15 اسلاید صحیح/غلط توسط: Mahan انتشار: 4 سال پیش 787 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
بیاید یکم کنار هم خوش باشیم😂😁😉
روزی مریدی از شیخ پرسید یا شیخ تفاوت مگس و پلنگ در چیست؟ شیخ از این تضاد همی جفت کردندی و دست بر گریبان و محاسن کشید و بعد از دمی گفت: مگس را وقتی میرینی، میبینی ولی پلنگ را وقتی میبینی میرینی! مریدان که این شیوایی کلام را دیدند، ریدند و به کوه آتشفشانی فوجی یاما پناه بردندی و سبیلهای خود را کِز بدادندی!
روزی دو مرد به خدمت شیخ رسیدندی که بر سر طفلی نزاع داشتندی و هر یک ادعا میکردندی که پدر آن طفل هستندی. شیخ فرمودند: تنها راه رفع این مشکل آن است که هر سه آنها شبی را در یک اتاق بگذرانندی. صبح هنگام شیخ از کودک پرسید: ای طفل! دیشب چه کسی کولر را خاموش کرد؟ کودک پاسخ داد: این چپیه! شیخ گفت: فرزندم! همانا این مرد پدر توست! جمله مریدان از این درایت شیخ کف و خون قاطی کرده و خشتک بدریدندی و راه بیابان در پیش گرفتندی!
روزی مریدان نزد شیخ رفتند و از او پرسیدند: یا شیخ! فیلترینگ بدتر است یا کم بودن پهنای باند؟ شیخ نگاه معنا داری به آنها کرد و فرمود: هیچکدام! چیزی در اینترنت هست که از هر دوی اینها بدتر و اعصاب خردکنتر است! مریدان با حیرت به شیخ نگریستند و فرمودند: یا شیخ! از فیلترینگ بدتر چیست؟ شیخ فرمود: «مشاهده این لینک تنها برای اعضا سایت امکانپذیر است. برای ثبت نام اینجا کلیک کنید» بعد از این سخن، مریدان نعرهها زدند و گریبان پاره کردندی و لپتاپهای خود را به زمین کوبیدندی، فغان کشان به رشته کوههای آلپ پناه بردندی!
روایت است روزی یکی از مریدان بر شیخ وارد شدندی و وی را مشغول گشتوگذار در اینترنت بااینترنت اکسپلورر دیدندی، مرید گفت یا شیخ این چه سِرّ است که از فایرفاکس یا گوگل کروم استفاده نمیکنندی؟ لااقل از اُپرا یا سفری استفاده کنندی... شیخ خشمگین شد و لپتاپ خویش از پهنا بر حلق مرید داخل کرده، فرمود: بـــُــز....! مگر نمیدانی که ریاضت کشیدن از عادات ما بودندی؟؟ مرید که این بشنید، گریبان را به غایت پاره گردانید، نعره زنان به سمت رایانه خویش شتافت و ویندوز 8 آلیتیمیت 64 بیتی خود را پاک نمود و تا آخر عمر از DOS و ویندوز ملنیوم استفاده کرد باشد که درجات ریاضت را پشت سر نهد.
هنگام ظهر شیخ بر سر گذر، شیطان را بدید که سفره طعام پهن نموده و لقمه بر دهان میبرد، پیش رفت و گفت: ای ابلیس دیر بساط خویش پهن نمودهای و شکر خدا بنیآدم نیمروز را بدون تو بسر میبرند! شیطان در حالیکه لقمهای بر دهان میگذاشت گفت: خویش را بازنشسته کردهام زیرا آنچه من شبانه و در خفا با هزار حیله و دسیسه در دل مردم میگذارم، بنیآدم در روز روشن بدون واهمه بر سر یکدیگر میآورند به نحوی که من حیران از دسیسه های آنانم. شیطان در حالی که بقچه عذای خویش را جمع میکرد تا زیر سر خویش بگذارد و بخُسبد گفت: به خدای عزوجل اگر میدانستم این عاقبت انسان است، خویش را مطرود درگاه ایزد منان نمیکردم و در روز آفرینش ابولبشر بر وی سجده میکردم و بدو میگفتم «حقا که تو پدر منی»... شیخ کمی تامل کرد و نه نعره زد و نه گریبان درید بلکه به گوشه آستین اشک از گوشه چشم خویش بزدود...
روزی شیخ در مجلسی نشسته بود که ناگهان صدای دهشتناک گوزی برخاست، همه مریدان و جمیع حضار به شیخ خیره شدند و از ته دل غش غش خندیدند. شدت خنده به حدی بود که بیم خیس شدن خشتک مریدان نیز میرفت!! پس از آنکه خنده حضار فروکش نمود، شیخ سینه خود را صاف نموده و گفت: من در مقابل همه شما رو سیاهم چون تصور شما بر این است که بنده گوزیدهام... لاکن در مقابل صاحب اصلی گوز رو سفیدم چون تنها او میداند که این گوز کار من نبوده... مریدان از این استدلال شیخ انگشت حیرت از بر بینی فرو برده و لی لی کنان از مجلس برون رفتند.
روزی شیخ مشغول مکالمه با سیم کارت ایرانسل خود بودی. اما مکالمه چنان طولانی گشت که مریدان پرسیدند: یا شیخ چگونه است که شارژ سیم کارت شما تمام نمیشود پس از چندین ساعت گوهرفشانی؟ شیخ لبخندی شیطان گونه زده و فرمود: از آن روی که من در فیسبوک یک «فیکاکانت» با نام «عسل جون» اختیار نموده و به وسیلهی آن ملت را شارژ ایرانسل تیغ همی زدمی!! و مریدان از فرط تعجب توان نعره و گریز به بیابان هم نداشتندی!!
آوردند روزی شیخ و مریدان در کوهستان سفر میکردندی و به ریل قطار رسیدندی که ریزش کوه، آن را به بند آورده بود. ناگهان صدای قطار از دور شنیده شد، شیخ فریاد زد که جامهها را بدرید و آتش زنید که بدجور این داستان را شنیدهام!!! و در حالی که جامهها را آتش میزدند فریاد میکشیدند و به سمت قطار حرکت میکردند... مریدی گفت: یا شیخ نباید دستمان را در سوراخی فرو بکردندی؟ شیخ گفت: نه حیف نان آن یک داستان دیگر است (خاک تو مخت)... راننده قطار از دور گروهی لخت را دید که فریاد میزنند فکر کرد که به دزدان زمینی سومالی برخورد کرده!! و تخت گاز داد و قطار به سرعت به کوه خورد و همه سرنشینان جان به جان آفرین مردند. شیخ و مریدان ایستادند شیخ رو به بقیه کرد و گفت: قاعدتا نباید اینگونه میشد؟؟ :| پس به پخمهای رو کرد و گفت احمق تو چرا لباست را در نیاوردندی و آتش نزدندی؟ پخمه گفت: آخر الان سر ظهر است گفتم شاید همینطوری هم ما را ببینند و نیازی نباشد که...!!!
جوجه مریدی شیخ را گفت: مرادا،عشق چیست؟ شیخ فرمودند: به گندمزار برو و پرخوشهترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندمزار، به یاد داشته باش که نمیتوانی به عقب برگردی تا خوشهای بچینی. مرید به گندمزار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. شیخ پرسید: چه آوردی؟ مرید با حسرت جواب داد: هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشههای پر پشتتر میدیدم و به امید پیدا کردن پرپشتترین، تا انتهای گندمزار رفتم. شیخ گفت: عشق یعنی همین! مرید پرسید: پس ازدواج چیست؟ شیخ به سخن آمد که: به جنگل برو و بلند ترین درخت را بیاور.اما به یاد داشته باش که باز هم نمیتوانی به عقب برگردی! مرید رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت. شیخ پرسید که مرید را چه شد، او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی بگردم. شیخ فرمودند: ازدواج هم یعنی همین. و مریدان از این حکمت شیخ در عجب شدند ولی هیچ مگفتند.
شیخ را اطلاع همی دادند که قیمت بلیط هواپیما فزونی گرفته. فرمود: آن پول، دیهی شماست که پیشاپیش ز شما همی گیرند. پس مریدان آنقدر گریستندی تا واشر سرسیلندر بسوزانندی.
روزی شیخ سوار بر خودرو سایپا مطمئن خود، به قصد دور دور ترک حجره بکرد و در خیابانها در جلوی در و داف دستیها بکشید، تا اینکه کنترل خودرو از کف بداده و با ویترین مغازهای تصادف بکرد. چون ماشین پلیس به صحنه رسید، شیخ در حالیکه سر کچل خویش میخاراند، ردای خویش جمع کرده و به یمین و یسار نگاهی فکنده و گفت: آقای پلیس، یک تراول 50 تومان در جیب مبارک میفشارم، کروکی را طوری ترسیم فرمائید که مغازه مقصر باشد!! پلیس محترم که در جواب شیخ مانده بود، ازبلاتکلیفی، دچار آنفاکتوس مزمن گردید و گریبان به گریبان آفرین تسلیم نمود و از فیض دریدن گریبان باز بماند.
روزی شیخ ز آسمان صدایی شنید بس هولناک. مریدی را ندا در داد که این چه صدا بود؟ مرید گفت: یا شیخ طیاره روسی است که در آسمان ذکر خدا همی گوید؟ شیخ فرمود: نیک است، لکن ترسم که این ذکر به سجود افتد. و مریدان نعرهها زدند و همی گریستند!!
گویند شیخ، شبی تلویزیون رؤیت همی کرد و موسیقی زنده بدید که در آن سازها در زیر میز پنهان همی کردند. مریدان پرسیدند: یا شیخ، موسیقی بدون ساز به چه ماند؟ فرمود به عروس بیجهاز، به کباب بیپیاز. پس مریدان فغان و نعره زدند و سخت گریستند. شیخ فرمود: زهر هلاهل! کمی یواشتر. مردم خوابند. پس مریدان بیهوش گشتند.
مریدی بر شیخ فرود آمد و گفت: خواب دیدم تعداد بیشماری پیکان جوانان گوجهای از هفت بوگاتی ویرون سبقت گرفتند! ای شیخ تعبیرش چیست؟ فرمود: هفت روز وفور سرعت اینترنت در پیش داریم؛ پس از آن قحطی اینترنت خواهد بود. باید در دوران وفور دانلود کنیم و برای دوران قحطی پسانداز نماییم!!
روزی مریدان بر شیخ وارد شدند و مر ایشان را فرمودند تا حدیثی زیبا به ایشان گوید. شیخ لحظاتی چند دست بر گریبان فرو برده و فرمودند: «هرکس به والدین خود احترام بگذارد مثل این است که به پدر و مادر خود احترام گذاشته است!» مریدان چون این بشنیدند گریبان و جامه دریدند و نعره زنان سر به کافینت نهادند و جملگی از دریافت یارانه انصراف دادندی!
15 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
141 لایک
میشه به دو تست اخرم سر بزنین؟
اسمش:(خاطره طنز بلاگیون 😂💔/سوتی نیو کیپاپری کاربرا)
بک میدم>_•
راستی اگه فالوور میخواید بیاید پیوی(راهشو بهتون میگم^-^)
پین شم؟
ادمین دوست داشتی پاک کن:))
سلام بچه ها من درسا هستم ، توی پیجم کلیییی چیزای بوحال درباره میراکلس ، بلک پینک و .... اینکع یه فازی هستین توی پیجم❤❤❤❤❤❤❤خ ش بیایین به دنیاییییی درسا بلکمیک❤❤❤❤❤❤❤
عاااااااااااااااااااااااالیییییییبییییییییی بود
چطوری ممد ویژه اش کرده مخصوصا اس اول؟؟😂
حقققق😂😂😂😂
های صوییتی3>🥛..... 💕🍃
ایم جنا🌝✨
صووو خوشحال میشم به پیجم سر بزنی👩🏻🦳☂️
.
. 🥛
اگرم خواستی یه تست مخصوص تبلیغ بیا اونجا از خودت تبلیغ کن🍙🍼
ساری بابت تبلیغ🥹💕
مایل به پین¿
اگه دوست نداری حذفش کن(:
سلام من رئیس بانک هستم
اگر شما میخواهید که امتیاز جمع کنید
و چیزی که دوست دارید رو بخرید میتونید با گرفتن وام یا پس انداز کردن پول در بانک کلی امتیاز جمع کنی🙂♡
و راستی ما هر هفته قرعه کشی داریم و جایزه ان 5000
امتیاز هههه✪✪✪
پس منتظر چی هستید زود به پیوی بیایید یا در نظرسنجی نظر خود را بگویید
وااای اسلاید ۱ خداییی حق بود
اینا چقدر سن بودن. مخصوصا تفاوت پلنگ و مگس 😂💔
خب بعد مدت ها تست ساختم ممنون میشم ازش حمایت کنین در صورت حمایت بگین براتون جبران میکنم)))
مایل به پین؟
فالویی بک بده
به تیزر رمانم سر بزن شاید پشیمون نشی!! 🥂🤍