سلام گلای تو خونه
+ چطوری ا.ت بگیر بخواب
_ نمیخوام به تو اصلا نمیشه اعتماد کرد یونگی
+ واقعا اوهوم بگیر بخواب فردا کلی کار داریم
_ نزدیک من نمیشی ........شب بخیر
+ باشه بگیر بخواب ......شب بخیر
فردا صبح : با درد شدید پام بیدار شدم یونگی خواب بود بلند شدم و اومدم بیرون دیدم مامان یونگی تو اشپزخونه داره صبحونه اماده میکنه ( بچه ها فهمیدید تک پارتیو گزارش کردن حذف شده 🙁 میخواستم تک پارتی از کوکی بزارم حالا که اینطور شد نمیزارم ولی حیف بود کامنتاش و لایکاش زیاد بود حتی بازدیدشم بالا بود 😔)
_ سلام مادرجون
¶ اوه ا.ت بیدار شدی .....من فکر کردم امروز چون میخوای فیلیکسو ببری پدر و مادرشو ببینه زود بیدار میشی
_ وای نه
¶ اشکال نداره حالا امروز شیفت عصر هم هست
_ اوففففف خوب شد .....چرا زحمت کشیدید
¶ نه بابا زحمتی نداشت تازه مواد غذایی هم تموم شده
میخوام برم خرید
_ نه لازم نیست بعد با یونگی میریم
¶ تو که نمیتونی پات
این تنها راهی بود که میتونم بهشون نزدیک بشم پس گفتم
_ نه من خوبم میرم لباسمو عوض کنم الان میام
رفتم تو اتاق و لباسمو عوض کردم فیلیکسو اروم بلند کردم و ساکشو برداشتم کلاه افتابی فیلیکسو گذاشتم رو سرش و بغلش کردم هنوز خواب بود
اروم در اتاقو بستم مادرجون کیفو ازم گرفت اب و شیر هم درست کرده بود
اومدیم بیرون و سوار اسانسور شدیم رسیدیم پارکینگ
¶ ا.ت ماشینت کدومه و سوییچو بده نمیتونی رانندگی کنی
_ مگه شما بلدی
¶ بله که بلدم
خندیدمو ماشینو نشون دادم
_ اینم ماشین پسرتون
¶ ماشین یونگی؟؟؟
_بشینید تا براتون تعریف کنم
تو ماشین و در راه فروشگاه:
¶چطوری اینقدر بهم نزدیک شدید
_خب راستش اولا که من اومده بودم زیاد کره ایم خوب نبود بلد بودم اما چون بعد از تولدم رفتم فرانسه روی کره ایم کار نمیکردم چون فکرشو نمیکردم که برگردم
¶خب
_ روز اول توی دانشگاه تا وارد شدم ی پسر خوشتیپ همراه با من وارد شد
¶ اون موقع یونگی موتور داشت
_ اره ی بارم موتورشو دیدم و سوارش هم شدم
¶ یونگی دوست داشت موسیقی بخونه برای چی اومد وکالت
_ راستش خودمم نمیدونم اما از شانس خوب من من و یونگی همکلاسی بودیم هر دومون عاشق موسیقی و ساختش بودیم وقتی بیشتر با هم اشنا شدیم با هم بیشتر وقت میگذروندیم تو کتابخونه کافه و....
¶ اها چی شد یونگی صاحب این موتور شد
_حالا میرسیم بهش ...مادرجون اینجاست
¶ باشه
ماشینو پارک کرد من بطری اب و شیر فیلیکسو گذاشتم تو کیف خودم و پیاده شدیم
_ مادرجون من ی زنگ بزنم
¶ راحت باش
زنگ زدم ببینم سود ماهیانه سهاما رو ریختن به حسابم یا با حساب خالی اومدم خرید و دیدم ریختن
_بریم مادر جون
¶ چی شد بقیه داستان
نفری ی سبد برداشتیم و راه افتادیم
دو تا مون مشغول خرید بودیم و منم تعریف میکردم
_ ی روز دیدم یونگی بدون موتورش اومد ازش پرسیدم که چی شده گفت بخاطر اجاره خونه که نه اتاقش موتورشو فروخته اون گیتار زدن بلد بود پس بهش پیشنهاد دادم که اون به من گیتار زدن یاد بده و من از لحاظ مالی کمکش کنم قبول نکرد
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
22 لایک
سلام خوبی بهتر شدی ? دیشب خوابتو دیدم 😭😭(نمیدونم ﭺرا ولی دیدم دیگه)
خدایش باز دیدات زیاد ۴۰ تااااااا
من به همینشم راضیم
خیلی بدی
پارت بعد
ععععاااالیییییی بود
این پارت مثل همیشه عالی
عالی بود 💜
خیلیی قشنگ بود لطفا ادامه بده 🥺🙏🏻
ارهه منم خیلی از مبل تاب میخوردم 😂 حس فضولیم خوابید خیلی ممنون
مامان من میخوام یه داستان بنویسم (چون اجازه ندارم ارمی باشم از بی تی اس نیس ) خیلی میترسم منتشر منم یا نه 😔🥲
دخترم من اجازه میدم بنویس ❤️
برای چی اجازه نداری ارمی باشی؟ مثل من نشو من از ۱۲ سالگی توسط یکی از دوستام با کیپاپ اشنا شدم ولی نژادپرستی درونمو هنوز نتونسته بودم خفه کنم
الان حدود ۱ ساله ارمی ام و خیلی پشیمونم که چرا زودتر ارمی نشدم 😔
عالی بید
عالییی اونی