
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇 ❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑
رسیدم خونه نمیدونستم تو خونه چیکار کنم. به مامانم گفتم: من میرم پارک بعد شاید برم خرید تا ۵ میام. مامانم گفت:باش برو ولی دیر تر از ۵ نیا. رفتم بیرون رفتم تو پارک قدم زدم....🚶هوا بارونی بود من عاشق هوای بارونی ام💦نشتم تو صندلی بهترین موقع بود برای فکر کردن چون من عاشق هوای بارونی بودم💙فکر کردم یعنی فردا میرم کلاس زبان کره ای یاد میگیرم یا شایدم بتونم عضو گروه بلک پینک بشم وای! اگه کسی بهم می گفت یک روزی بلک پینک میاد ایران و تو باهاشون صمیمی میشی هیچ وقت باور نمیکردم میگفتم این یک رویاست.اما همه چی اتفاق افتاد من بلک پینک رو از نزدیک دیدم من دارم باهاشون صمیمی میشم این مثل یک خواب خوش میمونه که هیچ وقت تموم نمیشه! عجب زندگی برام قشنگ شد خیلی قشنگ شد باعث لبخند من شد. دلم نمیخواست روزا بگذره! همه چی خیلی قشنگ بود. هوای بارونی قلب خوشحال زندگی عالی چی بهتر از دیدن بلک پینک. واقعا همه چی در حد باور نکردنی قشنگ شد خیلـــی قشنگ شد.دلم تو این هوای سرد و بارونی یک قهوه خواست فکر نمیکردم همچین بارونی بیاد خیلی قشنگ بود. از صندلی بلند شدم سردم شده بود ولی از یک طرف از هوا خوشم اومده بود. گفتم به به چه هوایی رفتم به سمت خونه.
.......................................🚶❤
وقتی رسیدم خونه لباس هامو عوض کردم لباس های گرم پوشیدم خونه هم گرم بود .رفتم کنار پنجره نشتم قهوه خوردم فکر های خوب خوب کردم وقعا دلم میخواست باران باشم باران و باران عشق های من هستن یعنی باران بارون هوایی ولی اون یکی باران یک خواننده زن صداش خیلی قشنگه ولی همش آهنگ غمگین میخونه ولی من عاشق آهنگ هاشم . هوای بارونی منو خیلی سرگرم کرد ساعت شد ۱۶:۱۵ دقیقه باران قطع شد خورشید اومد و همه جا روشن شد. گفتم وای الان فقط خواب میچسبه تا ساعت ۱۶:۳۰ دقیقه خوابیدم خواب خیلی خوبی بود هااااااا کشیدم و رفتم ببینم چه خبر شده اون موقعی که من خواب بودم اتفاق خواستی نیوفتاده بود. مامان و بابام داشتن سریال نگاه میکردن یک دفعه یاد حیواناتم افتاد گفتم اونا کجا هستن😱 رفتم اتاق خود حیواناتم فقط سگم و گربم بود وای نه عشقم سفیدم مرغم کجاست😭 رفتم آشپز خانه خدایا شکر آنجا بود. حتما حیواناتم خیلی گرسنه شونه سریع بهشون غذا כاכم معلوم بود خیلی گشنشون بود خیالم راحت شد چون اونا زندگی من هستن. خودمم گشنم شده بود نشتم پسته خورم خو پسته چه سیرم نکردن نون و پنیر خوردم ولی باز گشنم بود آبمیوه خوردم و بستی و کیک دیگه گشنم نبود . یاد بلک پینک افتادم وای یادم رفت ساعت ۱۹:۱۵ دقیقه شد. وای سریع حاضر شدم.و رفتم بیرون........
رفتمو رفتمو رفتمو رفتمو رفتم...............
یکم سردم شده بود ولی بالا خره رسیدم خونه بلک پینک ولی ساعت رو نگاه کردم ۱۹:۳۰ دقیقه شده بود😕 یک نفس عمیق کشیدم و در زدم تق تق تق🔔🔔
جیسو در رو باز کرد دست منو کشید و گذاشت تو میز لیسا گوشیش رو در آورد و گفت: دیر کردی گفتم:واقعا ببخشید حواسم نبود. رزی گفت: حالا اشکال نداره. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خب عزیزان این پارت تمام شد. پارت ها فعلا ادامه دارد.... وقتی پارت تمام شد حتما میگم راستی! میخواهم یک داستان از خودم بسازم منظورم اینه شخصیت ها رو از خودم میسازم حالا این داستان تمام شه بعد. خب... خدانگهدار👋
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود اجو💕💕
مرسییییی💓💕