
دوستان ببخشید دیر شد واسه همین سه تا پارت باهم گذاشتم
سارا: اه اه این چه اهنگیه داره پخش میشه پاشدم فلشمو برداشتم رزا با ترس بهم نگاه میکرد رفتم فلشو گذاشتم همه اهنگا راک بودن بچه ها با تعجب بهم نگاه میکردن گفتم چیه ادم ندیدین اونام از شوک اومدن بیرون پاشدن دیونه بازی دراوردن تا وسطای راه رقصیدیم دیگه جون نداشتم چشام گرم شد و رو صندلی کنار رزا خوابم برد
از زبان رزا
خدارو شکر که اتفاقی نیوفتاد همه خواب بودن و فقط امیر بیدار بود بهم گفت چرا نمیخوابی گفتم خوابم نمیاد گفت باید بخوابی منم چشام گرم شد و خوابم برد
از زبان ساره: نمیدونم ساعت چن بود که حس کردم یه چیزی تو صورتمه چشامو باز کردم رزا رو دیدم با خوابالودی گفتم چه مرگته گفت پاشو یه ارایشی کن بچه ها اینجوری ببیننت فرار میکنن اول فوش بارونش کردم بعد پاشدم یه ارایش صورتی خوشکل کردم چون دیگه کم کم داشتیم میرسیدیم بچه ها هم تک تک بیدار شدن جلو یه قهوه خونه وایستادسم رفتیم صبحونه خوردیم و بعد چن دقیقه رسیدیم مقصد
یه ابشار خوشکل بود که باید اول از یه کوه سنگی میرفتی بالا تا برسی بهش از اتوبوس که پیاده شدم دهنم باز موند اینجا با لس انجلس هیچ فرقی نداشت مهنا( یکی از بچه های باحال دانشگاه) گفت بچه ها پاچه هارو بدید بالا همه از خودن داشتیم تو اب راه میرفتیم بچه ها رفتن تو جاده من موندم تو اب
روهام بهم گفت بیا بیرون یخ میکنی گفتم نمیکنم یهو گفت مواظب باش منم سرم پایین بود تا سرمو اوردم بالا
رفتم تو یه سر مربعی چشممو که باز کردم دیدم یه الاغ جلومه یهو گفت عررر گفتم مرض همه بچه ها زدن زیر خنده باز گفتم کوفت به عمتون بخندین رفتیم جلوتر یه ابشار خیلییی خوشگل بود نشستیم ساندویچ بخوریم یهو رزا گفت ساره استاد میخواد امتحان بگیره ها لقمه زد گلوم گفتم ای خدا موسوی تو چرا انقدر امتحان میگیری باز داشتم میخوردم که امیر یکی از بچه های شوخ کلاس گفت تو و روهام هم ، همگروهی شدید باز غذا پرید گلوم ایندفعه پرید گلو دوتامون دوتامون با هم گفتیم نه عمرا من با این باشم زنگ زدم استاد هرچی التماسش کردم قبول نکرد با قیافه پوکیده رفتم پیش بچه ها گفتم قبول نکرد
سوار اتوبوس شدیم و به راهمون ادامه دادیم تا برسیم شمال
استاد احمدی که خیلی استاد مهربونی بود گفت بچه ها کم کم داریم کیرسیم اونجا برامون یه اردوگاه ترتیب دادن که شب رو اونجا بخوابیم لطفا زیاد شیطونی نکنین و دوباره رفتیم سر بحث خودمون
که یهو این کاوه سمج اومد سراغ رزا و گفت عزیزم میتونم یه لحظه وقتتو بگیرم اه اه چندش
از زبان رزا: تو میتونی شلوارتو بکشی بالا که بخوای با من صحبت کنی گفت میتونی امتحان کنی یکم استرس گرفتم ولی رفتم جلو و شلوارشو کشیدم پایین همه خندیدن اخه زیر شلوارش یه شلوارک قلب قلبی قرمز پاش بود
ساره بهم گفت این چکاری بود کردی گفتم خواست واسه من شاخ نشه پسره چندش
دوستان برای اینکه پارت بعدی رو بزارم باید نظر بدید ممنون دوستون دارم
خودافظی
نظر بدید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)