🦋ارزوی من🦋پارت2🦋💫

پارت2 داستانمون لطفا حمایت کنین پارت 3 گذاشته شه امیدوارم خوشتون بیاد🙂💖منتظر لایک و کامنت هاتون هستم🥰

خواب بودم که با افتادن از روی تخت از خواب پریدم😐💔ا/ت:آخخخخ...مامان:چیشد خوبی اومد تو اتاق...چیشده ا/ت؟...ا/ت:هیچی از رو تخت افتادم کاش نمیفتادم خوب قشنگی بود🙂🥺...مامان:باز خواب پسرارو میدی؟...ا/ت:اره چه اهمیتی برای تو داره برات مهم نیس تو دل دخترت چی هس اصن💔...مامان:بیخیالشون شو اونا کره ان و تو ایران تو هیچوقت اونارو نمیبینی ارزوت همیشه ارزو میمونه چه انتظاری داری ارزو اسمشم روشه براورده نمیشه اونم این ارزوی چرت...ا/ت:مامان کله ی صبحی قصدت چیه میخوای منو عصبی و ناراحت کنی هی کوتاه میام بسه دیگه من میدونم به ارزوم میرسم میبینییی....

از روی تخت بلند شدم موهامو گوجه ای بستم رفتم به سمت دستشویی که بابام چهرمو دید و صبح بخیر گفت منم صبح بخیر گفتم و رفتم تا دست و صورتمو بشورم و مسواک بزنم...کارم که تموم شد موهامم درست کردم و اومدم بیرون با قیافه ی گرفته ی مامان بابام مواجه شدم که به طرز وحشتناکی به من زل زدن واقعیتش اون لحظه ترسیدم با خودم گفتم چیشده مگه....

بابا:دخترم تو باید دیگه قبول کنی اونا فقط خواننده ان اهنگاشونو گوش کن بسته همین...ا/ت:نخیرممم اونا همه ی زندگی منن همه ی وجود منن...مامان:پس خانوادتو به اون۷تا پسر ترجیح میدی...اره؟...ا/ت:کله ی صبحی میخواین اعصابمو خورد کنین؟؟...مامان:ما فقط میخوایم بدونی که ارزوت به واقعیت تبدیل نمیشه و تا اخر عمرت منتظر براورده شدن ارزوت نباشی چون غیر ممکنه...💔

ا/ت:من هرجور شده ارزومو براورده میکنم مطمعن باشین....بابا:تو فقط۱۴سالته...چجوری میخوای...ا/ت:ببین بابا من ارزوم اینه یه روزی اونارو ببینم و به ارزوم میرسم با اینکه فقط ۱۴سالمه....من میتونم🙂💫بابا:امیدوارم سر عقل بیلی بچه جون....ا/ت:😑

نذاشتن صبحونمو درست و حسابی بخورم کوفتم کردن بلند شدم از رو میز رفتم تو اتاقم....مامان:اوفففف از دست این دختر من که میگم باید ببریمش دکتر این دختره رد داده بخدا....بابا:تو هی نزن تو سرش الان تو دوره ی بدیه درست میسه خودش میفهمه این یه ارزوی مسخرس💫💔

تو اتاقم بودم نشسته بودم گوشه ی اتاق زانوهامم بغل کرده بودم...دختری نبودم که سر هرچی بزنم زیر گریه قوی بودم...ولی دیگه داشتم ناامید میشدم شاید واقا من دارم الکی خیال پردازی میکنم...شاید این ارزویی که من دارم هیچوقت براورده نمیشه🙂💔💫

یه صدایی از درون بهم گفت:دختر اینجوری نگو تو میتونی....باخودم فکر کردم خب چجوری میتونم باید یجوری برم به کره جنوبی ولی چجوری..‌.چند روزی گذشت همینجوری هی کلیپ های بی تی اس رو میدیدم تا علاقه ی زیادی به ایدل شدن پیدا کردم البته بگم که خوانندگیم خوب بود و این موضوع رو با خانوادم درمیون گذاشتم خودتون حتما میدونین ری اکشنشون چی بوده....

ا/ت:مامان بابا من میخوام ایدل بشم این ارزوی منه لطفا بزارین من به کره جنوبی مهاجرت کنم....مامان:چیییی چی داری میگی تو دختر...تو تک فرزندی مارو میخوای ول کنی بری کشور غریب که چی بشه اونجا خرابم بشی....بابا:دخترم عاقلانه تصمیم بگیر تو کشور غریب میخوای چیکار کنی تو هنور بچه ای...ما ارزوی خوشبختیتو داریم ولی نه اینجور خوشبختی....ا/ت:من فقط اینجوری خوشبخت میشم....مامان:پس بدبخت بشی بهتره...بابا:دخترم یکم فکر کن اخه تو که نه زبونشو بلدی نه چیزی حالیت میشه از کشور کره میخوای بری اونجا تک و تنها هم زندگی کنی....ا/ت:یاد میگیرم کاری نداره من میتونم

بازم به غلط کردن افتادم که حرف دلمو بهشون زدم کار همیشگیشونه....هنیشه ناراحتم میکنن...دوسم دارن ولی عذابم میدن🥺💔....بابا:راس میگی باید ببریمش پیش مشاوره کل فکرش شده ایدل شدن و بی تی اس از همه چیش داره میفته....مامان:اره من وقت میگیرم از مشاوره...ا/ت:داشتم صداشونو میشنیدم برات اهمیتی نداشت چون من هیچیم نبود...🙂💫میدونم یه روزی بهشون ثابت میکنم که من لیاقت ایدل شدنو دارم اون روز میاد حتما🥺💫و همون لحظه بود که یه قطره اشک از چشمم جاری شد و گریه ام شروع شد💔🥺

برای پنجشنبه وقت دکتر گرفته بودن اومدن بهم گفتن منم بدون مخالفت قبول کردم...اونا هم گفتن افرین...ولی از ته دل راضی نبودم...پنجشنبه شد برای ساعت ۶ وقت داشتیم...من یواش یواش داشتم اماده میشدم که بابام در زد و اومد تو اتاقم...بابا:دخترم واقا میخوای بری؟...ا/ت:اره میرم تا بهتون ثابت کنم من چیزیم نیس🙂💫بعد حرفم هیچی نگف و از اتاق رف بیرون تا اماده شه ۳نفره داشتیم میرفتیم...تو دلم گفتم...باشه میریم ولی یادم میمونه این کارتونو...💔و رفتیم پایین تا سوار ماشین شیم...سوار که شدیم بابام ماشین رو روشن کرد و راه افتادیم به سمت مطب دکتر....🙂