پدرم جیمین 😍 پارت چهارم

اون روز خیلی بهم خوش گذشت و بعد جشن از همه به خاطر تولدم تشکر کردم ساعت های 1و2شب بود سمت هتل راه افتادیم (برا اینکه غذا ها و چیز هایی که خورده بودیم حضم بشه راه برگشت پیاده رفتیم هتل ،ورزش بعد غذا 😂🤦) خلاصه خیلی خوش گذشت ،راه برگشت درباره اینکه چقدر بهم خوش گذشته و خوشحالم صحبت کردم و در اخر بازم ازشون تشکر کردم 😍

اعضا گفتن : هی اینقدر نگو خجالتمون میدی . جین :کاری نکردیم ،فقط خوشحالت کردیم و تو خوشحالیت شریک بودیم به علاوه وردوای هندسام 😂😂🤦 شوگا :بهتر نیست ماشین بگیریم بریم هتل؟اخه من خیلی خستم پاهام جون نداره راه برم بعدش من چیزه زیادی نخوردم که ورزش بعد غذا برم 😑 من:باشه ماشین میگیریم من خودم خستم دوست دارم تو ماشین بخوابم 😴 جیمین:پس من الان ماشین میگیم .

جیمین ماشین گرفت و ام سوار ماشین شدیم وقتی من سوار شدم نمی‌دونم کی خیلی سریع خوابم برد و سرمو گذاشتم رو شونه جیمین 😴😴😴 فردا صبح بلند شدم و رو تخت بودم از اتاق رفتم بیرون و جیمین گفت : صبح بخیر پرنسس خانم 😍 بعدش گفت:برو دستو و صورت رو بشور و لباست رو عوض کن (اخه دیشب با همون لباس مهمونی خوابم برده بود )گفتم :باشه .رفتم صورتم رو شستم و وقتی او م گفتم من میرم دوش بگیرم که خستگی از بدنم بره بیرون گفتن باشه .فقط زود بیا بیرون چون صبحانه امادس که سرد نشه.گفتم:باشه سریع میام بیرون که صبحانه بخوریم با هم 😊

رفتم دوش گرفتم 20دقیقه بعد او م بیرون و لباس نخی خوشگل پوشیدم و اومدم سر میز صبحانه دیدم همه چیز هست یه صبحونه کامل بود😍 صبحانه رو خوردیم .بعد هر کی رفت سر کار خودش . یکی رفت تو گوشی ،یکی پای تلویزیون بود و... ولی جیمین کنار من نشست گفت :خوب دختر کوچولوم دوست چیکار کنه؟ گفتم دوست دارم فیلم ببنیم گفت باشه چه فیلمی دوست داری ؟ گفتم :فیلم گرویی . گفت:باشه بزار با هم ببینیم 😍

فلیمو گذاشتم که یهو همه اومدن گفتن :تنها تنها فیلم نگاه میکنید ؟ جیمین گفت :برو می‌خوام باهاش تنها فیلم نگاه کنم که اون یک سال که باهاش نبودم می‌خوام جبران کنم 🥺 گفتن:فلیمو خودتون تنها نگاه کنین ولی بزارید ما هم تو تلویزیون نگاه کنیم گفتم باشه فیلم رو تو یه فلش ریختم و گذاشتم تو تلویزیون و من با جیمین تو اتاق رفتیم و فلیمو با هم تنها نگاه کردیم. نمی‌دونم چطور وسط فیلم خوابم برد و افتادم رو بغل جیمین 😍

ادامه داستان در پارت پنجم لایک و کامنت فراموش نشه 😘 فالو=فالو