عشقی غیر منتظره پارت ۴

فالو=فالو خب خوشگلای من بریم برای پارت چهارم...

(علامت ها : سوآه @.جونگ کوک*.یونگی & جیهون$،سوبین# ، مادر جونگ کوک£.پدر سوآه%) @یعنی میگید شما من را دوست دارید؟ *بله @اونوقت من از کجا بفهمم احساسات شما به من واقعیه؟ *میتونم بهتون ثابت کنم فقط شما باید به من کمی زمان بدید،اما اولش بهتر نیست با هم غیر رسمی صحبت کنیم @باشه ، خب من هیچی راجبت نمیدونم و فقط یه بار همدیگه را دیدم چجور شما تو نگاه اول عاشق شدی عجیبه    *نه اصلا اینطور نیست من تا حالا عاشق نشدم که بدونم چجوریه دارم از صمیم قلبم میگم @باشه میشه حالا درباره ی خودت بگی؟

*باشه، خب من ۲۴سالمه و یک خانواده معمولی دارم پدرم کارمند بانک و مادرم خانه داره من از کوچیکی بچه ی درس خونی بودم و همیشه مبصر کلاس بودم اما من هیچ دوستی ندارم تنها دوستم برادر بزرگمه یونگی فکر کنم اونو بشناسی @آره دوستم طرفدارشونه  *من تا حالا عاشق کسی نشدم چون همش سرم تو درس و کتاب بوده، خب میشه تو هم از خودت بگی؟ @خب من۲۳سالمه تعریف از خود نباشه یه نقاش ماهرم و کلی نقاشی رو تابلو کشیدم و همه ی نقاشی هام تو خونه واتاقم وصل شده تا چشم کار میکنه نقاشی های منه من فقط یه دوست دارم اونم جیهون اما اگه اینو بشنوی حتما پشیمون میشی *نه هرگز بگو @ من تا حالا ۲بار ع،ا،ش،ق شدم ولی هر دوشون بهم خ،ی،ا،ن،ت کردن برای همین از مردا متنفرم و دیگه بهشون اعتماد نمیکنم.

*نه باور کن من اونجوری نیستم اگه اون دوتا را ببینم زندشون نمیزارم. @اونوقت من از کجا بفهمم شاید بخاطر پولم منو دوست داشته باشی *نه اینجوری نیست @من کار دارم باید برم (از روی میز بلند شد جونگ کوک دستش را گرفت و گفت)* صبر کن لطفا بشین @من کار دارم باید برم *لطفا فقط چند دقیقه @باشه فقط چند دقیقه(نشست)*ببین من نمیدونم چیکار کنم که اعتماد خودت رو به خودم جلب کنم یا کاری کنم عاشقم بشی اما خواهش میکنم بهم فرصت بده +قلبم داره تند میزنه بهتره زود تر برم @باشه الان میزاری برم *باشه(با عجله از اونجا بیرون اومد و یه نفس عمیق کشید)+چم شد یه دفعه بهتره خودم رو کنترل کنم نباید عاشقش بشم آره اما صداش یه صداقت خاصی داشت به هر حال اما نباید.

از زبان جونگ کوک: بالاخره تو نستم احساساتم رو نسبت بهش بگم بهتره برم خونه (به سمت خونه حرکت کرد و رسید)* سلام مامان من اومدم £سلام پسرم خوش اومدی #خوش اومدی کوکی *مگه نگفتم اونجوری صدام نکن #باشه بابا *مگه نرفتی خونت #نه امشب میخوام اینجا بمونم *اما ما که اتاق اضافی نداریم £خب تو اتاق تو میخوابه دیگه #آره *پس من کجا بخوابم؟ #تو اتاقت دیگه *نه من همین جا رو کاناپه میخوابم £باشه پسرم هر جور راحتی. فردای آن روز از زبان سوآه: باصدای زنگ گوشیم بیدار شدم چشمام را به هم مالیدم رفتم دستشویی آماده شدم رفتم پایین صبحانه خوردم و با بابام به شرکت رفتم.

%خب دخترم اینجا اتاق کارته یه نفر را میارم تا کارهایی که باید بکنی را بهت یاد بده @باشه بابا %وقتی تو شرکت هستیم منو رئیس صدا کن @چشم رئیس % آفرین خانم لی(هردو خنده ای کردند و رئیس از اتاق بیرون اومد) از زبان جونگ کوک: رسیدم شرکت یکی از همکارام گفت که رئیس کارم داره منم رفتم به اتاق رئیس در زدم و وارد اتاق شدم. *رئیس کارم داشتید؟ %بله میخواستم کارهای شرکت را به دخترم یاد بدی از این به بعد اون اینجا کار میکنه هواشو داشته باش *واقعا اها باشه % اتاقش جفت اتاق کار خودت پس حواست بهش باشه *چشم رئیس (و از اتاق اومد بیرون) -وای خدای من باورم نمیشه اتاق کارش جفت اتاق منه و قراره هر روز تو شرکت ببینمش عــالــــیـــه. (رفت دم در اتاقش و در زد)@بفرمایید * سلام خانم لی @سلام...تو اینجا چیکار میکنی؟ *خب معلومه اینجا کار میکنم @چرا اومدی اینجا؟اصلا از کجا میدونستی من اینجام ؟

 *پدرت بهم گفت بیام اینجا تا بهت یاد بدم چه کار هایی باید انجام بدی،اگه سوالی هم داشتی میتونی از من بپرسی،راستی اینجوری میتونیم بیشتر همدیگه را بشناسیم و شاید نظرت راجب من تغییر کرد +آخه چرا اون باید به من یاد بده چراااا @باشه حالا بگو چیکار باید انجام بدم *باشه الان برات توضیح میدم(تقریبا همه چیز رو براش توضیح داد)@ممنون جبران میکنم (جونگ کوک به سوآه نزدیکه شد اونقدر که نفس داغش را احساس کرد)*میشه الان جبران کنی @چی میگی چت شده +وای قلبم داره منفجر میشه چرا آنقدر بهم نزدیک شده (جونگ کوک دستش را دور گردن سوآه حلقه کرد و ل،ب،ش را به ل،ب سوآه نزدیک کرد و اونو ب.و.س.ی.د یه ب.و.س.ه.ی طولانی اما سوآه بی حرکت همونجا خشکش زده بود که یه دفعه به خودش اومد و اونو از خودش دور کرد) @معلوم هست داری چیکار میکنی؟ دیونه شدی؟ *مگه نگفتی جبران میکنی اینم جبرانش.