
پرده دوم صحنه یک
پرده دوم، صحنه یک رویا هری، پریوت درایو، انباری زیر پله خاله پتونیا: هری. هری. این ظرفها تمیز نیستن. کثیفی از این ظرفها میباره. هری پاتر. بیدار شو. هری جوان بیدار میشود و خاله پتونیا را میبیند که به طور تهدیدآمیزی به او نزدیک میشود. هری جوان: خاله پتونیا. ساعت چنده؟ خاله پتونیا: ساعتِ دیر بودنه. میدونی، ما وقتی قبول کردیم ازت نگهداری کنیم، امیدوار بودیم بتونیم بهترت کنیم... بسازیمت... تو رو یه انسان شریف کنیم. پس فکر کنم تقصیر خودمونه که تو اینقدر... تنبل و مایهی سرخوردگی بار اومدی. هری جوان: من سعی میکنم...
خاله پتونیا: ولی سعی کردن با تونستن فرق داره، مگه نه؟ روی شیشهها لکههای چربیه. روی ظرفها جای ساییدگیه. حاال بلند شو برو آشپزخونه و شستشو کن. هری از تختخوابش بیرون میآید. پایین پشت شلوارش لکهی خیسی است. وای نه. وای نه. چیکار کردی؟ دوباره تخت رو خیس کردی. مالفه و پتو را میکشد. این اصالً قابل قبول نیست. هری جوان: ببخشید، فکر کنم یه کابوس دیدم. خاله پتونیا: پسرهی نفرتانگیز. فقط حیوونها خودشون رو خیس میکنن. حیوونها و پسربچههای نفرتانگیز. هری جوان: کابوسه دربارهی مامان و بابام بود. فکر کنم دیدمشون... دیدمشون که... مُردن؟ خاله پتونیا: و من چرا باید کوچکترین عالقهای به این موضوع داشته باشم؟ هری جوان: یه مرد بود که داد زد آدکاوا آد-چیزی آکابرا... آد... و صدای فش فش مار میاومد. میتونستم صدای جیغ مادرم رو بشنوم. خاله پتونیا لحظهای درنگ میکند تا خودش را بازیابد.
خاله پتونیا: اگه واقعاً مرگ اونا برات مجسم شده بود، تنها صدایی که میشنیدی صدای گوشخراش ترمز و صدای بلند تصادف بود. پدر و مادرت توی یه تصادف رانندگی کشته شدن. خودت که میدونی. فکر نکنم مادرت حتی فرصت کرده باشه جیغ بزنه. خدا رو شکر کن که جزئیات بیشتری از این تصادف نمیدونی. حاال این مالفهها رو در بیار، برو توی آشپزخونه، و شستشو رو شروع کن. دیگه نخوام دوباره بگمها. خاله پتونیا با صدای بنگی از صحنه خارج میشود. و هری جوان در حالی که مالفهها را در دست دارد تنها میماند. و صحنه کج و معوج میشود و در حالی که رؤیا به کلی دگرگون میشود، درختهایی سر به آسمان میکشند. ناگهان، آلبوس ظاهر میشود و همانطور که ایستاده به هری جوان نگاه میکند. و سپس، درست از پشت اتاق، صدای زمزمهای به زبان مارها در اطراف همه به گوش میرسد. او در راه است. او در راه است. صدایی که مشخص است متعلق به کیست. صدای ولدمورت... هـــــری پاتــــــر.
پرده دوم، صحنه دو خانهی هری و جینی پاتر، راهپله هری در تاریکی بیدار میشود، به شدت نفس نفس میزند. خستگیاش محسوس است، ترسش فراگیر. هری: لوموس. جینی وارد صحنه میشود، از روشن بودن چراغ تعجب میکند. جینی: خوبی...؟ هری: خوابیده بودم. جینی: آره، خوابیده بودی. هری: تو بیدار بودی. خبری... نشد؟ جغدی نیومده یا...؟ جینی: هیچی.
هری: داشتم خواب میدیدم... زیر راهپله بودم و بعد... صداشو شنیدم... صدای ولدمورت رو... خیلی واضح. جینی: ولدمورت؟ هری: و بعد... آلبوس رو دیدم. لباسش قرمز بود. ردای مدرسهی دورمسترانگ رو پوشیده بود. جینی: ردای مدرسهی دورمسترانگ؟ هری با خود می اندیشد. هری: جینی، فکر کنم بدونم آلبوس کجاست...
پرده دوم، صحنه سه هاگوارتز، دفتر مدیر هری و جینی در دفتر پروفسور مکگوناگل ایستادهاند. پروفسور مکگوناگل: و مشخص نیست کجای جنگل ممنوعه است؟ هری: سالهاست که خوابی مثل این ندیدم. ولی آلبوس اونجا بود. مطمئنم. جینی: باید هر چه سریعتر شروع به جستجو کنیم. پروفسور مکگوناگل: میتونم پروفسور النگباتم رو برای کمک بهتون بفرستم... دانشش در مورد گیاهها شاید به درد بخوره... و... ناگهان صدای غرشی از لولهی بخاری به گوشی میرسد. پروفسور مکگوناگل با نگرانی به آن سو نگاه میکند. سپس هرماینی با سکندری از بخاری بیرون میافتد. هرماینی: حقیقت داره؟ کمکی از دستم برمیاد؟
پرده دوم، صحنه سه هاگوارتز، دفتر مدیر هری و جینی در دفتر پروفسور مکگوناگل ایستادهاند. پروفسور مکگوناگل: و مشخص نیست کجای جنگل ممنوعه است؟ هری: سالهاست که خوابی مثل این ندیدم. ولی آلبوس اونجا بود. مطمئنم. جینی: باید هر چه سریعتر شروع به جستجو کنیم. پروفسور مکگوناگل: میتونم پروفسور النگباتم رو برای کمک بهتون بفرستم... دانشش در مورد گیاهها شاید به درد بخوره... و... ناگهان صدای غرشی از لولهی بخاری به گوشی میرسد. پروفسور مکگوناگل با نگرانی به آن سو نگاه میکند. سپس هرماینی با سکندری از بخاری بیرون میافتد. هرماینی: حقیقت داره؟ کمکی از دستم برمیاد؟
هری: تعجب میکنم که اینجا اومدی، دراکو. فکر میکردم خوابهای منو باور نمیکنی. دراکو: باور نمیکنم، ولی به شانست اعتماد دارم. هری پاتر همیشه جاییه که اتفاقات مهم میفتن. و میخوام پسرم صحیح و سالم پیشم برگرده. جینی: پس بیاین به جنگل ممنوعه بریم و هردوشون رو پیدا کنیم.
پرده دوم، صحنه چهار حاشیهی جنگل ممنوعه البوس و دلفی چوبدستی به دست مقابل یکدیگر میایستند. آلبوس: اکسپلیارموس . چوبدستی دلفی در آسمان به پرواز در میاید. دلفی: قلقش داره دستت میاد. توی این کار استعداد داری. دلفی چوبدستیاش را از او پس میگیرد. دلفی: )با لحنی اشرافی( تو یه خلع سالح کنندهی واقعی هستی، مرد جوان. آلبوس: اکسپلیارموس! چوبدستی دلفی دوباره به پرواز درمیآید. دلفی: برنده مشخص شد.
اگه کامنت بزاری فالو میشی🌷🌷🌹🌹
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)