10 اسلاید صحیح/غلط توسط: BTS انتشار: 3 سال پیش 478 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلامممم من اومدم با پارت ۳ امیدوارم خوشتون بیاد
از زبون رزا : کم کم چشمام رو باز کردم دیدم تو اتاق بیمارستانم حالم خیلی خوب نبود همه جای بدنم درد می کرد که دیدم اعضا اومدن داخل تهیونگ : حالت خوبه بهتری خیلی ترسوندیمون رزا : اره خوبم ببخشید که نگرانتون کردم 😔 به چهره جونگ کوک نگاه کردم از چشماش فهمیدم که نگرانه ببا اینکه درد داشتم بازم بلند شدم و گفتم نگران نباشین من حالم کاملا خوبه جونگ کوک : رزا جایی درد نمیکنه دکتر رو خبر نکنم ؟ رزا : کوک بخدا اتفاق خاصی نیوفتاده حالم خوبه پس نگران نباش راستی بچه ها من خیلی گشنمه😅😅 اعضا : ای شکمو 😂😂 نامجون : الان میرم برات عذا می گیرم میام رزا باشه میسی🥺
بعد یه ربع نامجون با کلی غذا برگشت چیز برگر و نودل و اینجور چیزا خریده بود من یه نودل برداشتم تا اومدم بخورم پرستار اومد تو 😒 پرستار : واییی خانم شما الان نباید چیزی بخورین فقط می تونین سوپ بخورین رزا : ای بابا 😑😑 باشع پرستار یه سوپ گذاشت جلوم منم چون گشنم بود خوردم ولی اصلا خوشمزه نبود🤢🤢 بقیه اعضا داشتن غذا های خوشمزه می خوردن ولی من این سوپ چندشو😑 ۳ روز بعد از زبون کوک : اخ جون امروز دیگه رزا مرخص میشه من هروز می رفتم بهش سر می زدمحالش خیلی خوب شده بود رفتم بیمارستان و رفتم نو اتاق رزا رزا خیلی مشتاق منتظر بود که بالاخره مرخص میشه😂😂 تا منو دید گفت : کوک ترو خدا زودتر کارای ترخیص رو بکن دیگه از بیمارستان خسته شدم🥺🥺 کوک تو ذهنش : وای خدا این چقدر کیوت شده اخه 🥺🥺
گفتم : باشه تا من میام تو برو حاضر شو اونم عین جت رفت تا حاضر بشه منم رفتم تا کارای ترخیصش رو انجام بدم از زبون رزا : وای خدا خیلی خوشحالم بالاخره از اینا راحت میشم سریع آماده شدم و منتظر کوک موندم بعد ۱۰ دقیقه اینا اومد گفت : خب دیگه پاشو بریم منم بلند شدم باهم رفتیم سوار ماشین شدیم تو راه هیچ حرفی بینمون نبود رسیدیم خوابگاه پیاده شدم و با شوق زیاد زنگ درو زدم جین ملاقه به دست روبه روم وایستاده بود قشنگ معلوم بود عصبیه گفتم : جین هیونگ چیزی شده جین : بله دیگه این نامجون مثل همیشه خرابکاری کرده😠 رزا ؛ وا مگه ایندفه چیکار کرده ؟ جین : اوففف زده اون لیوان قشنگم که تو فن ساین یکی از آرمی ها بهم داده بود رو شکونده😠😠🤦♂️ رزا : حالا ایندفعه رو بخاطره من ببخشش باشه🥺 جین : قیافت اونجوری نکن باشه ولی اگه دفعه بعدی یه چیزی رو بشکونم می کشمش ها گفته باشم رزا : اوکی😂😂 کوک : هیونگ می ذاری بیایم تو یا همین جا بمونیم
جین : نه همون جا بمونین 😂😂 رزا : جین اذیت نکن دیگه جین : باشه بابا شوخی کردم بیاین تو 😂😂 رفتم تو و دیدم تهیونگ و جیمین دارن گیم بازی می کنن شوگا داره اهنگ می نویسه جی هوپ قر میده و نامجون از دست جین یه گوشه قائم شده : گفتم نامجون بیا بیرون جین کاری باهات نداره اونم گفت : از کجا می دونی گفتم : من بهش گفتم این دفعه بخاطره من تو رو ببخشه بیا بیرون نامجون اومد بیرون پرید بغلم نامجون : واقعا ازت ممنون رزا : کاری نکردم ولی الان خفه میشم یکم آروم تر منو بغل کن😂😂 بعد منو ول کرد و رفت مشغول کتاب خوندن شد منم رفتم تو اتاقم تا لباسام رو عوض کنم یه تیشرت قرمز پوشیدم با شلوار سیاه جذب رفتم پایین دیدم جین داره میز رو می چینه رفتم کمکش کنم وقتی
تموم شد اعضا رو صدا کردیم تا بیان بخورن در حال خوردن بودیم که یهو یکی شیشه رو شکوند همه ترسیدن منم رفتم تفنگم رو برداشتم و رفتم ببینم کی شیشه رو شکونده رفتم تو حیاط که دیدم یه مرد وایستاده ولی پشتش به من بود بلند گفتم کی هستی ؟ مرده برگشت با دیدن چهره اش خشکم زد اون مینهو بود ( خب بچه ها مینهو پسر عمه ی رزا هستش اونو خیلی دوست داره ولی رزا ازش خوشش نمیاد و اینکه مینهو تو کار خلاف هستش )
مینهو : هانی دلت واسم تنگ نشده بود 😏گفتم : تو اینجا چیکار می کنی چرا دست از سر من بر نمی داری هاااا😠😠 مینهو : وا عزیزم آدم با عشقش اینجوری حرف می زنه اره ؟ رزا : کی گفته من عشق تو هستم ؟ مینهو : هستی تا همیشه خواهم بود فهمیدی رزا : ببین اگه سو هو بفهمه می کشتت دیگه می دونی ؟ مینهو : نگران اون نباش اون چیزی نمی فهمه اها یه چیزی کی به تو گفته بیای بادیگارد اینا بشی ها شنیدم بخاطرشون زخمی شدی 😠😠 رزا : دوست داشتم بادیگارد بشم اصلا به تو چه زخمی ام شدم چون وظیفه امه اوکی ، ؟ مینهو : باشه که اینطور ولی بعدااا به حسابت می رسم منتظر باش😏 رزا : منتظرم ببینم می خوای چیکار کنی بعد مینهو گذاشت رفت رفتم تو دیدم اعضا مات و مبهوت دارن نگام می کنن گفتم : توضیح میدم بشینین رفتیم نشستیم
مینهو : هانی دلت واسم تنگ نشده بود 😏گفتم : تو اینجا چیکار می کنی چرا دست از سر من بر نمی داری هاااا😠😠 مینهو : وا عزیزم آدم با عشقش اینجوری حرف می زنه اره ؟ رزا : کی گفته من عشق تو هستم ؟ مینهو : هستی تا همیشه خواهم بود فهمیدی رزا : ببین اگه سو هو بفهمه می کشتت دیگه می دونی ؟ مینهو : نگران اون نباش اون چیزی نمی فهمه اها یه چیزی کی به تو گفته بیای بادیگارد اینا بشی ها شنیدم بخاطرشون زخمی شدی 😠😠 رزا : دوست داشتم بادیگارد بشم اصلا به تو چه زخمی ام شدم چون وظیفه امه اوکی ، ؟ مینهو : باشه که اینطور ولی بعدااا به حسابت می رسم منتظر باش😏 رزا : منتظرم ببینم می خوای چیکار کنی بعد مینهو گذاشت رفت رفتم تو دیدم اعضا مات و مبهوت دارن نگام می کنن گفتم : توضیح میدم بشینین رفتیم نشستیم
رزا : خب بچه ها قضیه اینه که کسب که الان زد شیشه رو شکوند پسر عمه من یعنی مینهو بود اون از من خوشش میاد و یه خلافکار بزرگه بعد اصلا خوشش نمیاد که من بادیگارد بشم سوهو چند بار بهش تذکر داد ولی اون اصلا گوش نمیده کوک : سوهو کیه ؟ رزا : برادرمه که دکتره رزا : خب من میرم به کمپانی بگم که برای اطمینان چند تا بادیگارد دیگه هم بفرستن که مشکلی براتون پیش نیاد رفتم و زنگ زدم کمپانی و همه چی رو براشون از اول گفتم اونا هم گفتن تا فردا صبح ۱۰ تا بادیگارد جدید می فرستن گفتم : ممنون و خداحافظ ذهن رزا : اخیش خیالم راحت شد خیلی نگران بودم خب دیگه رفتم پیش اعضا و گفتم حله تا فردا ۱۰ تا بادیگارد جدید میاد
از زبون کوک : میگم بچه ها نظرتون چیه فیلم ترسناک ببینیم همه گفتن باشه فیلم رو پلی کردم و رفتم نشستم کنا رزا رزا رگش پریده بود نگران شدم 😧😧 پرسیدم : رزا خویی چرا رنگت پریده؟ رزا گفت : خوبم خوبم چیزی نیست که یهو یه صحنه ترسناک اومد رزا از ترس پرید بِغل من منم نمی دونم چم شده بود قلبم انگار داشت از جاش می اومد بیرون ولی اصلا دوست نداشتم رزا از بغلم بیاد بیرون آروم دم گوش رزا گفتم : هیششششش آروم باش اگه می ترسی می خوای این فیلم رو نبین و برو بخواب رزا : باشه ممنون پس من میرم بخوایم فعلا خداحافظ اعضا : شبت بخیر وقتی رزا رفت ما هم فیلم رو تا اخر دیدیم و بعدش گرفتیم خوابیدیم از زبون رزا : کوک گفت رنگم پریده منم گفتم خوبم خوبم چیری نیست که یهو یه صحنه ترسناک اومد من پریدم بغل کوکی ولی قلبم خیلی تند میزد نکنه نکنه نبابا من از کوک خوشم بیا اصلا که دیدم کوک دم گوشم گفت : هیشششش آروم باش اگه می ترسی این فیلم رو نبین و برو بخواب گفتم : باشه ممنون پس من میرم بخوایم فعلا خداحافظ اعضا : شبت بخیر رفتم خوابیدم صبح ساعت ۸ پاشدم و طبق عادت رفتم دویدم و یه ۳ ساعت ورزش کردم ساعت ۱۱ اینا اومدم صبحا نه رو درست کردم و چیدم رو میز که دیدم بقیه اعضا از خواب بیدار شدن رفتن سر و صورتشون رو شستن و اومدن سر میز
همه شروه کردیم به خوردن که زنگ در رو زدن رفتم د و باز کردم دیدم بله کمپانی بادیگارد جدید فرستاده اعضا گفتن کیه گفتم : بادیگارد های جدیدن شما بخورین تا من برم بگم هر کدوم چیکار کنن رفتم به همه بادیگارد ها گفتم که کی کجا وایسته و کی چیکار کنه وقتی تموم شد رفتم دیدم اعضا غذاشون رو تموم کردن سفره رو جمع کردم و ظرفا ها رو گذاشتم تو ماشین ظرفشویی بعد نشستم دیدم سوهو داره زنگ میزنه برداشتم و گفتم : سلام بر داداش خوشگلم چه خبرا ؟ سوهو : سلام ابجی کوچولو خودم خوبی ؟ گفتم : وا سوهو من کجام کوچولوعه اخه سوهو : همه جات😂😂 گفتم : وا خیلی بدی اصلا باهات قهرم🥺 سوهو : وا ابجی خوشگلم شوخی کردم ببخشید میشه داداشت رو ببخشی گفتم : آمممم اگه واسش یه عالمه خوراکی بگیری باشه😁😁 سو هو : میگم کوچولویی میگی نه رزا : داداششششششش سوهو : باشه باشه غلط کردم می خرم ابجی کاری نداری دارن صدام می کنن رزا : نه داداشی برو به کارت برس بای
خب امیدوارم خوشتون اومده باشه لایک و فالو یادتون نره و اینکه از داستان خوشتون میاد یا نه
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
من مریمم ۱۴ سالمه
عالی عزیزم آجی میشی؟
حتما❤
عاااالیه ادامه شو زود تر بذار پلیز 💜💜
عالییییییییییییی