
کسی داستانمو نمیخونه انگار دارم برای خودم داستان مینویسم
جنی گفت: چرا اومدی! گفتم: عه نباید میومدم؟! لیسا گفت: نه بعد جیسو گفت:دیگه نمیتونی ما رو ببینی زدم زیر گریه😭😭رزی گفت: گریه نکن عزیزم شوخی کردیم😂 منم عصبانی شدم😠😡من از شوخــــــی خوشم نمیادددددد جنی گفت: وای بحث رو عوض کنیم.مهرسا بیا سگ منو نگاه کن😍 تا دیدمش حواسم پرت شد سگش خیلییی ناز بود♥😍 با خودم گفتم کاش سگ خودمم میاوردم.... رفتم بالا و از پنجره بیرون را نگاه کردم که یک دفعه اونو دیدم کیو دیدم!!!....
طوطیم! طوطیم گفت: سریع بیا خونه دارن مارو آزار میدن😭(طوطیم سخنگو است) منم دویدمممم رزی گفت: چه خبره منم وقت نداشتم توضیح بدم و.....
رفتمو رفتم.....🏃
وقتی در خونه رو باز کردم چشمام خون شد😭 داشتن گربم رو خفه میکردن😫😱نمیدونم کی بودن ولی بچه بودن سریع پرتشون کردم و حیواناتم را دستم گرفتم به همشونم یه فحش نا جور دادم.... مامانم اومد گفت: چه خبره گفتم: تو اصلا منو دوس داری حیواناتم رو دوس داری داشتن حیوون هامو میکشتن میکشتن من بدون اونا نمیتونم زندگی کنم خوب شد که طوطیم گفت : وگرنه الان مرده بودن.مامانم گفت: بچس دیگه چیکار کنیم گفتم: برای همتون متاسفم و رفتم...
مرغمو دستم گرفتم طوطیم رو کتفم و سگ و گربم دنبالم میان... همین جوری حرکت کردم تا به خونه بلک پینک رسیدم .... مرغم را گذاشتم زمین و در زدم و دوباره مرغمو دستم گرفتم رزی در باز کردو گوشی به دست گفت: چیشد چرا رفتی حیواناتت را آوردی حداقل میگفتی میخوام برم بیارمشون چرا فرار کردی!؟ گفتم بریم تو توضیح میدم ترجمه شد↺ رفتم تو همه با تعجب نگاهم میکردن گفتم: نجات دادن حیواناتم جرمه!؟ جنی گفت: نجات دادن حیوان؟ بشین توضیح بده. منم گفتم باشه و داستان را تعریف کردم........ جیسو گفت : آهان و لیسا اوهوم و جنی آها و رزی هووم . جنی گفت: چقدر بامزه هستند واقعا دلشون میاد من گفتم من دیگه تو اون خونه نمیرم! لیسا گفت: عه وااا پس کجا میری گفتم خونه دوستام برم پیدام میکنن حالا یه جا میرم رزی گفت: اینجا بخواب خیلی خوشحال میشیم همه گفتن آره اینجا بخواب منم جیــــغ کشیدم و گفتم با شما وااااای😍😍😍 لیسا گفت: آرههههههه و به سرم این رسید که حیواناتم اونا رو چیکار کنم بخوابن خب مرغم که بغلم میخوابه گربم هم جا داره سگم هم جا داره طوطیم هم همین طور.... طوطیم گفت جای جدید آخجون گفتم سیس دیگه حرف نزن. جنی گفت: میتونیم بریم براشون جا بگیرم جیسو گفت تو اتاقت میخوابن گفتم خب آره باید تو یک اتاق باشم رزی گفت بیا اتاق من بخواب باهم دوتایی میخوابیم مرغت هم دوتامون دستمون میگیریم. گفتم: رزی تو بهترینی!!جنی گفت: پاشید حاضر شیم بریم خونه براشون بخریم با خودم گفتم اینا چقدر مهربونن حاضر شدیم و....
رفتیم...... مرغم دست رزی سگم دست خودم و طوطیم دست لیسا و گربم دست جیسو
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (3)