
...°[♡_♡]°...
سلام بچه ها بابت تاخیر متاسفم حال روحی خوبی نداشتم بعد قلبمم درد میکنه بابام میگه بریم نوار قلب بگیریم من نمیرم میترسم چیزیم باشه حال روحیم خوب نبود آرزو مرگم رو کرد بعد قلبم درد گرفتم بعضی وقتا نفس کم میارم بعد درد میگیره که بغضم در میاد و به خودم میپیچم دعا کردم بمیرم ولی الان عین سگ پشیمونم😂 دعا کنید چیزیم نباشه🥺🥺
تهیونگ:راستش.. میسو:بگو دیگه تهیونگ:هیچی میسو:ای بابا باز شروع شد😐 بگوووووو تهیونگ:بعدا میگم میسو:هوففففففففف باشه😑 ایشششششش خدافظ تهیونگ:خدافظ رفتم اتاقم صدای در اومد رفتن بیرون همه اومده بودن پریدم بغل نایون میسو:بی معرفت بدون من رفتی🥺نایون:بی معرفت تویی که همیشه بدون من میری بیرون😐میسو:اوکی حرفی ندارم😐 کوک اومد جلو سلام کرد محل ندادم رفتم اتاقم فقط قیافشو نبینم رو تخت دراز کشیدم همش به تهیونگ فکر میکردم مغزم داشت منفجر میشد یهو خودش اومد تو😐(چه حلال زاده😐)میسو:عه سلام تهیونگ:سلام میسو:چی میخوای تهیونگ:هیچی خدافظ میسو:😐😐😐 دلم میخواد جرت بدم گمشو بیرون😐تهیونگ:پس من برم گم شم خدافظ😐🙂رفت بیرون حوصله هیچی نداشتم شب شد حدودا از ساعت ۸ شب کوک رفت بیرون الان ساعت ۱۱ بود یعتی کجا رفته🤔به من چه اصلا والاااا😐همه رفتن بخوابن من رفتم لباس ورزشی پوشیدم رفتم سالن ورزش خونه ساعت حدودا یک نصف شب بود اومدم تو لباسامو عوض کردم یک لیوان آب برداشتم صدای در خونه اومد کوک اومد تو داشت تلو تلو میخورد کلید از کجا اورد؟؟حتما نایون داده سریع اومدم برم اتاقم که پشت لباسمو گرفت ومنو کشوند توی بغلش تقلا کردم بیام بیرون ولی خیلی قوی بود بو ال*کل میداد فهمیدم رفته بار آدمای مس*ت خطر ناکن الان چیکار میکردم
منو برد سمت اتاقم انداختتم رو تخت خودش اومد روم فکرشو خوندم بخاطر همین وحشت زده شدم که بهم پوزخند زد لبش رو اورد سمت صورتم دینه نمیخواستم کا اون روزش رو تکرار کنه البته از حرکاتش معلوم بود میخواد کا دیگه ای هم بکنه (گرفتید منظورمو منحرفا😂)بهش لگد زدم هولش دادم بیرون اتاق تعادل نداشت پس راحت تونستم در اتاقو بستم و قفل کردم نفسمو دادم بیرون وقتی مطمئن شدم رفته قفل درو باز کردم خوابیدم وقتی بیدار شدم قیافه مردونه کوک رو دیدم پشت هم پلک زدم دیدم خودشه بغلم کرده یعنی تا صبح تو بغلش خواب بودم😨انقدر محکم دستشو دورم حلقه کرده بود که نمیتونستم تکون بخورم نفس داغش به صورتم میخورد دوستش نداشتم اما از حق نگذریم خیلی کیوت شده هااا🥺🥺
کجاااااا بودمممم یادم رفت دیشب نوشتم یادم رفت 😑پارت بعدو جبران میکنم امروز آپ میکنم کیف کنید😂🔫😐
یادم رفته دیگهههههه چیه مگهههههههه😐😐😐😐😑😑
ناظر خوشملم عخشم منتشر کن خیلی دوست میدارم ملت منتظرن😗😗 خدافظ🍭💕
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
سلام.خوبی؟!😁🌹
اگه می خوای یه داستان عالی بنویسی می تونی به دوتا از تست هام سر بزنی و کلاس هام رو دنبال کنی😉💜
ممنونم 🍭💕ولی یک سوال مگه دهستانم بده😐
من تازه اومدم نحوندمش😅