سلاممممم ، بفرمایید پارت بعد 😜
تا وقتی که به دوم دبیرستان رفت و او سعی کرد تمرکزش را روی درسش بگذراد . اما روزی که داشت از کافه دبیرستان برمیگشت ، ناگهان به کسی برخورد که در حال دویدن بود.
یکدفعه آن فرد دهن تویسا را گرفت و همینطور دستش را .
تویسا با یک دست خوراکی هایش را نگه داشت و بالاخره فرصت کرد به او نگاه کند . در جا خشکش زد .
چشم هایی به رنگ آبی آسمانی ، موهای بلوند نامرتب ، لاغر و کیوت .
بعد پسر او را ول کرد .
گفت :« سلام ، ببخشید...دنبالم بودن . بگذریم ، من توماس _»
تویسا :« توماس جیسون!»
پسر:« هان؟ منو میشناسی؟ اما من سال سومی ام...چطوری منو میشناسی؟»
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
سلام
فقط عکس صفحه اول کاش بهتر میبود
منتشر کردم
چ داستان عجیبی ولی خل تنوع خوبه
ممنون 😜
آخه متفاوت بودنو دوست دارم😂
عکس اولیه هم چیزی که تونستمو پیدا کردم گومن😅
عالییییی بود💖💖💖💖
بالاخره توماس برگشت پیش ویکتور🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳
😂😂
خوشحالم که راضی اید