رمان قبلی خوب نبود تصمیم گرفتم تعقیرش بدم.
حالم اصن خوب نبود و لیسا هم همش میگفت ناراحت نباش اینطوری میشه اونطوری میشه😒جیسو و رزی هم همش میخواستن منو بخندونن😐اما نمیدونستن این جنی لعنتی داره از عشق میسوزه
گوشیم زنگ خورد. رزی بود رزی: الو جنی جون جنی: الو سلام رزی رزی: عسلم میای چهار نفری بریم بیرون؟ جنی: رزی حوصله ندارم میخوام تنها باشم. ببخشید
رزی(با ناراحتی): خیلی خوب ولی جنی به خودت صدمه نزن خواهش میکنم جنی: هه این حرفا تکراریه فهلا رزی قط کردم. خونه بهم ریخته بود. اصلا حوصله تمیز کاری نداشتم
رفتم تو اتاق و درو بستم و روی تختم دراز کشیدم. نفهمیدم کی خوابم برد. با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم. اوه طاعت ۱۱شب بود. از لیسا و جیسو و رزی ۱٠تماس بی پاسخ داشتم. زنگ خونه به صدا در اومد.
درو باز کردم بچه ها اومدن داخل. جیسو با عصبانیت گفت جیسو: چرا اینطوری میکنی آخه از ظهر داریم بهت تکست میدیم زنگ میزنیم. تو اصلا هیچی رو نمیفهمی تو از عشق اون تیهونگ دیوونه شدی بجز خودت به ماهم آصیب میزنی بسه دیگ
جنی: جیسو تمومش کن با همتونم اگه ناراحتین در اونجاس برید بیرون. تا امروز کلی درد رنج کشیدم. پدر مادرم که مردن تو قبرستونن اون عو.... ضی که ولم کرده. شما دیگه بهم زخم نزنید
جیسو: خود خواه از خونه رفت بیرون لیسا هم دنبالش رفت و میگفت جیسو وایسا با توهم رزی بغلم کرد گفت ناراحت نباش دیگه من و لیسا و جیسو کنارتیم اونم عصبانی بود فعلا بیا بشین و آب بخور
رزی رو بغل کردم جنی: رزی از بودنت کنارم احساس خوشبختی میکنم و دوباره بغلش کردم.(دو هفته بعد) دیگه حالم بهتر بود. زندگیم رو به روال عادی ادامه میدادم. اما این نبود پایان داستان من هنوز عاشق تیهونگ بودم همونی که بهش میگفتم موچی منی تو. تو خلوتم بغض میکردم
بچه مرسی که تا اینجا اومدین. ۲٠تای شدنمونم مبارک. بچه ها این رمان خیلی خوبه حتما دنبالش کنید خیلی خفنه
لایک کامنت و فالو یادتون نره عشق منید
بایی نفسا
............
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)