بچه ها به احتمال زیاد شاید دیگه تک پارتی ننویسم آخه نه فالو میکنید نه لایک نه کامنت هیچکدوم رو انجام نمیدید تازع نظرهم نمیدید :(
ترسیدع بود وحشت زده بود دور و بر خودش رو یک نگاهی انداخت عروسکی که مامانش براش خریده بود رو تو دستش فشرد نشست روی یک نیمکت . بی خانمان بود پدرو مادرش رو از دست داده بود کسیو نداشت . گریه اش گرفت بود دستش رو گرفت جلوی دهنش اما هق.....هق هاش انقدر بلند بود که بقیع هم میشنیدن از چشم های عسلی رنگش اشک میومد که یک دست بزرگی رو روی شونه کوچکش احساس کرد دخترک :ب....ب....له
مرد :کوچولو چرا گریه میکنی ؟گمشده ای ؟
دخترک :نه آقا
مرد:پس چیشدع؟
دخترک :کسیو ندارم که ازم مراقبت کنه
مرد: بیا بریم تو این کافه باهمدیگه حرف بزنیم
دخترک :چ..چ...چشم
رفتن کافی شاپ روبرو رفتن نشستن
مرد:چی میخوای کوچولو؟
دخترک :ام...امممم یک دونه آب
مرد:اااا هرچی میخوای بگو
دخترک :نه ممنون
اون مرد با دست به گارسون اشاره کرد که بیاد اینجا
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
53 لایک
عالی بود رفت توی لیستم با اجازع:)
عالی بیب :)
عالییی بود سِیوش کردم تو مرود علاقه هاممم❤🌝
فدات بیب :)
خیلی ناناس بووود چرا من یه همچین چیزی به ذهنم نرسید! خیلی خوب بود
ممنون لاو:)
عالی بود 🥺💜
مرسی :)
💜💜
شیرین و بامزه بود😍🥺
تنکس لاو :)💜