درود دوستان😍باز هم کلارا هستم و این پارت هفتم داستان منه😋امیدوارم خوشتون بیاد☺
این دفعه ساعت را کوک نکرده بودم.چون انقدر مشغول جک گفتن و داستان تعریف کردن با سویل بودم که ساعت کوک کردن را فراموش کردم.هر چند خیلی مهم نبود چون سویل مرا بیدار کرد.اول فکر کردم شاید ملودی است اما کم کم فهمیدم سویل است.ساعت ۹ صبح بود.سویل گفت:«هی میبل پاشو دیگه!نمیخوای برای گردش دیر بشه دیگه؟»
به ساعت نگاه کردم و گفتم:«چی اخه ۹ صبح؟»
«سلام و صبح بخیرت کو؟»
«سلام صبح بخیر سویل!»
«صبح بخیر میبل!»
«امممم خب راستش رو بخوای ۹ صبح به نظرم خیلی خوبه!پاشو پاشو دست و صورتت رو بشور صبحانه ات رو بخور که خیلی کار داریم!»
و از اتاق بیرون رفت.
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
کی ادامه داستان تو میزاری🙁
عالی بود بعد ازت یه خواهشی دارم میشه بیل شخصیتی بده نکنی اخه خیلی دوستش دارم ویه سوال پارت بعد کی میزاری 😁
چشم حتما😍خودمم اصن دوست ندارم شخصیت بیل بد شه😶خب راستش اول مبخوام چند تا تست سرگرمی مثل فرتشه و شیطان درست کنم بعد پارت های دیگه هم میزارم😚💗ممنون که حمایت میکنید💕🌠
🤣🤣🤣🤣خیلی خوب بود 👍👍👍👍👍
عالییییییییییی♥️♥️♥️♥️
عالی بود
پارت بعدی رو هر وقت وقت کردی بزار🙂
چشم حتما😍💗👌