10 اسلاید چند گزینه ای توسط: مهدیس انتشار: 4 سال پیش 1,926 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام به دوستای عزیزم واقعا بخاطر دیر گذاشتنم معذرت میخوام باور کنید اصلا بخواطر امتحانا وقت آزاد ندارم 😔😢😭 ولی درباره این پارت تمام تلاشم کردم باب میلتون بنویسم امیدوارم خوشتون بیاد نظرات فراموش نشن ممنون 🙏❤
داشتم به خونه ی مرینت نزدیک میشدم ....پنجره اتاق باز بود و من وارد اتاق شدم ....کلید رو گرفتم و درکشو رو باز کردم و جعبه ی معجزه گرارو دروردم....یهو ...
دوتا شرور اومدن داخل اتاق.....بعد یه صدای خنده از پشت سرشون شنیدم اما دیگه شیرین و دوسداشتنی نبود خیلی نفرت انگیز بود....لیدی باگ شرور بود......باورم نمیشد...با لکنت گفتم ت..تو چیکار کردی....پدرو مادرتم....اون گفت اونا دیگه پدرو مادر من نیستن سربازای منن و مثل بقیه هرکاری که بگم برام انجام میدن خندید و گفت بهت گفته بودم که نمیتونی از دستم فرار کنی ولی نگران نباش زود تو هم مثلشون میشی بعد بهشون علامت داد و اوناهم به سمتم اومدن....
میخواستم یه کاری بکنم ولی یاد حرف بانیکس افتادم نمی خواستم اشتباه کنم تا آینده ی لیدی باگ به خطر بیفته چون من نمیتونستم تنهایی از پسش بر بیام یهو من جعبه ی معجزه گرارو دروردم و معجزه گر مار رو با معجزه گر خودم ترکیب کردم و زمان رو به عقب برگردوندم......زمان به عقب برگشت ...کلید هنوز تو دستم بود سریع جعبه رو دروردم و باسرعت از پنجره رفتم بیرون...پشت یرم صدای شکستن شیشه شنیدم ولی برنگشتم....هر چی که بود فرار فعلا بهترین کار بود😞.....وقتی برگشتم مرینت (آینده) و بانیکس منتظرم بودن ...گفتم خیلی خوب حالا چه نقشه ای داریم....مرینت گفت امروز با هم میریم مدرسه انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده ...داشتم از تعجب شاخ در میوردم ...گفتم چیییی؟!!!! گفت بهم اعتماد داری؟ گفتم البته که دارم ولی...گفت پس خوبه معجزه گرارم با خودت بیار بانیکس گفت میتونید رو من حساب کنید بچه ها هر وقت کمک لازم داشتید برمیگردم موفق باشید ...وقتی داشت میرفت گفت مواظب باش مرینت وقتت داره تموم میشه ...مرینت گفت نگران نباش....بعد دستمو گرفت و گفت خوب بریم
تو راه مدرسه بودیم....که کاگامی به سمتمون اومد و مرینت رو بغل کرد و گفت کجا بودی؟؟! فکردم اتفاقی برات افتاده خیلی نگرانت شدم مرینت گفت چیزه...اممم م.ن گفت مهم اینکه حالت خوبه بعد به من چشم غره رفت و گفت آدرینم نگرانت شده بود 😒😂گفت شنیدم چه اتفاقایی تو مدرسه افتاده مرینت گفت چیز مهمی نیست کاگامی گفت لطفا دیگه بیخبر جایی نرو مرینت هم سرشو تکون داد و با هم وارد مدرسه شدیم
اوضاع خوبی نبود همه به ما زل زده بودن و پچ پچ میکردن...من من که حالم بد شد اما به روی خودم نیوردم ولی مرینت همین طور با لبخند بهشون نگاه میکرد......حتی وقتی لایلا رو دید واقعا انتظار داشتم مرینت وقتی چشمش بهش بخوره موهاشو بکشه😶😂 ولی بیشتر از همه به اون لبخند زد ...اصلا نمیفهمیدم چی تو فکرشه ...ناخواسته گفتم حالت خوبه مرینت گفت عالیم چطور مگه؟ گفتم همین جوری پرسیدم😞🤐 بعد با هم وارد کلاس شدیم
من و مرینت پیش هم نشستیم و همه سعیمونو کردیم که تو چشم نباشیم بعد رفتیم میز آخر و خانم اومد و درس رو شروع کرد .... اصلا حواسم به درس نبود همش داشتم به این فکر میکردم که چرا مرینت با این وقت کمی که داره ازم خواسته که مثل بقیه ی روزا باشم ...ولی وقتی به مرینت نگاه کردم دیدم که مدام به این طرفو اون طرف نگاه میکرد انگار منتظر اتفاقی بود....چن دقیقه گذشت یهو صدای جیغ اومد و همه شروع کردن به فرار کردن بچه های کلاس هم شروع کردن به فرار کردن مرینت بلند شد و گفت حالا وقتشه ....بعد من و مرینت تبدیل شدیم و گفتم چه اتفاقی افتاده گفت گذشتم برگشته....بعد مهجزه گرارو گرفت و باهم رفتیم تابچه های مدرسه رو نجات بدیم...
داشتیم میدوییدیم من گفتم میخوای چیکار کنی....اون گفت به کمک احتیاج داریم.....تو برو جلوی لیدی باگ شرور رو بگیر من زود بر میگردم .....گفتم پس تو چی گفت من خوبم زود باش برو ....یهو روی زمین افتاد سریع سمتش رفتم گفتم حالت خوبه؟! چه اتفاقی افتاد؟! گفت وقتم داره تموم میشه بعد به دستش که در حال محو شدن نگاه کرد و گفت زود باش قبل از اینکه دیر بشه برو گفتم ولی نمیتونم تنهات بزارم گفت بهم اعتماد نداری؟ لبخند زدم و گفتم من همیشه بهت اعتماد دارم بانوی من☺گفت پس برو تو باید اونو نجات بدی ...عجله کن
وقتی رسیدم دیدم که هیچ کس نتونسته بود فرار کنه لیدی باگ شرور همه ی خروجی ها رو بسته بود و داشت سمت لایلا میرفت وبه لایلا گفت داری با این عجله کجا من هنوز باهات خیلی کار دارم 😈 بعد لایلا رو که داشت داد میزد و کمک میخواست گرفت و طبقه ی بالای مدرسه برد بعد دستشو گرفت و از بالا آویزونش کرد گفت خب حالا یه زحمتی بکش و اعتراف کن که همه بشنون یه دروغ گویی.....بگو که به همه دروغ گفتی.....بگو که یه دروغ گوی بیچاره ای.... وگرنه دیگه سنگینیتو تحمل نمیکنم......گفت درباره ی چی داری حرف میزنی؟!! گفت زود باش صبرم داره تموم میشه......لایلا گفت مرینت تویی؟....تو لیدی باگی...!؟؟؟ گفت پس با زندگیت خدافظی کن لایلا گفت نه نه نه خواهش میکنم خیلی خوب من به همه دروغ گفتم....من ....یه دروغ گوام.... خواهش میکنم بزار برم لیدی باگ شرور با تمسخر بهش نگاه کرد و گفت دیگه دیر شد و دستشو ول کرد
یهو من پریدمو اونو گرفتم و اوردم پایین لایلا داد زد و گفت اون لیدی باگ شرور همون مرینته مرینت لیدی باگه یهو لیدی باگ آینده گفت نه منم یهو همه به اون طرف نگاه کردن لیدی باگ با چن تا از معجزه آساها اومده بود گفت اون شبیه لیدی باگه شروره لیدی باگ واقعی منم اون فقط مرینته که آکومایی شده بعد به کویین بی (یا همون کلویی) و بقیه گفت زود باشین خروجی ها رو باز کنید من و کت نوار اینجا میمونیم ....اوناهم خروجی ها رو باز کردن و همه بیرون رفتن ....لیدی باگ شرور گفت فکر میکنی چیکار میتونی بکنی تو فقط سایه ی منی😈 سایه ای که زود از بین میره لیدی باگ آینده گفت درسته ولی من سایه ی لیدی باگم نه تو بعد گفت افسون گر خوشانسیییییی بعد یه یویو دیگه افتاد تو دستش اون یویو ها رو باز کرد و اکوماها رو خنثی کرد بعد یویوش رو به طرف لیدی باگ شرور انداخت و گفت حالاااا منم گفتم پنجه ی نابود کنده به سمتش رفتم .....ولی یهو لیدی باگ آینده روی زمین افتاد
گفتم نههههه لیدی باگ شرور خندید و گفت گفته بودم سایه ها دووم زیادی ندارن....من به سمت لیدی باگ آینده رفتم تمام بدنش داشت محو میشد گفت دیگه وقت زیادی ندارم..... عجله کن معجزه گرشو بگیر....گذشته و آیندشو نجات بده ....مطمعنم که فقط تو میتونی اینکارو بکنی ....من هم به سمت لیدی باگ شرور رفتم اون گفت میخوای چیکار کنی پیشی؟فکردی میتونی شکستم بدی ....گفتم معلومه که نمیتونم ......تو لیدی باگی ...بهترین ....خوشانس ترین....مهربون ترین ...یهو لیدی باگ شرور دستاشو روی سرش گذاشت....تو همیشه اون چیزی که هستی میمونی....بزرگترین ابر قهرمان پاریس....بهترین دوست....بهترین همکار....لیدی باگ شرور گفت ازت خواهش می کنم به من نزدیک نشو وگرنه بهت آسیب میزنم ....گفتم هیچ وقت نمیتونی این چیزی که الان هستی باشی و بهش نزدیک شدم و گفتم بخواطر همینه که همیشه لیدی باگ منی لیدی باگ لیدی باگ شرور دستاشو از روی سرش برداشت و چشماشو بست .......و اشکای براقش روی گونه هاش میریختن بهش نزدیک تر شدم و اشکاسو پاک کردم (همون اتفاق😊) و گوشوارشو نابود کردم و اکوما ازش بیرون اومد .... لیدی باگ آینده با لبخند گفت میدونستم که میتونی بعد گفت معجزه ی لیدی بااااگ و همچیز رو به حالت اول برگشت ....لیدی باگ آینده محو شد....و لیدی باگ شرور تبدیل به مرینت شد
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
پس چرا بعدی رو نمیزاری خب زودتر بزار دیگه ممنونم❤️❤️🌺🌺❤️🌸❤️🌺🌸🌺🌺❤️🌹🌸🌸🌸🌸
و لطفا تست های من رو هم بخون روی اسمم بزنید میاد بالا 🌸🌺🌺❤️🌹🌸🌸🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌸❤️
و اگر هم خواستید نظر بدید ممنونم❤️❤️🌺🌺❤️🌸
عالی بود لطفا پارت بعدی رو زود بزار❤💗
سلام میشه داستان من هم بخونيد اسمش هست
دیوار شکسته
لطفا به بقیه هم بگید ممنونم😇😇😇
البته داستانم غمگین هست و درباره ی لیدی باگ و کت نوار هست
خیلی قشنگ بودش
عالییییییییییییییییییییییییییی بود❤️❤️🌺🌺✨🌺🌺✨🌺🌺✨ لطفا بعدی رو هم زودتر بزار ❤️ این یکی رو خیلی دیر گذاشتی🙃
عالی بود زودتر بعدی رو بذار
جالب بود اگه خواستی داستان منم بخون اسمش kma هست💗💗💗
ایول عالی
عالی بود ادانه بده توروووو خدددددااااا