سلام به همگی پارت سوم داستان. ʕ •ᴥ•ʔゝ☆ علامت ات + علامت جونکوک & علامت پدر ات - علامت پدر جونکوک $ لطفا لایک و کامت یادتون نره 💕✨
⚫ از زبان جونکوک : هیچ جای خالی به جز کنار من نبود وهیچ کس هم نمیتونست بیاد پیش من اما حالا که اون فرد ات بود تو دلم غوغا به پا شده بود. از زبان نویسند : استاد نگاهی به جاهای خالی انداخت کنار کوک خالی بود. خب ات برو کنار الکس میز اخر سمت چپ بشین. ات نگاهی به جایی که استاد گفته بود کرد و به سمت میز حرکت کرد. زمانی که داشت از پله ها بالا میرفت تا به میز اخر برسه نگاهش به پسر اشنایی که روی میز کناری نشسته بود افتاد که با اخم کوچیکی نگاه میکرد. وقت و تلف نکرد و سر جاش نشست. از زبان کوکی: استاد نگاهی به من کرد دیگه مطمعن بودم که کنار من میشینه که استاد گفت بره کنار الکس. با تعجب به الکس نگاه کردم اه اصلا حواسم نبود الکس هم تنهاست. اون واقعا کارش اینه که من و اذیت کنه 😐. تقریبا میشه گفت خیلی عصبی شده بودم . ات رفت کنار الکس با نشستنش صدای الکس به گوشم رسید که گفت: به به چه خوشگل خانمی . دیگه نمیتونستم جو کلاس و تحمل کنم برای همین بلا فاصله بعد از گفتن حرف الکس خطاب به استاد گفتم: استاد میشه برم بیرون. از زبان نویسنده : استاد اجازه داد و کوک سریع از کلاس خارج شد. به سمت حیاط رفت و بعد دستی به موهای مشکیش کشید. واقعا عصبی بود با خودش فکر کرد. چه بلایی سرم اومده؟ چرا دارم به خاطر یه دختر تا این حد عصبی میشم. اصلا ارزششو نداره که به خاطر یه دختر عادی اینطور عصبی بشم. از زبان الکس: جونکوک سریع از کلاس رفت معلوم بود عصبی شده اما چرا؟ نگاهی به دختر کناریم که در حال نوشتن جزوه بود کردم. نحوه نوشتنش. دست خطش، دستهای کشیدش و... همشون به طرز عجیبی انسان رو به خودش جذب میکرد.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
پارت بعدو کی میذاری ؟