
سلام،برید بخونید پارتو حال کنید💓
ببببباباااا؟با ترس و لرز نگاش میکردم الان حتما تف میندازه تو صورتم که چرا اومدم اینجا حتی دیگه نگام نمیکنه هه😏ولی منم باید تف بندازم نه؟یهویی دیدم با اشک بغلم کرد خیلی تعجب کردم.. بابای پنی(هیومن):دخترم چقدر دلم برات تنگ شده بود،خدارو شکر کلاو همه کارهاتو انجام داده پنی:بابا تو .. هیومن:من به کلاو گفتم مراقبت باشه
کلاو:هیومن!چقدر خوشحالم که میبینمت..هیومن رو بغل کردم و گفتم بیاد تو پنی:همینجوری هاج و واج مونده بودم اینا همو میشناختن!...خیلی ببخشید اما شما چرا اینقدر باهم صمیمی هستین؟ کلاو:اون داداشمه پنی:چی؟یعنی مثل برادرتون میمونه بابام؟ کلاو:خیلی ریلکس گفتم...یعنی اون برادر واقعیمه پنی:چی؟چطور؟ کلاو:امم حالا بعدن راجبش صحبت میکنیم الان نباید به خودت فشار بیاری..راستی هیومن نوه دار شدنت مبارک پنی:شما خودتون میفهمید چی میگید؟ها؟
چطور میتونید اینقدر ریلکس باشید،بابا منو نگاه کن نمیفهمی من چقدر عذاب کشیدم؟کی بود که زورم کرد با نامجون ازدواج کنم؟کی بود بابا،2 بار بچه دار شدم تو اون موقع کجا بودی فکر میکنی من الان خوشحالم الان دارم فکر میکنم با این بچه ی تو شیکمم چیکار کنم تازه 1 دونه همممم نههه 2 تاا دوقلوهنن میفهمی؟میفهمی؟میفهمی من چه زجری دارم میکشم دارم درد میکشم هیومن:دخترم تو نمیذاری توضیح بدم آروم باش پنی:نمیتونم آروم باشم نمیتونم حالم خیلی بده...یهویی از درد زیاد به خودم پیچیدم و افتادم زمین
کلاو:خاک برسرم پنی دخترم حالت خوبه داره خون میاد الکس زود باش زنگ بزن دکتر بدو وقت نداریم پنی:بابااا اگه مجبور بودی بین منو بچه هامم یکیو انتخاب کنی بچه هامو انتخاب کن... .... پنی:چشام رو باز کردم رو تخت بودم...چچچی شده؟ هیومن:نمیدونستم چه جوری بهش بگم اتفاقاتی که کلاو برام تعریف کرد باعث شد مانع بشم که به پنی بگم چه بلایی سر بچه هاش اومده
پنی:بابا میگم چیشده؟!با اشک به کلاو نگاه کردم..آقا کلاو چیشده نمیخواید بگید نکنه بلایی سر بچه هام اومده ها؟د بگید یه چیزی دیگه کلاو:پنی الان یه چیزی باید بهت بگم لطفا آروم باش باشه..بچه ها نمیتونن به دنیا بیان
پنی:با حرفی که زد بغض گلوم رو گرفت نههه دوباره نمیخواستم بچم رو از دست بدم..چچچی دارین میگین؟یعنی چی؟نمیشه نه نه حتما یه راهی هست دکتر:پنی خانم متاسفانه یا باید شمارو نجات میدادیم یا بچه هاتون و پدرتون خواستن شمارو نجات بدیم پنی:بببچه هامم دکتر:اوناا رو سقط کردیم پنی:چچییی؟چرا بابا چرا به جای من تصمیم گرفتی نهه😭
هیومن:دخترم جون تو با ارزش تر از یه بچه ی به دنیا نیومدس پنی:چی داری میگی تو مادری که منو درک کنی؟نیستی،تو نمیدونی من چه زجری کشیدم اینارو 8 ماه تو شیکمم نگه داشتم خسته شدم دیگه😭بچه ی قبلیم و از دست دادم بس نبود؟تو همش مایه ی ننگ و دردسر منی تالون:وقتی پنی رو تو اون وضع دیدم خیلی ناراحت شدم دلم براش سوخت شاید من بابا نشدم ولی میتونم درکش کنم لباسای خونیش رو تو حموم پیدا کردم که یکی از خدمتکار ها داشت میشست و یه حس بدی بهم دست داد
پنی:داشتم تو تنهایی خودم اشک می ریختم که تالون اومد تالون:پنی میتونم باهات حرف بزنم؟ پنی:میشنوم تالون:نمیخواستم احساساتمو الان بهش بگم چون قطعا الان زمان مناسبی نیست..من متاسفم پن.. پنی:هه تو چرا متاسفی؟بابام باید متاسف باشه که بچه هامو کشت تالون:درکت میکنم تو یه مادری یه مادر دلسوز پنی:مادرم؟بچه هام کجان ها؟اگه مادرم بچه هام کجان من بچه هامو از دست دادم بچه هاموو حتی اون لحظه که افتادم زمین به بابام گفتم که اگه مجبور شد بین بچه هام و من یکی انتخاب کنه بچه هامو انتخاب کنه ولی گوش نکرد
تالون:درکت میکنم ولی...اونم پدره طاقت از دست دادن تورو نداره پنی ولی باور کن بهت حق میدم پنی:اگه من برای اون یکمم ارزش داشتم ولم نمیکرد بره با معشوقش..تو تنها کسی هستی که درکم میکنه ازت ممنونم تالون:پنی بغلم کرد و گفت:خیلی دوست دارم!با این حرفی که زد قلبم اومد تو دهنم گفت خیلی دوست دارم؟منظورش چی بود نفهمیدم و تصمیم گرفتم سوالی ازش نپرسم بهش گفتم:تو استراحت کن پرنسس همین کافیه که تو خوب بشی پنی:بهش لبخند زدم و رفتم تو خواب..
.......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
امتحان کردی خبر بده
تو کامت
سلام،الان پارت 7 دوباره گذاشتم تو بررسیه
میخواد این کارو بکن
کلا پارت بعدو هر چیزی که نوشتی یه تغییر اساسی بده اصن از پارت بعد که نوشتی هیچی نزار توش
ببین منتشر میشه یا نه
یا یه تست همینجوری درست کن ببین اقن تستات منتشر میشن یا نه
( من مجبورت نمیکنم اگه دوست داری این کارو انجام بده) 🙃
بخدا چیزی توش نداشت ولی نمیدونم چرا منتشر نشد
ولی باشه امتحان میکنم😊
من الان نزدیک ۱۰بار فرستادم ولی منتشر نمیشه😭
منم صدبار گذاشته بودم ولی تایید نشد
داستاننت خیلی عالیه چرا پارت بعدو نمیزاری؟
سلام مرسی💜
چون خسته شدم از بس پارت بعد و گذاشتم تستچی تاییدش نکردش.
میگم اگه دوست داری بیا تو گروه و. ا. ت. س. ا. پ اخه اونجا گروه تالنی داریم میتونیم هم حرف بزنیم هم داستانت و بزاری، سانسورا رو اونجا میزاریم 😂
سلام،آخه من نمیدونم کجاست
راستی ببخشید جواب کامنتتو دیر دادم چون اصلا حوصله و اینا نداشتم بیام تستچی
ببخشید اینو میگم ولی میشه به خاطر من یه بار دیگه پارت بعد داستانت و بزاری 🙁☺️
من دیگه اینجا نمینویسم،چند بار پارت بعد رو گذاشتم ولی عدم تایید زدن،حالا نمیدونم چه چیزه بدی توش بود که ناظرای عزیزمون تاییدش نمیکنن دیگه خدا میدونه.من ترجیح میدم یه جایی بنویسم که آزادی بیان داشته باشم نه اینکه به من گیر بدن چرا اینو اینجوری نوشتی.همه داستان مینویسن تایید میشه ولی انگار با من مشکل دارن.
قرار بود رمانم خیلی خفن و باحال بشه ولی انگاری نشد که نشد کار به رفتن کشید
تازه عزیزم باهات مشکل ندارن ناظرا اونم مجبورن، اگه چیزایی که غیر قوانین باشه رو تایید بزنن اکانت خودشون میپره 😣
کامنت طولانی داده بودم ولی منتشر نشد 😏
عزیزم چرا پارت بعد و نمیزاری 🙃
چون گذاشتم حذف کردن برای همین دیگه نمیذارم
خب اینکه مهم نیست
اهمیت نده، بعضی موقع ها رد میشه.. ولی تو دوباره بزار 🙃😍
قشنگ بود 😍😍
منتظر پارت بعدم 😁🙃
مرسی💟
خیلی خوب بود
مرسی💟
عالی بوددد قشنگممم خیلی خوب بودد😍😍😍😍💖💖💖💖💞💞💞💞💞💞💞🌸🌸🌸🌸🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹💟💟💟
مرسی💟