
تشنچی خیلی بدی دو هفتس پارت قبلو دادم هنوز نداد
بوممم صدای انفجار اومد کت دستمو بوسید و گفت باید برم پرنسس (گایز از اینجا به بعد خیلی غمگینه چون خودم اصلا حال خوشی ندارم چهار نفر تو خونن هیچکس منو نمیبینه انگار نامرئی ام انگار وجود ندارم واقعا نیاز دارم گریه کنم براهمین غمگین مینویشم خالی کنم خودمو)
کت رفت منم تبدیل شدم (یادم نیست کشف هویت کردم یا نه) گفتم سلام کت //سلام از سرد سلام گفتنش قلبم تیر کشید سرجام وایسادم و قلبمو گرفتم کت گفت چیشده حالت خوبه؟ //خو..خوبم . حواس کت پرت شد و شرور یه شلیک کرد بهش خودمو انداختم جلوش و یویومو چرخوندم ولی تیر خیلی سریع میومد و تاریکی... از زبان کت وقتی دیدم اونجوری ازم دفاع کرد نزدیک بود بیهوش بشم شرور گفت اوخی حشرتو له کردم
گفت خوب معجزه گر خودت و اون رو بده وگرنه خودم برمیدارم // حتی فکرشم عیر ممکنه // با میلم جایی که اکوما بود شکستم و اکوما رو پودر کردم لیدی باگ رو بردم یه گوشه و معجزه گرو برداشتم و زدم به گوشم باورم نمیسد اون مزینت بود برا همین ازم دفاع کرد گفتم لاکی چارم و یه برگه داد گفتم میراکلس مستر باگ و همه چی تعکیر شد دیدم مرینت چشماشو باز کرد نفسمو پر صدا دادم بیرون و دادم داخل و اشک تو چشام جمع شد از زبان مرینت گفت تو به خاطر من جونتو فدا کردی کارت خطرناک بود . چشامو تیله ای کردم و گفتم میزاشتم بمیری // خوب با میراکلس لیدی باگ میتوانستی درستش کنی.
دیگه از خستگی نمیدونم برا چی داشتم بیهوش میشدم کت منو رسوند خونه و معجزه گرمو پس داد نصفه شب که نه ساعت پنج صبح صدای در اومد با ترس پاشدم چراغ خوابو ذوشن کردم دیدم. کته گفتم العان چرا اومدی و خمیازه ایز کشیدم گفت دنبالم بیا و تبدیل شو میخوام یخ چیزی بهت نشون بدم . تبدیل ش دم و دنبالش رفتم بیرون شهر رفتیم یه سری سنگای سیاه در اومده بود گفت بعد از اینکه رسوندمت خونه گفتم گشتی بزنم که دیدم این سنگا در اومدن واستا موهات چرا داره میدرخشه// چی؟ دارن میدرخشن؟. و موهامو نگاه کردم یهو سنگا تغییر رنگ دادن و ابی شدن یه صدایی تو گوشم گفت ملکه نورتولدار ملکه نورتولدار . و لباسم تغییر گرد موهام خود به خود بافته شد و رو شونم قرار گرفت نقابم سیاه شد و پنجه گربه و کفشدوزک روش کشیده شد لباسامم شبیه دامن شد بالاش سیاه شد به اندازه چکمه پاهام سیاه شد یویوم به جلوی شکمم تعییر وضعیت داد و یه چیطی شبیه تاج روی سرم قرار کرفت (همه اینا تو چند ثانیه اتفاق افتاد) گفتم چه اتقاقی داره میوفته چرا لباسم اینشکلی شد . یهویه صدای سرم گفت ملکه نورتولدار ملکه نورتولدار گفتم نورتولدار کیه چرا این صدا داره تو سرم پخش میشه همون صدا گفت ملکه نورتولدار از خواب ابدی بیدارشده 15 ساله بیدار شده و در بدن ادمیزاد به وجود اومده و تبدیل به کفشدوزک شده قدرت های جدید تو رو تحسین میکنم کت گفت واو چه کیوت شدی
یرگشتم به حالت عادی تیکی هم عوض شده بود یه تاج رو سرش بود موهای منو در اورده بود و از پشتش یه شنل شناور اویزون بود گفتم اینجا چهبه خبره چرا همه چی عوض شده تیکی گفت متأسفم مرینت باید زودتر میگفتم تو ملکه نورتولدار هستی واقعا متاسفم ولی نباید به کسی بگی تو جانشین یین هستی وقتی نگهبان بشی باید به جهان های موازی سفر کنی
بای بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
آها ممنون
آها بله پارت ۱رو دیدم اوم میشه پارت ۲رو دوباره بنویس ممنون میشم
عاشقانه بود خلاصش تو پارت چهار میارم
خوب بود اما چرا پارت ۱و۲ نیومده
پارت یک هست تستچی پارت دو روتا پاک کرده