
سلام دوستان اینم از پارت 4.

اون لحظه سکته رو زدم.... کلاو:پنی...وایسا ببینم چچچیی؟😠چیکار داری میکنی؟ها؟من تورو اینجوری تربیت کردم؟داشتی چه بلایی سر این دختر بیچاره میاوردی؟ تالون:به قرآن مجید اونجوری که فکر میکنین نیست من همچین پسری نیستم کلاو:گمشو از جلوی چشام تا یه بلایی سرت نیاوردم تالون:از این رفتار عموم خیلی ناراحت شده بودم،آخه مگه من چیکار کردم؟من فقط داشتم به این دختر مظلوم کمک میکردم😔دیگه خسته شدم چرا با من اینجوری میکنه؟چرا اینقدر ازم متنفره؟من باهاش چیکار کردم؟!
پنی:یهویی بیدار شدم و صدای دکتر کلاو رو شنیدم که داره تالون رو دعوا میکنه...آقای کلاو چی شده؟ کلاو:نمیبینی چی شده؟تالون رو تخت توهه پنی:خوب؟ کلاو:چی خوب نمیبینی؟ پنی:من بهش گفتم اینجا بخوابه😑 کلاو:چرا؟از کی تاحالا اینقدر صمیمی شدین ها؟هنوز2 روزم نشده که،بعدباهم رابطه دارین؟ پنی:ما باهم رابطه نداریم اون فقط یه دوسته(شی ایز جاست عه فرند💔😐) تالون:چیزه من از موش میترسیدم کلاو:مگه موش داریم امروز تازه خونه رو جارو زدن تالون:تواتاقم موش بود بخدا🐀..یهویی شانسی رو کف اتاق پنی یه موش داشت راه میرفت!منم نقش بازی کردم که مثلا از موش میترسم...واییی موش موشششش کمککک
پنی:دم موش رو گرفتم و گفتم چقدر خوشگل و تمیزه این خونگیه که کلاو:عه این که همستره مژگانه😐 پنی:مگه مژگان همستر داره کلاو:آره داره..مژگاننن یه لحظه بیا مژگان:چی شده؟ کلاو:همسترت رو پنی پیدا کرد پنی:همسترش رو بهش دادم بهش نگاه کردم چه دختر خوشگلی بود!با این همه خوشگلیش بعید میدونم تالون بیاد عاشق من بشه
وهیجه:عصبانی تو اتاق راه میرفتم،باید از این دختره خلاص بشم..آره..یه فکری به سرم زد گاو صندوق کلاو رو باز کردم و یه اسلحه از توش در آوردم..به سمت اتاق پنی حرکت کردم..
پنی:تو واقعا از موش میترسی؟ تالون:نه بابا😂فقط نقش بازی کردم،ای بابا عرق کردم من میرم اتاقم لباسم رو عوض کنم پنی:باشه..رفتم تو راه رو با چیزی که دیدم دهنم باز موند..
تالون سی*ک*س*پک داشت،اصلا بهش نمیومد لای در باز بود و منم نگاه میکردم😐😳نه نه نگاه نکن..ترسیدم یه وقت بفهمه..خجالتی رفتم آشپزخونه..خاک توسرت برای چی نگاه میکنی احمقی مگه؟ داشتم آب میخوردم که یهو صدا اومد پنیی پنیی بیا بیرون ببینم😠،با صدایی که شنیدم سکته رو زدم خیلی صداش آشنا بود..
چچچچییی؟نامجون؟همون شوهره که ازش طلاق گرفته بودم...نننامجوووننن؟تتتو؟ نامجون ببینم تو پایگاه مد ها چیکار میکنی ها؟ پنی:تو بهم گفتی خوشبختیمو میخوای،گفتی آزادم..گفتی هر کاری میخوام میتونم بکنم نامجون:چطور تونستی من تورو فرشته میدونستم چه جوری دلت اومد شیطانی باشی تو چه جور آدمی شدی؟ پنی:بتوچه؟بتوچه ها؟تو تو بااعث شدی بچم بمیره
یهویی دیدم نامجون دستم و گرفت و برد کرد تو ماشین...منو برد جنگل پنی:نامجون چیکار میکنی نامجون:میکشمت..اسلحه رو به سمت سرش گرفتم و...
کاتتتتتت
ببخشید تموم شد اخه شارژ گوشیم کمه..بزن بعدی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییییییی بودددددددد
اسم نامجون رو شنیدم یاد نامجون خودمون افتادم
آره از اسم اون کپی کردم
😊💟
😂😂😂
واییی
قسمت بعدی رو زود بزار 🥺
چشم فردا میزارم
عالییییی بود 💖
جان من تالون داره 😐 اخه اصلا بهش نمیاد 😂
😂💔از این پسرا زیاد داریم