
ادامه داستان )ببخشید که دیر دیر میسازم توتستچی کم میام به این دلیل شاید ۳ روز یه بار)
وارد غار شدم همه جا تاریک بود چند بار اسم ماریلو صدا زدم اما بدون جواب موندم همینطور که با گیسو فراوون داشتیم قدم میزدیم به دوراهی برخورد کردیم دوراهی که کاملا شبیه هم بود نمیدونستم کدوم طرف برم نگاه گیسو فراوون کردم شاید اون کمکی بهم کنه:گیسو فراوون من نمیدونم کدوم طرف برم تو یه نظری بده _ما تویه امتحانیم یه امتحان سخت باید راهی رو انتخاب کنیم که بهش شک نداشته باشیم در جریان هستی که ما برای نجات ماریل توی خطریم _اره میدونم _من قبلا این غار اومده بودم همه جاش واسم اشناس ولی این دوراهی نداشت به نظرم جادوگر دوراهی رو ساخته ما باید میانبر بزنیم از طرف دیگه بریم بنظرم جفت غارا مشکوکه _باشه ولی از کجا بریم؟ _دنبال من بیا
دنبالش رفتم گیسو فراوون اروم ارم قدم بر میداشت و من ترس توی دلم بیشتر میشد همینطور که داشتیم میرفتیم صدای ناله ای شنیدم صداش شبیه ماریل بود سریع به سمت صدا رفتم و به گیسو فراوون گوش ندادم که میگفت نرو اونجا شاید یه تله ای باشه ولی من رفتم وقتی به صدا رسیدم دخترک تنهایی دیدم با لباس کثیف به سمتش رفتم دستمو زیر چونش گذاشتم اما وقتی تصویر روبه رومو دیدم
قهقهانه میخندیدو میگفت تو تله افتادی کوچولو ماریلت مرده الکی خودتو به زحمت تنداختی اون طلسم شده و باز هم قهقهه های شیطانیش به ظاهر خودمو شجاع نشون دادم اما تو دلم داشتم از ترس ریش ریش میشدم که با دیدن عصای توی دستم که سنگهای اتیشینی پرت میکرد خشکم زد نباید میذاشتم سنگ ها بهم بخوره باید با شمشیرم جلوشو میگرفتم
اون پرت میکرد من با شمشیرم از خودم محافظت میکردم دعا دعا میکردم برای ماریل اتفاقی نیفتاده باشه توی نبرد بودم باهاش که حواسم نبودو یکی از سنگ های اتشی بهم خورد و جادوگرو دیدم که قهقهانه میخندید و میگفت تویه جنگ که باختی با این زورت میخواستی لیلیتو نجات بدی و باز خنده های شیطانیش همینطور که میخندید گیسو فراوونو پشت سرش دیدم که با جفتک به روی سر جادوگر زد و با مخ جادوگر رو زمین فرود اومد
من سریع عصاشو برداشتم چن تا سنگ اتشی بهش زدم گیسو فراوون گفت عصاشو بشکن با خودم گفتم به جرف گیسو فراوون گوش نکردمو این بلا سرم اومد بزار ایندفعه گدش کنم و عصاشو شکستم و جیغ جادوگر بلند شد تبدیل به پودر شد و من در کمال تعجب به سمت چپم نگاه کردم که گیسو فراوون تبدیل به دختری زیبا شده بود دختری به زیبایی حوری های بهشتی طلسم شکسته شد گیسو فراوون روبه روی من وایستاد و با تمام خوشحالش گفت:تو برنده شدی طلسم شکسته شد جادوگر مرد من تبدیل شدم به ادم حالا باید بریم دنبال ماریل
ما برگشتیم به همون جایب که دوراهی دیدیم اما اثری از دوراهی نبود
به اینطرفو اون طرف رفتیم مثله اینکه غار تله بود با خیال راحت گشتیم تا ماریل پیدا کنیم الان که طلسمی نبود پس راحت میشد ماریلو پیدا کرد نوری دیدیم به سمتش رفتیم دختری بلند قد با موهای پریشون که مثل فرشته ها بود به سمتم اومد و دست رو شونه های من گذاشتو بعد گفت تبریک میگم برنده شدی تو جادوگر و شکست دادی طلسم شکسته شد ماریل نجات پیدا کرد با جمله اخرش غرق در شادی شدم ماریلو دیدم که پشت سر این فرشته بود روی صورتش تبسمی دلنشین بود که منو شیفته تر کرد
باهم قدم به قدم از غار بیرون اومدیم به قصر رفتیم و وقتی پادشاه دخترشو دید غرق در شادی اونو در بر گرفت و منو به عنوان همسر دخترش پذیرفت و زندگی خوشمان شروع شد
خب داستان تموم شد امید وارم دوس داشته باشبد
شاید داستانای دیگه ای که ساختمم بزارم کامنتاتون راجب داستانمو بگید مرسب
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
آجی میشی من میانا هستم 14 سالمه متولد 1386 هستم و دیگه هر وقت بیوگرافیم رو گذاشتم منتشر شد بهت خبر میدم بری انجامش بدی تا بیشتر بامن آشنا بشی اوگی