آرزویی که به حقیقت پیوست(9)

انچه گذشت: جیمین تورو بردش خونتون و از اونجایی که خیلی از جیمین بدت میومد😐 همین دیگه بدت میومد 😐 یک هو خواهرش اومد تو خواهرش همون کسی بود که تورو اذیتت میکرد عه راستی از پارت ۱تا ۸ خلاصه هست شرمنده اگه انچه گذشت کم بود😐

فهمیدی اون خواهر جیمینه پس سریع از خونه بیرون رفتی خواهر جیمین مشکوک شد و ازش پرسید اون دختره اینجا چیکار میکنه؟🔪 جیمین هم گفت اون دختر اسم داره😡 خواهرش تعجب کرد و با خودش گفت اینا باهم رابطه دارن😐 و هصبانی شد ولی به روخودش نیاورد😐 به هونت رسیدی پیش خودت گفتی😞 هعیی اینم از زندگی من یکی هم که بهم خوبی میکنه اینجوری شد😞😞 تو یک برادر نا تنی داشتی درست یک هفته بعد خبرش واست اومد که برادرت خانوادشو پیداکرده😞 خیلی نارلحت بودی چون فقط همین یک برادر نا تنی رو تو زندگیت داشتی😥😥

انقدر نارلحت بودی که نگو😥 یهو صدای در از خونتون اومد در رو باز کردی و دیدی که جیمینه جیمین عصبانی بود😐 گفتی چرا عصبانی هستی؟😐 گفت چرا جواب تلفنامو نمیدیی😡😡😡😡😡 تو گفتی حالا مگه باید بدم😐 جیمین یه لحظه سکوت کرد😂 (بچم جا خورد😂) جیمن گفت وایسا ببینم💔 چرا گریه کردی؟😥 تو گفتی ای بابا من گریه نکردم فقط خواب بودم منو از خواب بیدار کردی😐 جیمین خندید و گفت باشه پس من میرم خیالم راحت شد🙂 تو گفتی راه باز جاده دراز😐 بفرما😐 در رو هم سریع بستی😐 پشت در نشستی بغض کرده بودی و با خودت گفتی😥 چرا هروقت جیمنی رو میبینم یاد داداشم میوفام داداشی که وقتی بچه بودم تصادف کرد و مرد🥺🥺🥺

یک ماه ازت خبری نبود جیمین عم که خیلی نگرانت بود باخودت گفتی چرا باید زندگی کنم وقتی دلیی ندارم🥺 گوشیت زنگ خورد جیمین بود🥺 گوشی رو پرت کردی از پنجره پایین😞 و گفتی ببخشید جیمین😞😞 میخواستی خودشکی کنی😥 همینجور داشتی اشک میریختی هی با خودت مگیفتی خب منم ادمم چرا باید انقدر بد بخت باشم😭🥺 چاقورو از کشو در اوردی 🔪 میترسیدی خود کشی کنی ولی تصمیمتو گرفته بودی دستتو بردی بالا تا رگتو پاره کنی که یک هو یکی دستتو گرفت😐 سرتو برگردوندی دیدی جیمین بود 😐 (بد بخت شدی😐) جیمین دستتو اورد پایین و گفت مگه دیوونه شدی😡 توهم شروع کردی به گریه کردن جیمین چاقورو انداخت از پنجره پایین 🔪🔪🔪 جیمین گفت

لنقدر دیگه ضعیفی که میخواستی خودکشی کنی😡هنوز داشتی گریه میکردی جیمین بلندت کرد از رو زمین و نشستید رو مبل جیمین با د س ت ا ش 😐😐 اشکاتو پاک کرد و ب غ ل ت کرد😐(ناظر عزیز😐توروخدا این تستو رد نکن به خدا دستم درد گرفت انقدر نوشتم😐) یهو بلند شدی و با عشبانیت گفتی اصلا مگه تو چیکاره یه منی که همش میای جلومو میگری😡 تو فقط یک همکلاسی من هستی نه چیز دیگه ای 😡 جیمین گفت مگه غیر از اینه؟😐🤣 چیه نکنه فک کردی میخوام باهات ا ز د و ا ج کنم؟🤣😐تو قیافت یک لحظه اینجوری شد😐 جیمن گفت‌خداحافظ و رفت😐 باخودت گفتی اخه این چه سوتی بود دادم😐😭😐 جیمین رفت و جلو درتون وایستاد باخودش گفت ایکاش واقعا غیر از این بود😞 (یعنی د و س ت داره😐😐) ) خرشانس😐)

کی تا نتیجه میره؟😐😐😐😐😐😐