خوب برووووووووووووووو فالو=فالو 😊
از زبان تهیونگ《باهم رفتیم باغ و خیلی اونجا خوشگل بود مالسوک(چرا اینجوری نگاه میکنی🤔 ) تهیونگ(چون خیلی خوشگل شدی 😍) بعد تا جایی که تونستم نزدیکش رفتم مالسوک خورد به دیوار چون هر قدمی که میرفتم جولو اون یک قدم میرفت عقب و بعد مالسوک گفت(تهیونگ چرا اینجورییی میکنیییی😐) بعد تهیونگ لباشو روی لبای مالسوک گذاشت جوری که مالسوک دیگه نمیتونست نفس بکشه💏 و بعد تهیونگ گفت(میخوام برای همیشه مال من بشی نمیخوام مال کسه دیگه بشی فقدر برای خودم میخوامت😍 و بعد دباره لباشو روی لباش گذاشت و گفت تا نگفتم لباتو از لبام بر ندار ) از زبان مالسوک (یک جوریم شده بود حسی که تابهال نداشتم کاملن بهم چسبیده بود سعی کردم با بینیم نفس بکشم خیلی خیلی دیکه بهم چسبیده بود جوری که میتونستم کل بدنشو حس کنم و بعد دستشو اورد و دستمو گذاشت روی سینم ) تهیونگ لباشو از لبای مالسوک برداشت و بهم خیره شدن 😍💑💏
بریم سراق کوکی🤗 راستی قبلز اینکه بریم سراق کوکی صفحه بعد میدونم خیلی منحرفی کردم ناضر جان تروخدا منتشر کن🤗🤗🤗🤗🤗🤗 کوکی مالسوکو برد به یک کافه 😍😍 راستی امروزم تولده کوکی هست مبارکش باشه و خوش شانس دختر خالم با تولد کوکی یکی هست😍 خوب دونگی(《وای اینجا خیلی شیکه تابهال اینجا نیومده بودم😍 حالا واسه چی منو اوردی اینجا🙂) کوکی(یک سوال ازت داشتم و میخواستم تویه یک جای زیبا ازت بپرسم🙄) ادامه داد(دوست دختره من میشی ) مالسوک(چییییییییی معلومه که میشم😍) بعد کوکی خوشحال و حواسش نبودو جولوی جمع دونگی رو ب.و.س کرد💏
و بعد کوکی سریع دست دونگس رو گرف و برد بیرون دونگی(خخخخخخ موازب باش اینجوری آبروی خودتو میبری😂) کوکی(اشکال نداره😎) و بعد رفتن خونه قبل از اینیکه دونگی بره توی اتاقش کوکی دستشو گرفت و کشوند توی اتاقش راستی وقتی میگم خونه یعنی خوابگاهشون اشتب نگیرین😎 کوکی(کجا کجا بااین عجله من همیشه دوست داشتم اینکه دونفر هم زمان همو بوس میکنن رو حس کنم بعد تو العان داری میری نمیخوام همچین وقتی رو از دست بدم😎) دونگی(چییییییییییی بعدن تر🤗) کوکی(نه نه نه نه نه امکان نداره😎😈) دونگی(باشه فقدر خیلی نباشه😐) کوکی(اکی🙂)
ببخشید دیگه ادامه نمیدم چون یادم رفت صفحه قبل چی نوشتم😂😂😂😂😋😂😋😋😂 خوب دیگه تا آخر نقطه میزارم بای🙂😏🤗
.................
.........
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)