
سلام اومدم با پارت 3 💟
عموووو کلاووو؟؟!چقدر خوشتیپ شدی کلاو:حالا ولِلِش چی شد الماس و آوردین یا بازم...آوردین!باریکلا بهتون بیارینش اینجا😈 تالون:حقیقتا من کاری نکردم همه کار هارو پنی کرد😔 پنی:نه خیر تالونم کمک کرد کلاو:باریکلا بهت پنی الان هرچی بخوای بهت میدم این پاداش کار خوبته👹حتی ملک و املاک! وهیجه:تا این کلمه رو شنیدم قلبم تند تند تپید حس خیلی بدی بهم دست داد. پنی:نه من ملک و املاک نمیخوام خودم دارم...امـممم حالا بزارین فکر کنم بهتون میگم...با تالون از اتاق بیرون رفتیم؛وهیجه داشت با کلاو دعوا میکرد:-\
تالون تالون:جانم پنی:اون دختر چشم درشته کی بود؟ تالون:اون مژگانه برادر زاده زن عموم،البته اون مثل وهیجه نیست دختر خوبیه،خیلی بهتر از وهیجه پنی:شیفتش شدی نه؟ تالون:نه بابا این حرفا چیه من فقط ت...(نزدیک بود بگم فقط تورو دوست دارم) پنی:باشه ولش کن
تالون:پنی خدا خیرت بده منو از تنبیه های عموم نجات دادی پنی:با این حرفی زد تو ذهنم یه چیزی جرقه زد..گفتم یه دقیقه الان میام و رفتم تو اتاق کلاو
رفتم تو اتاق دکتر کلاو و گفتم،فهمیدم چی میخوام کلاو:چی میخوای؟ پنی:میخوام دیگه تالون و تنبیه نکنی کلاو:چی؟اون تالون پرت کرده آره؟ پنی:نه اون کاری نکرده من ازتون میخوام کلاو:باشه فقط نمیدونم چرا همچین چیزی میخوای پنی:اممم خوب اون دوستمه کلاو:باشه هرجور تو بخوای
بعدش،به سمت اتاقم رفتم و عکسی که با خودم به همراه داشتم و در آوردم،به عکس نگاه کردم و اشکم سرازیر شد. تالون:وارد اتاق پنی شدم دیدم یه عکس دستشه و داره گریه میکنه..پنی حالت خوبه،چرا داری گریه میکنی؟ پنی:چیزه گریه من هه نه بابا تالون:چرا داری گریه میکنی، به عکس نگاه کردم و گفتم:این بچه هه کیه چقدر خوشگله خواهرته؟ پنی:با بغض گفتم:نههه اون..اون..
اون بچمه😭دخترممم😭 تالون:دیدم پنی داره گریه میکنه بغلش کردم..شیییششش آروم باش همه چی درست میشه مطمئنم دوباره بچت رو میبینی..وقتی پنی آروم تر شد ازش پرسیدم:پنی تو شوهر داری؟ پنی:داشتم ولی....طلاق گرفتیم..البته عاشقش نبودم مجبور شدم باهاش ازدواج کنم چون بابام زورم کرد حتی..حتی سعی کردم روز عروسی فرار کنم ولی نشد که نشد آخر سرم ازدواج کردم و یه بچه به دنیا آوردم؛چون بچم زود به دنیا اومد مشکل تنفسی داشت 2 ماه بعدم ...مرد.. تالون:من..من متاسفم پنی:نه تو چرا متاسفی😔 تالون:خوب پس چه جوری طلاق گرفتین پنی:خودش خواست طلاق بگیریم گفت دیگه نمیخوام تو حسرت زندگی کنی منم قبول کردم.. تالون:بچتم مثل خودت خیلی خوشگل بود چشماشم درشته مثل تو پنی:آره خیلی خوشگل بود،وقتی اولین بار حس مادر شدن و تجربه کردم تازه مادر خودم رو درک کردم که چرا نگرانم میشد..دوری از بچه یعنی مرگ تالون:من تاحالا پدر نشدم پنی:توهم یه روزی عاشق میشی و پدر میشی
تالون:اهم ای بابا خرتم گرفت😅 پنی:😂از دست تو برو آب بخور تالون:برم تو بخواب منم میام...تازه فهمیدم چی گفتم و شرمنده شدم:چیزه منظورم این بود منم میرم تو اتاق خودم میخوابم پنی:آها پیش میاد😐
وهیجه:مژگان اومدی بیا اینجا کارت دارم مژگان:عمه چی شده وهیجه:باید هرچه زود تر از شر پنی خلاص شیم مژگان:عمه ول کن دختر بیچاره رو مگه چیکار کرده؟ وهیجه:اگه تالون با پنی ازدواج کنه همه ارث ها به اون میرسه بخاطر بچت باید تالون و عاشق خودت کنی منم میرم کار دارم مژگان:به حرفای عمم فکر کردم،بلاخره منم باید برای بچم یه کاری بکنم پنی:خواب بودم که حس کردم یکی دستم و گرفته چشام و وا کردم و دیدم....اون اون...
یکی بود که ماسک داشت نفهمیدم کی بود دستش آمپول بود که بیدار شدم به خودم اومدم..داری چیکار میکنی؟ دهنم رو گرفت وهیجه:شیششششش ساکت شو پنی:ولمم کن..کمککککک..ماسکش و باز کردم..وووهیجه؟ تالون:داشتم به پنی فکر میکردم که دیدم صدای کمک میاد با سرعت جت رفتم تو اتاق پنی پنی داشت گریه میکرد تالون:پنی حالت خوبه؟چی شده؟ پنی:تا تالون وهیجه داشت منو میکشت تالون:چچچی؟
باشه باشه آروم باش...بغلش کردم و باهاش دراز کشیدم رو تخت تا خوابش ببره با خودم گفتم حتما کابوس دیده....دیدم خوابش برد داشتم میرفتم که پنی دستم رو گرفت پنی:تالون نرو پیشم بمون لطفا تالون:با این حرفش خیلی خوشحال شدم،سرم و تکون دادم و دوباره تو آغوشم گرفتمش؛بوی عطرش که خیلی خاص بود میومد،بوی خیلی خوبی میداد... داشتم به پنی زل میزدم که دیدم یکی دستگیره در رو چرخوند و باز کرد...خاک توسرممم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پششششماااام پنی بچه داره 😂😂مونو باش فکر کردم که الان توی همون سنی هستن که توی انیمیشنه😂ولی به هر حال عااااالی بووود
پر هامم پنی بچه دارهه😂😐عالی بود قشنگم💖💖💖🌹🌹🌹🌹💖💖💘💘💘🌸🌸🌸🌸💓💓💓💓💓💓💓💓💓💓
جواب چالش:فکر کنم مژگان بود🌸💖
😂اره مثلا بچه دار بود مرده
اخ قلبم پنی بچه داشت 🙁میشه وهیجه رو بکشی 😈
ج چ: نمدونم 😁
😂وهیجه میمیره ولی الان نه فعلا باهاش کار دارم