2 ?p7 why you love me

جیمین: میها ناراحت نباش. میها: میفهمی چی میگی؟ باید انصراف بدی. جیمین: چی میگی؟ میها: چرا باید این همه سختی بکشی؟ فقط به خاطر یک جمعیت که اسم خودشون رو گذاشتن آرمی؟ یهو رییس کمپانی از پشتشون ظاهر میشه و میها رو هل میده تو رودخانههههههه. یهو میها از خواب میپره. میها: این دیگه چه کابوسی بود من تو کمپانی با جیمین رییس کمپانی چقدر آشنا بود وای چرا همه چی انقدر گیج کنندسسس؟ چیکار کنم؟ میها خیلی گیج شده بود حق داشت میها هنوز کامل چمدونش رو باز نکرده بود. برای همین رفت سراغ چمدونش. میها: خب اینم از لباسام و اینم دفترچه خاطراتم. چی یک دقیقه صبر کن دفتر چه خاطرات؟ خودشه حتما یک چیزی تو این دفترچه باید باشه. میها شروع کرد به خوندن.

فلش بک کره ی شمالی: میها: میخوام هرچی خاطره از پسری به اسم پارک جیمین دارم پاک بشه. دکتر: مطمئنی؟ میها: اره دکتر: باشه «جناب دکتر هیپنوتیز هستن و میها از این طریق جیمین رو فراموش کرد» میها میخوام از اینجا به کانادا برم پس داستانی که میخوام تو ذهنم باشه«همون داستان پلیسا میها رو گرفتم و چانگ هو نجاتش داد» پایان فلش بک فلش بک 2 کانادا: میها: دوکی حالت خوبه عزیز دلم دلم برات تنگ شده بود. بعد سه ماه: از حموم برگشتم دیدم یک پر در و باز کرد اومد داخل جیغ زدم دزد. اما پسره نمی رفت اصرار داشتم که من باید بشناسمش. ولی بعد که دید حوله تنمه رفت بیرون اول ترسیده بود ولی بعد لباس پوشیدم رفتم پایین دیدم هنوز اونجاست بیرونش کردم اما تعجب کردم که کوبی نشناختش. پایان فلش بک

کم کم داشت همه چی یاد میها میومد. تا دو روز میها مشغول خوندم دفترچه خاطراتش بود. از بچگی تا مدتی پیش. میها: من چرا تورو فراموش کردم؟ چراااا؟ بعد یک ماه همه چیز یاد میها امده بود. شب بود میها دات تو خیابون ها قدم میزد که یک صدایی شنید. صدای آه و ناله بود. میها به طرف صدا رفت. میها: کوک؟ یک گله ادم ریخته بودن سر کوک. یکی از اون کله گنده ها: ببین خواننده ای که هیچ ما هیترا نابودتون میکنیم ولی دیگه دور اون دختره رو خط بکش میها مال منه. میها: جانم؟ اون کی بود؟ اون کیا بود. همونجا خشکم زده بود.ولی بعد از اینکه آدماش رو برای زدن کوک فرستاد رفتم جلو. هنوز از ترس خشکم زده بود ولی باید یک کاری میکردم. میها: به به مهمونی جالبیه ولی باید تموم بشه. کیا: خوب شد اومدی حالا میتونه قبل مرگش تورو ببینه. میها: شوخیت گرفته؟ کیا: اصلا میها: ولش کن منم بلدم این بلا رو سرت بیارم. کیا: وای خدا ترسیدم. گوشیم رو برداشتم زنگ زدم به پلیس. میها: کمککککک. کیا: چیکار میکنی؟

میها: حالا میبینی. دم کمپانی بیگ هیت دعوا شده کمک. بعد گوشی رو قطع کردم. میها: حالا چی؟ کیا: دختره ی دیوونه. حمله کرد به سمتم حولم داد خوردم به دیوار کمرم درد گرفت اما هیچی نگفتم دوباره اومد سمتم اما فرار کردم کی این پلیس میادد؟ بلاخره پلیس اومد اینا فرار کردن رفتم پیش کوک. میها حالت خوبه؟ کوک: خوبم. میها: بلند شو کوک سعی کرد بلند شه اما انگار براش سخت بود.

تو راه خونه بودیم. میها: متاسفم این چه بلایی بود که سرت اومد؟ کوک: مهم نیست خوبم. میها: اره خیلی خوبی. به جیمین زنگ زدم گفتم یک ربع بعد همشون اومدن. تا چند روز موندن دکتر هم اومد کوک رو معالجه کرد

راستی من به فکر یک پایان افتادم که اصلا فکرشم نمیکنین. خیلی عالیه البته غم انگیز .

انچه خواهید خواند: از همه چیز و همه کس متنفرم از زندگی خودم تا زندگی همه من این زندگی رو نمیخوام . . . . . . . جای تو توی این دنیا نیست ادمایی مثل تو باید به زندگیشون پایان بدن . . . . . خواهر؟ . . . . تو قاتلی تو قاتل خواهر من هستی . . . . . وقتشه از این رویا بیدار شم . . . . . بی تی اس؟ چه مسخره همه تو ظاهر دوستون دارن اما شما هارو نمیشناسن من انتقامم رو میگیرم منتظر باشید.

خب حتما خیلی تعجب کردین برای انچه خواهید دید اما خب اینجا قرار است یک پایانی باشه که هیچکی راجبش نمیدونه قراره اینجا یکی کشته بشه. قراره دنبال انتقام باشیم اما خب شاید باید ادما رو زود قضاوت نکنیم.