استار علیه مارکو ( اهریمن نیمه شب )

سلام من کوروش هستم من برای اولین بار داستان می نویسم و امیدوارم دوست داشته باشید حتما نظر بدید و به بقیه هم معرفی کنید داستان من درباره مارکو هست که نفرین میشه و استار می‌ره تا نجاتش بده

مثل یه روز دیگه تو دنیای چند وجهی(یعنی همان دنیایی که تمام بعد ها در آن بودند بعد از نابود شدن جادو)مارکو و استار توی قصر بادر فلای ها داشتن به کار های قصر می رسیدند که یه دفعه صدای شیپور زنان را شنیدند و استار با خوش حالی به سمت دروازه قصر دوید تا از کسی که پشت در بود استقبال کند

یکی از شیپور زنان دست از شیپور زدن برداشت و گفت(ملکه اکلیپسا تشریف فرما می شوند)

در به روی اکلیپسا باز شد و استار با خوشحالی به سوی اکلیپسا رفت و به او خوش آمد گفت ولی اکلیپسا فورا به استار گفت(استار بیا به قلعه هیولا من باید یه چیزی بهت بگم) استار گفت(مارکو زود باش بیا تا...) قبل از اینکه استار حرفش را تمام کند اکلیپسا گفت(باید تنها صحبت کنیم)

وقتی استار و اکلیپسا به قلعه هیولا رفتند اکلیپسا گفت(استار شاید چیزی که می گم رو باور نکنی ولی جادو برگشته

استار با تعجب گفت( تو از کجا میدونید اصلا امکان ندارده من جادو رو نابود کردم ) اکلیپسا گفت( آره ولی تو خودت متوجه چیز غیرعادی نشدی)استار با تکان دادن سر گفت نه بعد اکلیپسا یک ورد برای استار خواند و استار دید که اکلیپسا چطور یک جادو عجیب کرد

استار از اکلیپسا پرسید( این دیگه چه جادویی هست جادو های تو که اینطوری نبود)اکلیپسا گفت(من یکم تحقیق کردم و فهمیدم که این جادوی سیاه هست و کسی که این جادو رو به وجود آورده یه علامت ماهک روی بدنش داره و تنها راه خنصا کردنس نابود کردنش هست)

استار می گوید(ولی تو جادو زدی از کجا می دونی که خودت نیستی)اکلیپسا گفت(خب من هیچ جای بدنم علامت ماهک نداشتم)

استار وقتی در راه برگشت به قصر بادر فلای ها بود به ماجرای امروز خیلی فکر کرد و وقتی به قلعه رسید همه چیز را برای مارکو گفت و بعداز خوردن شام همه رفتند تا بخوابند مارکو قبل از اینکه بخوابه رفت تا مسواک بزنه ولی ناگهان متوجه شد که روی بازویش همان علامت ماهک را که استار گفته بود داره

امیدوارم خوشتون آمده باشه

.......