
بچه ها به احتمال زیاد شاید دیگه تک پارتی ننویسم آخه نه فالو میکنید نه لایک نه کامنت هیچکدوم رو انجام نمیدید تازع نظرهم نمیدید :(
ترسیدع بود وحشت زده بود دور و بر خودش رو یک نگاهی انداخت عروسکی که مامانش براش خریده بود رو تو دستش فشرد نشست روی یک نیمکت . بی خانمان بود پدرو مادرش رو از دست داده بود کسیو نداشت . گریه اش گرفت بود دستش رو گرفت جلوی دهنش اما هق.....هق هاش انقدر بلند بود که بقیع هم میشنیدن از چشم های عسلی رنگش اشک میومد که یک دست بزرگی رو روی شونه کوچکش احساس کرد دخترک :ب....ب....له مرد :کوچولو چرا گریه میکنی ؟گمشده ای ؟ دخترک :نه آقا مرد:پس چیشدع؟ دخترک :کسیو ندارم که ازم مراقبت کنه مرد: بیا بریم تو این کافه باهمدیگه حرف بزنیم دخترک :چ..چ...چشم رفتن کافی شاپ روبرو رفتن نشستن مرد:چی میخوای کوچولو؟ دخترک :ام...امممم یک دونه آب مرد:اااا هرچی میخوای بگو دخترک :نه ممنون اون مرد با دست به گارسون اشاره کرد که بیاد اینجا
گارسون : چی میل دارید؟ مرد:یک قهوه تلخ بایک آب معدنی گارسون :چیز دیگه ای نمیخواید؟ مرد:نه گارسون رفت دخترک روبه مرد گفت :امم بامن کاری داشتید کع گفتید باهم حرف بزنیم ؟ مرد :اره دخترک :بگید مرد:منو میشناسی ؟ دخترک :نه مرد ماسکش رو پایین داد و گفت :بازم منو میشناسی؟ دخترک :نه مرد متوجه شد که دخترک روبه روش نمیدونه که اون یک آیدل هس پس خودش رو به دخترک معرفی کرد مرد: خوب کوچولو اسم من نامجون هست کیم نامجون من 27سالمه و لیدر گروه BTSهستم . اومدم کمکت کنم دخترک :خوشبختم چه کمکی ؟ نامجون :ببین میخوام که بیای خونه من زندگی کنی من بیشتر وقت ها تو کمپانی نیستم .. میخوای من به عنوان برادرت باشم ؟ خوشحالی رو میشد از تو چشمای دخترک دید دخترک :البته نامجون متوجه ذوق دختر ک شد و یک خنده آرومی کرد و گفت :عالیه
نامجون قهوه اش رو خورد و دستای کوچولوی دخترک رو در برابر دستای بزرگ خودش گرفت و باهم راهی خونه شدن . رسیدن به خونه دخترک تو ذهنش میگفت :چه خونه ی بزرگی وارد شدن نامجون :اتاقت اینجاست . اگر کاری داشتی من تو اتاق کاری ام هستم میتونی صدام کنی دخترک :چشم وارد اتاقش شد . بنظرش اتاق قشنگی میومد در کمدش رو باز کرد پر از لباس های راحت و رنگارنگ یکی از اونهارو برداشت و تنش کرد موهاش رو دم اسبی بست و از اتاقش بیرون اومد رفت سمت اتاق کاری نامجون آروم در زد نامجون :کیه ؟ دخترک :منم نامجون :بیا تو دخترک :ببخشید که مزاحم شدم فقط میخواستم تو اتاقتون بشینم همین به شما کاری ندارم نامجون :اشکالی نداره . کتاب میخونی ؟ دخترک :بله یکی از سرگرمی هام حساب میشن
رفت سمت قفسه اعظیم کتاب هاش ویکی از کتاب هارو در آورد نامجون رو به دخترک کرد و گفت : این کتاب رو خوندی ؟ میخوای بخونیش ؟ دخترک :نه نخوندمش کتاب رو گرفت اسم کتاب براش آشنا نبود .اما دلش میخواست که بخونه دخترک :اجازه دارم بخونمش ؟ نامجون :البته دخترک شروع به خوندن و نامجون هم مشغول آهنگ جدیدش شد ساعت ها گذشت و دخترک کتابش تموم شد اما انگار نامجون درگیر چیزی بود دخترک :اتفاقی افتاده ؟بنظر میاید درگیر باشید نامجون : نه موندم فقط اسم اهنگ جدیدم رو چی بزارم ؟ دخترک کمی با خودش فکر کرد و گفت : Moonchild به معنی فرزند ماه نامجون یک نگاهی به متن آهنگش انداخت که بنظرش میومد این اسم به متن اهنگش میخوره نامجون :ممنون دخترک :خواهش میکنم کاری نکردم
نامجون و دخترک از اتاق اومدن بیرون نامجون :میرم از بیرون چیزی سفارش بدم دخترک :ممنون نامجون غذارو سفارش داد و غذارو آوردن خونه دخترک غذارو گذاشت سر میز و هردوی اونها مشغول خوردن غذا شدن . غذای اونها تموم شد و میخواستن که بخوابن نامجون :کجا میخوای بخوابی دخترک :پیش شما نامجون یک لبخندی زد کع باعث شد چال های گونش نشون داده بشه قلب دخترک با دیدن این چال ها تند میزد رفتن تو اتاق هردوتاییشون خسته بودن دخترک نامجون رو بغل کرد و سعی میکرد بخوابه نامجون هم دخترک رو بغل کرد و به خواب عمیقی فرو رفتن . البته یک خواب شیرین :)💖

لایک و کامنت و فالو فراموش نشه :)💖
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود رفت توی لیستم با اجازع:)
عالی بیب :)
عالییی بود سِیوش کردم تو مرود علاقه هاممم❤🌝
فدات بیب :)
خیلی ناناس بووود چرا من یه همچین چیزی به ذهنم نرسید! خیلی خوب بود
ممنون لاو:)
عالی بود 🥺💜
مرسی :)
💜💜
شیرین و بامزه بود😍🥺
تنکس لاو :)💜