بازى سرنوشت ما (پارت پنجم)

‎$چرا مرینت چرا من گه بهترین دوستت بودم باید به من می گفتی من کمکت میکردم
یه نگاه به ادرین انداختم بلند شد و رفت پریدم بغل الیا و تا تونستم گریه کردم بعد نشستم و قضیه رو براش گفتم از سیر تا پیاز شو
الیا اول تعجب کرد

اما بعد ناراحت شد و بغلم کرد
♡حالا چیکار کنم الیا ترا خدا کمکم کن
$حتما عزیزم فقط قبلش باید به نینو بگیم که انقدر زجرت نده و هی تیکه بارت نکنه
♡الیا ناراحت نشی اما وقتی اون تیکه ها رو میپروند دوست داشتم برم با کارد تیکه تیکش کنم😁


الیا خلاف انتظارم خندید
♡راستی مادر و پدرت چطورن
یهو الیا سرش رو انداخت پایین و اشک ریخت چش شد یهو
♡چیزی شده الیا
پرید بغلم و اشک میریخت
$اونا...تو...تصا..دف..از ..دنیا ..رفتن
واقعا ناراحت شدم و گریم گرفت اما جلوی خودم رو گرفتم


♡اشکال نداره خودتو خالی کن
نزدیک ۱۰ دقیقه الیا گریه میکرد بعد که حسابی خالی شد عینکش رو جابجا کرد
$ممنون واقعا احتیاج داشتم
♡خواهش حالا چکارا میکنی
$مرینت خیلی دلم میخواس تو مراسم ازدواجم باشی
 یه ثانیه تو شک موندم اما بعد به خودم امدم و جیغ زدم

♡چی تو چیکار کردی ادم کیه انجاست می خوام ببینمش اسمش چیه میشناسمش؟
$گوشم کر شد اره میشناسیش بابا نینو
♡چییییییییی
$ساکت کر شدم باید دیگه سمعک بزارم
 بعد خندیدم
♡خوب چکارا میکنی
؟


$راستش نینو که الان دفتر وکالت راه انداخته و تو کار وکالت هست منم که رستوران مادم بهم ارث رسیده و مدیر اون رستورانم
♡الیا به نظرت نینو میتونه سهم منو از داداشم بگیره اخه داداشم کل مال و منال بابامو برا خودش برداشت و الان داماد ادرین ایناست
$چی داماد ادرین اینا مارک رو میگی نه بابا اون فامیلیش اصلا یه چی دیگس اون فامیلش پراستال هست تو دوپن چنگی
♡مارک این کارارو کرده تا نفهمن برادره منو چون ادرین از من خوشش نمیومد و امکان نداشت اجازه بده برادر کسی که دروغگو هست با خواهرش ازدواج کنه
$ما باید با ادرین و نینو حرف بزنیم
♡راستش الیا من میترسم
$از چی
♡از دو مورد اول انکه ادرین باور نکنه و دوم انکه مارک منو تهدید کرده
$غلت کرده دوست منو تهدید کنه پدرشو در میارم
♡حواست باشه پدر مارک پدر منم هست
$ببخشید
♡اشکال نداره
$بریم داخل
♡باشه
باهم رفتیم داخل به اطراف نگاه کردم ادرین نبود یهو نینو نزدیک شد و رو به من گفت: تمام باى