه کردی رزی .. خودم اگه پسر بودم میگرفتمت! انقدر مجذوبه کیکه شده بودم که به کلی یادم رفته بود که سویون جونیم وجود داره! خواستم یکم قربون صدقش برم یادش بره قیافه ی ذایه ی منو! وارد اشپزخونه که شدم احساس کردم چهرت جذاب تر از همیشه شده! حالا که کسی پیشمون نیست میشه بگید چی کار کردید؟ به رز نگاه کردمو گفتم:

رز بپر ... (مکث کردمو ادامه دادم) چی میگم تو که پرنده نیستی بپری ... بدو اره بدو برو اسفند بیار دود کنیم که چشای وزغی زیاده میترسم رو سویون جونی اثر کنه!(کره ایا اسفند ندارن ولی شما فک کنید دارن حالا😐) جفتشون فقط میخندیدن ... خب مثل اینکه خدا رو شکر قیافه ی ذایه ی بند رو فراموش کردن! بیا بشین عزیزم ... بیا ... نشستم کنارش ... یه دفعه ای خیلی منو سفت بغلم کرد ... فکر نکنید خیلی تو موقعیته خوبی هستما ... نه ... در حال حاضر نفسم نمیتونم بکشم! بابا بیخیال! ! محبت که قلنبه میشه نتیجش اینه دیگه! بالاخره ولم کرد ... اوف. یه تیکه کیک واسه خودم تو بشقاب گذاشتم رزیم برام یه لیوان شیر ریخت ... یه سوال میتونم ازت بپرسم؟ لبخند زدم و گفتم: - بله - کسی رو دوست داری؟ جوون؟ - ببخشید متوجه منظورتون نشدم! - منظورم اینه که تو زندگیت کسی هست زدم تو فاز چپولی! - اره ... مثل مامانم، بابام و.. سویون خندیدو گفت: - اینکه طبیعیه عزیزم! منظورم قرار گذاشتن با پسراست - بدرد نخوره - چی؟ - عشقو میگم! خندید ... - شوخی کردم ... نه من فعال تو این دام گیر نیوفتادم! حالا میشه بپرسم چرا این سوالو کردید! یکم مکث کردو گفت: - دلیل خاصی نداشت فراموشش کن منم گوشام مخملی! باور کن! رز- خانوم جیمین شی شب میان اخه من رامیون درست کردم ایشون دوست ندارن اگه میان براشون یه چیز دیگه درست کنم! - نه عزیزم جیمین با دوستاش رفته گیونگجو(یکی از شهر های تفریحی کره) یه دفعه شیر پرید تو حلقم! سویونم نامردی نکرد همچین زد پشتم که تمام امواتمو یه جا با هم دیدم! بهتری؟ - ب ... بله ... - ترسیدم دختر چرا یه دفعه اینجوری شدی؟ خودم نمیدونم! ولی وقتی شنیدم جیمین رفته گیونگجو نمیدونم چرا هل شدم! - هیچی شیر یدفعه پرید تو گلوم! ای جیمین نامرد بذار برگردی اگه محل سگ که هیچی گاوه بهت دادم آیو نیستم
صبح با صدای خروس مروس که اینجا نداره با صدای گوشی مزاحمم پریدم از خواب! انقدر خوابم میومد که فقط جواب دادم: - هوم! - هوم چیه بی تربیت! - ....تویی؟ - ن پ عمته! - این چه موقعه ی زنگ زدنه اخه گلابی! اونجا شما الآن وقته عشقو حالتونه اینجا ادما هنوز لالا دارن! بفهم اینو - خب حالا! بجای تشکرته که بجای تو من بهت زنگ زدم! - من نخوام تو به من لطف کنی کدوم انسانه متشخصو باید ببینم هان؟ - هنوزم بی عصابیا! حالا چه خبر شنیدم میخوای بری بوسان اره؟ - اشتباه شنیدی میخوام برم تو کاسه نخود! خندید ... - حالا جدی میخوای بری؟ - نه بابا شوخی کردم دور هم بخندیم!واقعا فکر میکنی من با تو شوخی دارم؟ - پس میخوای راست راستکی بری! امیدوارم بهت خوش بگذره کیف ببر حسابی - من از کیفش خوشم نمیاد ترجیح میدم کفششو ببرم! - نمکدون مامانت میخواد باهات حرف بزنه بای! - اوکی بای بیبی خلاصش با مامان و بابامم چند کلمه ای حرف زدم! البته تموم مکلامه ی منو مامانم نصیحت بود و جواب منم یه کلمه: باشه! انقدر گفتم باشه اخراش دهنم کف کرد گفتم آشه! جاتون خالی تا ظهر خوابیدم خدا رو شکر خبری از سویون نشد که بپره وسط خوابم! باید حسابی لالا میکردم که تو مسافرت مثل خرس قطبی نخوابم! اخ اخ کمرم گرفته! خوبه رو تخت میخوابم انقدر بدن درد دارم! به زور از تخت جدا شدم! اخیش الآن حالم خیلی خوبه! باید چمدونمو ببندم! دیگه تحمل ندارم میخوام از این خونه برم! خسته شدم! صبر منم یه حدی داره! اره من میرم ... میرم تا همه بفهمن اونی که بود و حالا میخواد بره کی بود! شوخی کردم بابا دارم خرت و پرتامو واسه مسافرت اماده میکنم!( کلا ادمه مریضیم من میدونم!) همینجوری داشتم کار میکردم که صدا های اشنایی به گوشم خورد (بیاید با هم فوضولی کنیم!): رز یه سری لباسم تو اون ساکه که باید شسته شه! - چشم جیمین شی - مامان خونست؟ - نه رفتن بیرون! - اوکی! دیگه صدایی نمیاد غلط نکنم رفت تو اتاقش! بیشعور حتی نپرسید من خونم یا نه؟ اصلا بپرسه که چی؟ ( منم که با خودم درگیر بیخیال!) تقریبا دو سه ساعتی تو اتاقم وسایل جمع میکردم! یکمم اتاقو جمع و جور کردم بعد از اونم یکم اهنگ گوش دادم! یادم افتاد الآن باب اسفنجی میده واسه همین از اتاق پریدم بیرونو رو کاناپه نشستمو زدم شبکه کارتون عادت داشتم اهنگشو میخوندم! اماده اید بچه ها؟ - بله ناخدا! نشنیدم صداتونو! - بله ناخدا! میاد پیشتون با خوشحالی! - باب اسفنجی! سخت مشغول دیدن بودم که خرمگس معرکه پرید وسط: - کوچولو کارتون میبینی؟😁😂
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی😂💜
مرسی 💙🧃💖🥑
چرا پارت ۱۲ نیست
وای تو بلاگ گفتم یه فن فیک معرفی کنید یکی گفت یکی یه دونه خل و دیوونه من فکر کردم داره شوخی میکنه ولی الان دیدم واقعیهههه😹😹🤌هورااا برم بخونم😻
اوکی😂بخون
ما تا پارت بعدو نگیریم اروم نمیگگیریم😐
پدرسگ چر نمیزاریییی😐
ازمون دارم خواهر ترازم برام خیلی مهمه🥺اگه نخونم قبول نمیشم
همین الانم تازه دبیر ادبیاتم داره درس میده🥺
برو برس ب درست😐
خو بخون قبول شو ول باید بعدش زود زود بزاری
باشه
آیووووووووو دختر زنده عی؟¿
بله 😅
نمدونی مح فضولم
پارت بعددددددددددددد جان عمتتتتت
عالییی🥺💕
پارت بعد پلیز🥺💕
چشم
عااااااااااااااااااالی ادامه بده 👍🏻🌻🌻🌻🌻🌻🌻❤
خخییللیی ععاالللییی بود بعدی کی میرسه
پارت بعد پارت بعدی پارت بعدی پارت بعدی پارت بعدی میخوام میخوام مخوام مخوام میخوام مخوام مخوام 🥺❤😑😐
پارت بعد و بزار 🥺🙏 سکتم نده 😐🙏