
های گایز پارت قبلی اشتباه شد پارت 3 درواقع پارت 4 هس 😇💛
رفتم سمت آدرس وقتی رسیدم یه جای بیابونی بود که یه کلبه اون وسط بود سری رفتم سمت کلبه ولی کسی تو نبود انگار از قبل میدونستن میام دنبالش (1ماه بعد ) بعد از دزدیده شدن مرینت 1 ماهی میگذره کل لندن و گشتم ولی هیج جا نبود به پلیس هم خبر دادم ولی خبری نشد افسرده شده بودم حوصله ی هیچ کس و نداشتم چندتا جلسه رو تو این مدت از دست دادم فقط بعضی وقتا میرفتم شرکت یه سری میزدم تو خونم بودم برقا خاموش بود رو تختم بودم داشتم روانی میشدم البته تو این یک ماه روانی هم شدم
(از زبان مرینت) 1 ماه از اونروز که منو دزدید میگذره مایکل یه اتاق بهم داده بود همش فکرم درگیر آدرین بود یعنی هنوز داره دنبالم میگرده یا فراموشم کرده؟! تو همین فکرا بودم که در باز شد مایکل بود مایکل : سلام عزیزم چطوری بیا برات چندتا لباس خریدم مرینت : به من نگو عزیزم مایکل میره جلو اونقدر بهش نزدیک میشه نفساش میخوره به صورت مری مایکل : بالخره باید به اینجا عادت کنی چون قراره تا آخر عمرت اینجا بمونی مری: تا خواستم حرف بزنم خودشو بهم نزدیک کرد و لبشو گذاشت رو لبم چسبوندتم به دیوار هرکاری کردم نمیتونستم ازش جدا بشم بعد از 5 دقیقه آروم ازم جدا شد هلش دادم با داد گفتم چه غلطی می کنی!!! بغض کرده بودم یه لبخندی بهم زد رفت بیرون نشستم رو تخت بغضم ترکید راحت شدم یه ماه این بغض لعنتی داره خفم می کنه پنجره ای تو اتاقم نبود ولی میدونستم دیگه تو لندن نیستم
آدرین :حالم بد بود رو تخت بودم بغضم ترکید که یهو گوشیم زنگ خورد ناشناس بود برداشتم«+الو -سلام +سلام شما؟ - من نینو هستم همون که یه ماه پیش تو شرکت باهم برخورد کردیم + آهان کاری داشتی - ببین من اونروز بهت نگفتم ولی مرینت دوست منه و دوست صمیمی دوس دخترم خیلی ناراحت شدم که خبر گمشدنش رو شنیدم اگه کاری بود رو من حساب کن ام -آدرین آدرین آگراست + آهان باشه آدرین کاری داشتی حتما بگو - باشه ممنون » بلند شدم یه آبی به سرو صورتم زدم مرینت رفته بود عشقم رفته نمیتونستم تا آخر عمرم افسردگی بگیرم
گوشیمو برداشتم زنگ زدم به فیلیکس، «فیلیکس پسرخالمه پسر خوبیه عین داداشمه » زنگ زدم بهش برداشت « + الو سلام فیلیکس خوبی - سلام آدرین برای مرینت متاسفم + تو از کجا میدونی - شوخیت گرفته تو اخبار دارن دربارتون می گن + خیله خب بیخیال ببین میتونی برام یه جا گیر بیاری چندروزی برم - آره ولی کجا +هرجا زیاد مهم نیس - امم نیویورک خوبه؟ + آره دستت درد نکنه خدافظ-خواهش خدافظ»یه چندروزی میرم نیویورک تا حالم عوض بشه حالم اصلا خوب نیس فقط سیگار آرومم می کنه
رفتم تو ایون سیگارمو روشن کردم وقتی تموم شد رفتم وسایلمو جمع کردم واسه فردا صبح زیاد وسیله نبوردم همینطور که داشتم جمع می کردم چشمم خورد به لباس مرینت برش داشتم همه خاطراتمون اومد جلو چشمم اونروز لباسشو جا گذاشت ✨فلش بک ✨ صبح که بیدار شدم سری گوشیمو برداشتم زنگ زدم به مری امروز شرکت و تعطیل کردم گوشیو برداشت « + سلام عزیزم خوبی - سلام عشقم خوبم مرسی +امروز ساعت 3 میام دنبالت -چرا؟ + برای دیدن عشقمم باید دلیل بیارم ؟ - (با خنده) باشه میبینمت (خیلی آروم) دوستت دارم + من بیشتر » ساعت 3 شد سری لباسامو عوض کردم رفتم سراغ مرینت
✨از زبان مرینت ✨ ساعت 3 شد لباسامو پوشیدم لباسی که آدرین برام خریده بود و پوشیدم یه لباس صورتی یقه باز که آستیناش پوف داشت با ساپورت مشکی یه کفش پاشنه بلند مشکی هم پوشیدم موهامم بافتم یه لباسم بوردم چون ممکن بود پیش آدرین بمونم یه کیف صورتی برداشتم لباسامو گذاشتم توش یه رژ صورتی زدم رفتم پایین منتظرش موندم ✨از زبان آدرین ✨ رفتم سوار ماشینم شدم رفتم سمت خونشون وقتی رسیدم پیاده شدم میخواستم زنگ بزنم بهش که دیدم یه دختر که پشتش به منه جلو خونشونه رفتم نزدیک تر دستمو گذاشتم رو شونش میدونستم مرینت تا برگشت باهم چشم تو چشم شدیم چشمای دریاییش آدم و جذب خودش می کرد نمیتونستم ازش دست بردارم که
بچه ها این داستان خیلی زیاد نیس پارتاش خیلی هم کم نیس دقیق نمیدونم ولی شاید 20 پارت 😆💖
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی پارت بعدو
عالیییی پارت بعد رو بزار😍😍😍
گذاشتم عزیزم 💝
کجاست پس؟