
چه قولی بود من دادم حالا دستم داغون میشه🥺😭
زیر پاش رو خالی میکنه و اون رو تو زمین گیر میندازه ولی به محض اینکه کاکاشی ضربه میخوره تبدیل به کنده درخت میشه ساکورا متوجه میشه که کاکاشی از جوتسوی جایگزینی استفاده کرده. فاصلهای نمیشه که کاکاشی از بالا سر ساکورا حمله میکنه، ساکورا هم سریع یه دیوار میسازه (به درخواست شما دارم سعی میکنم مبارزه ها رو طولانی کنم و با یه حرکت تمام نشه) ناروتو فهمید که کاکاشی الان از دیوار ساکورا رد میشه و بهش ضربه میزنه پس سریع از جوتسوی فضا زمان استفاده کرد و جای خودشون رو عوض و سریع حمله کاکاشی رو دفاع کرد. ساسکه تا ساکورا رو کنار خودش دید یه متر پرید😂😐، کاکاشی وقتی دید ناروتو از اون جوتسو استفاده کرده متعجب شد : ت...تو کی اینو یاد گرفتی؟ اصلا کی اینو یادت داده؟ ناروتو جوابی نداد و میدون مبارزه رو ترک کرد. درحالی که داشت میشست رو صندلی دستش رو گذاشت رو شونهی ساکورا و گفت تو مبارزه من نیستم که کمکت کنم یهو دیدی چشم وا کردی وسط بهشت بودی😏. ساکورا با استرس اب دهنش رو قورت داد و از جاش بلند شد. کاکاشی در حالی که با ناباوری به ناروتو نگاه میکرد گفت ساکورا مبارزه بسه پیشرفت خوبی داشتی بهتره استراحت کنی و تو زمانی که مونده به مرحله بعد بیشتر تمرین کنی. بعد به ساسکه و ناروتو اشاره کرد که یعنی نوبت شماس. ناروتو دستهاش رو تو هم گره کرد و بالا سرش کشید : اخیش، فکر کردم نوبت ما نمیرسه. و بعد معمولی ایستاد، ساسکه گارد گرفت و گفت چرا گارد نگرفتی؟ 🍥هومم....خب راستش....چون حرکت بیخودی هستش. 😎یعنی چی؟ یعنی میخوای بگی من به عنوان حریف ادم ضعیفی هستم؟ 🍥شاید، شایدم نه. ساسکه لب پایینش رو گاز گرفت. کاکاشی دستش رو پایین اورد و مبارزه شروع شد.
ساسکه از توپ اتشین استفاده میکنه ولی ناروتو به بالا میپره و اونور تر پایین میاد، ساسکه با خودش میگه ناروتو اگه می خواست میتونست از پیچاکرا استفاده کنه ولی اینکار رو نکرد که یعنی ما هنوز براش مهم هستیم. ساسکه سرش رو به طرفین تکون میده : وقت این فکر ها نیست باید مبارزه کنم. ساسکه بدو به سمت ناروتو میره،سریع مهر دست میزنه و از اژدهای اتش استفاده میکنه ولی وقتی اژدها میرسه جای ناروتو به یه چیزی بر خورد میکنه، ولی چی؟ همه با تعجب به ناروتو خیره شدن؛ کاکاشی تازه میفهمه این جوتسو چیه، بلند داد میزنه ساسکه برو عقب. {قیافه ها اون لحظه : ساسکه و ساکورا🤨چرا؟ کاکاشی😰یا خدا! ناروتو😏هاها} بعد چند لحظه جلوی ناروتو یه چیزی دیده میشه...شبیه شیشه بود، ساسکه تا میاد به اون چیز دقت کنه ناروتو، ساسکه رو با فشار اون جوتسو به عقب پرت میکنه. ساکورا رو به کاکاشی میپرسه سنسه اون جوتسو چی بود. کاکاشی با یه حالت دوبه شک میگه من زیاد درباره قبیله اوزوماکی نمیدونم ولی اونها از این جوتسو برای محافظت از دهکده استفاده میکردن. ساکورا با تعجب گفت ولی ناروتو که یتیم هست اینو از کی یاد گرفته؟ کاکاشی شونه بالا میندازه و میگه منم نمیدونم[🤕با خودش : یعنی احتمال داره طومار جوتسو های دهکده گرداب رو دزدیده باشه، ولی کی این کار رو کرده؟ چطوری این کار رو کرده که هیچ کدوم از جونین ها متوجه نشدن؟]

ناروتو آهی میکشه و میگه تعجب هاتون تموم شد؟ میشه ادامه بدیم؟ ساسکه خیلی نامحسوس از چیدوری استفاده میکنه و اون رو از زیر زمین میبره سمت ناروتو ولی ناروتو میفهمه و با استفاده از عنصر باد اون رو نابود میکنه. 😎ناروتو خمیازه کشید و گفت ساسکه بهت که گفته بودم به قصد کشتن حمله کن وگرنه جواب نمیده. چشماش مثل اون حالت که وقتی عصبانی هست، بود ولی یه ذره که دقت کردم دیدم چشماش بنفش هست. آخیش هنوز انقدر عصبی نشده. (چون کوراما خوابه چشمای ناروتو قرمز نمیشه ولی قدرت نفرتش باعث میشه چشماش بنفش شه و مردمک چشمش درست مثل چشم کوراما بشه) 🍥 اروم رفتم سمت ساسکه ولی اون با حالت ترس هی عقب عقب میرفت. گفتم پس از دید تو هم من یه هیولام، مگه نه؟ وگرنه دلیلی برا ترس نیست. اروم زمزمه کردم تو هم مثل بقیه هستی. 😎با خودم گفتم ناروتو درست میگه چرا ازش میترسم؟ 💬ناروتو سر جاش وایساد و رو به کاکاشی گفت من تسلیم شدم. (قیافه ها در لحظه : همه بجز ناروتو😳جان؟) کیومی گفت این دختر دیونس، نه؟ الان تو یه حرکت میتونست کار ساسکه رو یسره کنه ولی...و بعد محکم زد رو پیشونیش. ساسکه دستش رو دراز کرد تا دست ناروتو رو بگیره ولی اون ازش خیلی دور بود؛ واسه یه لحظه سکوت انقدر عمیق بود که صدای قدم های ناروتو شنیده میشد هر قدم ناروتو برای ساسکه مثل این بود که داره بیشتر نزدیک پرتگاه میشه. (بچه ها یادتون هست گفتم کیومی بیاکوگان*داره عکس بالایی)
🤕برا اینکه جو عوض شه بلند شدم و گفتم چه مسابقهای شد نظرتون چیه امشب بریم رستوران همه مهمون من {ساسکه و ساکورا تو دلشون : 😒اره جون عمت، معلوم نیس باز چجوری میخوای مارو بپیچونی} اون قیافه هارو که دیدم متوجه شدم، فکر میکنن من دوباره اون هارو میپیچونم. ×باور کنید این دفعه پیچوندنی در کار نیست، واقعا میگم. ساسکه و ساکورا شونه بالا انداختن. 😎من با ناروتو صحبت میکنم. 🌺ساسکه کون نظرت چیه منم بیام شاید دوتایی بتونیم رازیش کنیم. 🤕ساکورا بزار ساسکه با ناروتو حرف بزنه شاید رازی شد امشب بیاد بیرون. 😎تو دهکده داشتم دنبال ناروتو میگشتم که یه دختر مو سیاه توجهم رو جلب کرد، با یه نگاه که انگار منو میشناسه از بغلم رد شد نمیدونم چرا ولی برام خیلی آشنا میزد. شاید جفتمون همو میشناسیم، حداقل از این مطمئنم که اون منو میشناخت وگرنه اونجور نگام نمیکرد (از اون صحنه اهسته ها که دوتا شخصیت از بغل هم رد میشن🤣اونجور تصور کنید😁) ولش کن مهم نیس چیزی که مهمه ناروتو هستش. کجایی تو دختر؟....تو تمام مغازه ها رو گشتم تو کوچه ها حتی تا جای خونش هم رفتم ولی وقتی از تو پنجره داخل رو دیدم هیچکس خونه نبود؛ اه بلندی کشیدم و همونجا نشستم و به رفتار مردم فکر میکردم، وقتی میگفتم دنبال ناروتو هستم همهشون میگفتن خداروشکر که.... ولی من مطمئنم اون یه هیولا نیست
🍥مثل همیشه بالای صورت های سنگی نشسته بودم، که یک نفر صدام کرد. چرخیدم؛ یک مرد با یه قیافه عجیب و صورت باندپیچی شده بود از جام بلند شدم : شما؟ ×من شیمورا دانزو هستم، از طرف اوچیها کیومی امدم. +اوچیها کی؟ نمیشناسم. یک لحظه یاد اون دختر مرموز و اون خنده هاش افتادم : نکنه منظورت....×اره، من برات یه پیغام دارم. +چی هست حالا؟ ×کیومی گفته که میخواد بهت تو قتل ساندایمه کمک کنه، موافقت میکنی یا نه؟ یه زره فکر کردم و با تردید گفتم باشه. چشم راستم دوباره درد گرفت همه چیز تار بود دستم رو محکم رو چشمم فشار دادم؛ وقتی سرم رو آوردم بالا اون مرد رفته بود. 😎تمام دهکده رو گشته بودم. ناروتو کجا میتونه رفته باشه؟ یک لحظه به ذهنم رسید شاید جای اکادمی باشه، با عجله به سمت آکادمی رفتم. همه جاها رو گشتم؛ چرا هیچ جا نیست. یکی زد رو شونهام، ایروکا سنسه بود. ×سلام. چی شده ساسکه؟ دنبال چیزی هستی +س...سلام سنسه. دن..بال نا...روتو بودم.(نفس نفس زدن) از پشت سر ایروکا سنسه کله کشیدم و رو صورت های سنگی رو نگاه کردم....نه....پرنده هم اونجا پر نمیزنه. نا امید تو شهر میچرخیدم که یهو ناروتو رو دیدم، داشت میرفت پشت یه مغازه، دنبالش رفتم (این قسمت : تعقیب و گریز😐) از جلوی مغازه که رد شدم یه چیزی توجهم رو جلب کرد؛ یه گردنبند بود. (بچه ها این گردنبند نقش مهمی ایفا میکنه یادتون باشه) یه گردنبند مثلثی دو رنگه سرمهای و آبی با رگه های نقرهای بود، مثل آینه برق میزد. دوتا ازش خریدم؛ همون لحظه ناروتو امد بیرون.
خودم رو زدم به اون راه که انگار اصلا ناروتو رو ندیدم. ×سلام، اینجا چیکار داری؟ +سلام، هیچی همینجوری داشتم نگاه به این جواهرات میکردم. ناروتو با یه حالت شوخی گفت اها، حالا گیره سر برمیداری یا کش مو😁. ×مگه من دخترم😠؟ +باشه بابا آتیشی نشو، گفتم موهات بلنده شاید نیاز داری😅 +😕😐🤦♂️(آی شستم گرفته😭) تازه یادم افتاد برا چی دنبال ناروتو بودم🤦♂️: ناروتو شب سنسه مارو میخواد ببره رستوران تو هم میای؟ ناروتو رفت تو فاز تفکر🤔 : امممم....اره! چرا که نه، حتما میام. با تعجب بهش خیره شدم توقع نداشتم اینقدر راحت قبول کنه! ×فقط یه سوال ساعت چند؟ با خودم گفتم من حتی خودم هم از کاکاشی ساعت نپرسیدم : اممم....چیزه.....ساعت ۹. ×مطمئنی🤨؟ +اره. ناروتو شونه بالا انداخت و به راه افتاد، چند قدم رفته بود که برگشت سمت من. ×داشت یادم میرفت، کجا بیام؟ وای این رو هم نپرسیده بودم : چیزه....رستوران جدیده. و بعد ناروتو رفت. نفسی از سر اسودگی کشیدم، اگر یه زره دیگه میموند شاید قضیه گردنبند لو میرفت. بدو بدو رفتم سمت خونه. هنوز در خونه درست باز نشده بود رفتم داخل. تو کشو هارو داشتم میگشتم که مامانم امد و گفت ساسکه چته؟ چرا اینجوری میکنی؟ دنبال چی هستی؟ سرخ شدم و گفتم هیچی نیست. ×هرچی هست مربوط به ناروتو هستش اره😉؟ +اممم....خب مامانم رو نمیتونم گول بزنم میتونم😬؟ ×نه😊 +اره، براش یه گردنبند گرفتم. دنبال جعبم که کادوش کنم. ×از دست تو! خب زودتر میگفتی بهت جعبه بدم، دیگه نیازی نبود اتاقت رو مثل میدون جنگ کنی +ببخشید. راستی اینی که گردنه من هست اون یکی جفتش هست. قشنگه؟ مامانم درحالی که اتاق رو مرتب میکرد با تعجب گفت مگه دوتا خریدی؟ با خجالت جواب میدم اره دیگه، یکی برا ناروتو یکی برا من. مامان آروم میخنده و زیر لب میگه از دست شما بچه ها.
بلاخره بعد کلی گشتن یه جعبه خوب پیدا کردیم. سریع یه دوش گرفتم و اماده شدم ولی هنوز کلی مونده بود تا شب😫؛ یکی نیست بگه چرا انقدر زود حاضر شدم. حدود یک ساعت تمام رو تختم نشسته بودم و زل زده بودم به ساعت؛ یکدفعه ایتاچی امد تو اتاق و گفت اقا داماد زود حاضر شدی ها، یه گوشه نشستی دست نخورده بمونی😂. ×الان منظورت چی بود؟ ایتاچی در حالی که دور میشد گفت هیچی.(منظورم رو فهمیدین😬) بلند داد زدم این یه قرار نیست، کل تیم مهمون سنسهایم. ایتاچی جوری که انگار به زور جلو خنده شو گرفته باشه جواب داد : باشه بابا جوش نیار، شوخی کردم. راستی کجا میرید؟ با استرس و یک حالت جدی : مگه مهمه؟ با خودم گفتم وای خدا تازه یادم افتاد بجز ایتاچی ناروتو هم این رو گفته بود، خدا من چقدر بیحواسم....بدو بدو رفتم جلو در خونه سنسه، وقتی در رو باز کرد داشت اهنگ میخوند و قر میداد😐تا منو دید دست از خوندن کشید. محکم زدم رو پیشونیم : سنسه اصلا از برنامه امشب چیزی یادت هست؟ ×اخ، خوب شد گفتی تقریبا یادم رفته بود! +😐😓😠 ×ببینم این همه رو امدی فقط بهم برنامه امشب رو یاد اوری کنی؟ +راستش نه! امدم بپرسم شب کجا میریم؟ ×هوممم....اها....فهمیدم....هر جا تو بگی. +م..من...خب....پس میشه بریم رستورانی که تازه باز شده تعریفش رو زیاد شنیدم. کاکاشی با یه لبخند خبیثانه اروم یه چیزی زمزمه کرد ولی نفهمیدم. خیلی خب فقط باید به ساکورا بگم کجا میریم بعد میتونم برم خونه....چند ساعت بعد....
(یه خدا قوت بگین دستم شکست😭)💬 همه جمع شده بودن و منتظر کاکاشی و ناروتو بودن. 😎واقعا که همیشه دیر میاد. 🌺اعصابت رو خورد نکن ساسکه کون....اون جارو ناروتو داره میاد. 🍥سلام. سنسه کجاس؟ مگه امشب اون دعوتمون نکرده بود؟ 😎سلام. نگو که بدجور از دستش عصبانی هستم. 🌺سلام. خودتون رو ناراحت نکنید حتما زود میاد. 💬توجه ناروتو به چیزی جلب میشه. 🍥اوه ساسکه چه گردنبند خوشگلی. نکنه ظهری که دیدمت داشتی این رو میخریدی؟ 💬ساسکه جوابی نمیده و تو دلش میگه لعنتی الان نباید میدیدیش میخواستم بعد شام کادو رو بهت بدم. نگاه ساکورا بین ناروتو و ساسکه رد و بدل میشه و تو دلش میگه : ظهر چه اتفاقی افتاده؟ ساسکه سکوت حاکم رو میشکنه : اره ظهر داشتم این رو میخریدم. 🍥خوشگله😊. 😎م...ممنون☺. 🤕خب میبینم که جمعتون جمعه. [قیافه ها در لحظه : همه جز کاکاشی😒، کاکاشی😅] خیلی خب از فاز جدی بیاین بیرون ناسلامتی امدیم بیرون که خوش بگذرونیم....چند قدم رفتم، چرخیدم و به اونها نگاه کردم : چرا نمیاین؟ خودم تنها برم؟
خوب این پارت هم ایزی ایزی تامام تامام🙃ایندفعه هم شرط دارم و اون اینه که ۳۰ تا بازدید و ۶۰ تا کامنت میخوام😬تورو خدا نانای اصغر و صغرا ننویسین من کامنت های واقعی رو حساب میکنم این جور کامنت ها حساب نیس😎✌🏻راستی تست بیوگرافیم هم باید بازدید زیاد بخوره چون یه سوال اونجا پرسیدم حیاتی هستش تو نظرسنجی اون تست رو هم حتما شرکت کنید😓😐✌🏻😎
درباره اون جوتسوی ناروتو باید بگم تو خود داستان میگم چکار میکنه🤔اها یه چیزی یادتون باشه ناروتو بجز عنصر باد🌬از عنصر اب💧هم استفاده میکنه میدونم اسپویل کردم ولی گفتم بدونید😐
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تیاااااااااااااااااا پارت بعد چرا نیومدددددددد😑😑😑😑😑😑
یا ابلفضل😨خشم النا☠
حرف الکی نزن تو که شرط میزاری سطح توقعت بالا نیس؟ تازه وقتیم انجام میدیم 4 روز طول میکشه تا 6 تا صفحه بنویسی😐😐🔪🔪
😂😂اقا جدیدا یه مانهوا یائویی یافتم اصن یه وضعی که نگم بخاطر همین دیر دیر مینویسم🤦♀️😓😐ولی خدایی دارم مینویسم😂🤚🏻
بچه ها خیلی دلم میخواد یه چیزی رو اسپویل کنم خعلی نامردی هست دارم جلو خودم رو میگیرم🤕😓از داستان کونوها😭
اسمش چی هست منهواعه
no choice but accept me اسم سایت هم mangabuddy اینجا بخون چون همه سایتا کامل ندارنش یا باید اپ نصب کنی و پول بدی خلاصه یه سایت خفن هست
باش
میدونی
من نمیتونم پول بدم
پس یه تست میزاری درباری؟
زدم
اههههه
چقدر منحرف 😈🍑🍒🍆
منم یه مدته درگیر این دو کیوتم😈خعلی خوبه نه؟
اههههههه
خیلییییی
تیاااااااا پاتر بعد کجاس پس؟3 روز شد😐😐🔪🔪
سطح توقعت خعلی بالاس😂
تیاچان دستت شکست؟
چیـزی ننوشتی
خیلی کم بود😐😐😂
زود بـرو پارت بعدو بنویس که خلی میخام بدونـم چ میشه
راستی بین ساسکه و ناروتو یکـم فاصله بنداز😈😈
منم خودم دارم پارت بعدو مینویسم تـو هم بدو😐❤
اره نسبت به اون که تو نوشتی خعلی کم بود😅دارم مینویسم پارت بعد رو🤭فاصله هست بینشون ناروتو ساسکه رو دوست داره ولی....دیگه دیگه اصلا یه اتفاقی میفته که باورتون نمیشه😐✌🏻
عکس شخصیت های جدید رو با برنامه درست کردی.؟
با چه برنامه ای ؟
واسه داستان جدیدی که سال دیگه درست میکنم یه برنامه ی درست کردن عکس ها نیخوام
درست نمیکنم از یه سایت برنیدارم اگه خواستی بگو اسمش رو بهت بدم😊
پینترست
درسته؟
خودم دارم
اره خعلی سایت خوبه❤🧡💛💚💙💜
میدونستی وقت نکردم داستان رو بخونم (واقعی)
ندارممممم
دوستتتت
دیگهههههه
دارویی