به زودی...20♥️{پارت 5}

مرسی که حمایتم میکنین و کامنت میذارین. حوصله ندارم بنویسم ولی مگه این پنجره ی سمت علم ویو ش رو بر میداره عاخه؟

,,,فلش بک,,,اصلا باورم نمیشد. اون.اون هیونجین بود. اون اینجا چکار میکرد؟ بلند شدم رفتم سر میز استری کیدز. به هان گفتم ← &هیونجین اینجا چیکار میکنه؟ _ها؟ &درد میگم هیونجین تو کافه چکار می‌کنه _اووومممم . خب اون توی گروه ماست دیگه. &جدی میگی؟ الان من باید چکار کنم؟ _چیو چکار کنی؟ &برو بابا _پینکی انقدر بلک نباش تو تاریکی گم میشیا &نگران نباش. درونم خودش روشنه(رفتم تو اوووووج عظمت) _ویوونه شدی؟ &(که قشنگ خورد تو حالم)ای مرض . داشت احساس پادشاهی بهم دست داد....

فلش بکش تموم شد😐✌🏻.... خدایا باورم نمیشه. اون لعنتی فیلیکس بود. ینی من باید با کسی که تمام راز هامو می‌دونه کار کنم؟؟ اگه هم باهاش همراه نباشم ممکنه بره راز هامو فاش کنه. ,,,وجدان← خاک هاتو آماده کردی؟ &عالی شد حالا تو هم به بدبختی هام اضافه شدی _عاااا خب. خوبه,,,, با چشای گرد داشتم نگاش میکردم. که....,,,,,فلیکس← وقتی از در اومدم با اولین چیزی که برخورد کردم ، یئون بود. خدایا . ن نه . من باید با اون یجا کار کنم؟ چجوری میتونم؟ من که نمیتونم دوجا رو پوشش بدم. فکرشم نمی‌کردم که اون اینجا باشه. اما.اما خیلی خوبه!,,,, یئون←اومد سمتم و بهم دست داد. دم گوشش گفتم.&تو اینجا چکار می‌کنی _خودت کجایی &هی چرا بهم نگفتی _چمیدونستم _حالا چکار کنیم &از کنار هم جدا شیم و...(جملمو ادامه داد) _و عین بچه عادم بتمرگیم رو صندلی هامون تا لو نرفتیم. &قربون عادم چیز فهم. و جدا شدیمو من رفتم رو میز بلک پینک و فلیکس رفت رو میز استری کیدز.

یکم که حرف زدیم،،، هیونجین به هان... ~هی اون اینجا چکار می‌کنه _کدوم؟ ~یئون _ خب.تو گروه بلک پینکه ~پس چرا تا حالا نگفته بودی _علم غیب نداشتم که تو نمیدونی ~خدای من(حالا باید با اون یئون مهربونم باشم...)چانگبین←×هِــی بچه ها نمی‌خواین ی چیزی سفارش بدین؟؟ جِـ‌نی ← عاره &من میلک شِیک شوکولاتی موخوام🥺. فلیکس←✓ منم همینطور. &(ی چش غوره رفتم براش.) میز بی تی اس کنار ما بود...جیمین←£(چیز کیک سفارش نداد)حکم ما بسلامتی اجرا شد. خیر باشه . از چیزی خوشحالی؟ &چی.نه.از چی. هیچی.اصن تو چی میگی این وسط.منو جلو فلیکس..چی ینی آقای لی ضایع نکن وگرنه...£وگرنه زنده زنده مخمو میخوری &آفــــرینـ.(میز من به اون نزدیک بود این حرف ها رو آروم طوری که فقط خودمون بفهمیم می‌گفتیم)

وقتی که سفارش هامون رو اوردن، کوکی←بنظر من،گروه بندی بشیم تا بهتر بتونیم تمرین کنیم. لینو←خوبه .تهیونگ←عاره پیشنهاد خوبیه .سونگمین←به گروه های دو نفره. ...بعد تایید رئیس روعَصا ، رفتیم سر گروه بندی. جِـ‌.نی و لیسا، رزی و جیمین، سونگمین و لینو، بنگ چان و آر ام، هان و چانگبین،,,و بقیه,,,من افتادم با فلیکس,,,,بدترین شانس عالم. اومدم اعتراز کنم که لیسا ←∆چقدر فلیکس شبیه مشخصاتی که از اون پسره دادیه. &اون خودشه😐 ∆جدی؟؟؟ & نه😐 ∆زهر مار. من دیگه میرم. &(فقط اومده بود اطلاعات جمع آوری کنه😐) الان چه خاکی تو سرم بریزم؟

کسایی که تو یه گروه بودن کنار هم نشستن. یکم حرف زدیم و بعدش ..&هِــی تو چطوری هم گروه من شدی؟ _جادوگرم &هوففف . با خبری که هان داد به خاک رفتم ¥ باید با هم‌گروهی هاتون تو یه خوابگاه باشین. &فقط میخواستم فلیکس رو بکشم. که هان ادامه داد ¥دو گروه توی یک خوابگاه. &آره باز اینجوری قابل تحمل تر بود . اوووف خداااا. ¥یئون وو،فلیکس،جِــ.نی و هیونجین. &نههههه . هیونجین نههه.

هیونجین یه چشم غره به من و یه نگاه به هان کرد و گفت ~میشه جناب عالی مقام و بزرگ مرتبه،یه تغییراتی توی کارتون انجام بدین و منو گیر خانم وو نندازین؟ هان هم خیلی با احساس بهش جواب داد و ¥نـــه! ....هیونجین هم کلا به فنا رفت. که میلکشیک من تموم شد. بعد یه ساعت، دیگه بسلامتی خدافظی کردیم. حالا باید می‌رفتیم تو خوابگاه🥴 وقتی رسیدیم،من رفتم یه دوش بگیرم . وقتی تموم شد ، رفتم تو اتاقم و یه لباس خواب خرسی پوشیدم دراز کشیدم رو تختم که یه نفر در اتاقمو زد....

گفتم بیا تو. فلیکس بود _از کی تمرین هامون رو شروع میکنیم؟ &فردا _دنس تو خوبه؟ &نمی‌دونم _چند سالته؟ &17 &تو چی؟ _من.18 سالمه . &خوبه . داشتیم حرف می‌زدیم که زنگ خونرو زدن. کی بود اون وقت شب؟ جیمین درو باز کرد . دید هان و چانگبین،با ساک های غول پیکرشون،جوری که ساک ها جلو چششون باشه و چیزی رو نمیدیدن، اومدن تو . &هی شماها اینجا چکار میکنین؟ هان ¥ برنامه عوض شد . &وای خدایااااااا. چانگبین+از خداتم باشه ما افتخار بدیم بیایم تو خونتون.😐✌🏻..... خلاصه بعد هزار سال بحث،،،،