سلام دوستان من هانا هستم یک رمان نویس تازه کار امیدوارم حمایتم کنید😘❤💛💚💜

نام شخصیت های اصلی:👇 Hannah.هانا Patricia.پاتریشا Eric.اریک Anthony.آنتونی . . . نام شخصیت های پر تکرار :👇 Emilya.املیا sophia.سوفیا . . {•یعنی نویسنده حرف میزنه} •جایی که شما زندگی میکنید یا برای کار تفریح یا هر چیز دیگه ای به اونجا میرید حتی اگه کل زمین و بگردین باز خیلی جاها هست که ندیدین. +من کلا ۵۰ سالم بود شاید عجیب باشه ولی واسه آدما عجیبه من یه خونآشامم سن ۵۰ سالگی خون آشاما مثل ۳ سالگی آدماست •یکی داره نزدیک میشهاما من از همون اول مثل یه خون آشام نبودم! ضاهرشو داشتم اما خون نمیخوردم خون آشاما خیلی سنگدلن مادر پدرم همون موقع که ۵۰ سالمشد ولم کردن رئیس قبیله منو انداخت تو آب رودخونه درست ۵۰ سالم بود ولی مثل یه انسان ۳ ساله تو فشار آب غرق شدم یعنی فکر کردم که غرق شدم چون یکم که با فشار آب رودخونه جلو رفتم بیهوش شدم و وقتی بیدار شدم فکر کردم مردم شاید واستون سوال باشه که کجام خودمم دوست دارم بدونم.... تق تق (صدای راه رفتن)
نام شخصیت های اصلی:👇 Hannah.هانا Patricia.پاتریشا Eric.اریک Anthony.آنتونی . . . نام شخصیت های پر تکرار :👇 Emilya.املیا sophia.سوفیا . . {•یعنی نویسنده حرف میزنه} •جایی که شما زندگی میکنید یا برای کار تفریح یا هر چیز دیگه ای به اونجا میرید حتی اگه کل زمین و بگردین باز خیلی جاها هست که ندیدین. +من کلا ۵۰ سالم بود شاید عجیب باشه ولی واسه آدما عجیبه من یه خونآشامم سن ۵۰ سالگی خون آشاما مثل ۳ سالگی آدماست •یکی داره نزدیک میشهاما من از همون اول مثل یه خون آشام نبودم! ضاهرشو داشتم اما خون نمیخوردم خون آشاما خیلی سنگدلن مادر پدرم همون موقع که ۵۰ سالمشد ولم کردن رئیس قبیله منو انداخت تو آب رودخونه درست ۵۰ سالم بود ولی مثل یه انسان ۳ ساله تو فشار آب غرق شدم یعنی فکر کردم که غرق شدم چون یکم که با فشار آب رودخونه جلو رفتم بیهوش شدم و وقتی بیدار شدم فکر کردم مردم شاید واستون سوال باشه که کجام خودمم دوست دارم بدونم.... تق تق (صدای راه رفتن)

تق تق تق (صدای راه رفتن) •یکی داره نزدیک میشه ! هانا میخواست تبدیل بشه (به یه خفاش) ولی مثل اینکه قدرتاشو از دست داده بود! حتی دندونای نیششم دیگه بلد و تیز نیستن ! دوباره دراز کشید رو تخت و تضاهر کرد که خوابه قیژژژژژژژژ(در باز شد ) یکی وارد اتاق شد داشت نزدیک هانا میشد هرکی بود قدرتایه هانا رو گرفته بود

هانا چشماشو محکم بسته بود خیلی می ترسید چون تا جایی که می دونست هیچکس انقدر قدرت نداشت که قدرت های یک خون آشام حتی یک بچه خون آشام رو ازش بگیره ترسیده بود و نمی دونست باید چیکار کنه اونی که قدرت هاشو گرفته بود حتماً خیلی قوی همینطور که تو فکر بود یه صدای خیلی آروم و ملایمی اومد که می گفت:

(*علامت سوفیا ) * سلام خانم کوچولو مثل اینکه بیدار شدی • هانا آروم چشماشو باز کرد نوری که از پنجره وارد اتاق میشد باعث می شد هانا نتونست صاحب اون صدا رو که جونشو نجات داده بود و البته نیرو گرفته بود بینه بلند شد و روی تخت نشست + تو کی هستی؟ اینجا کجاست؟ من مردم؟! • یکم چشماش رو ماساژ داد تا بتونه بهتر ببینه وقتی چشاشو باز کرد چهره خانم زیبا رو دید که متعجب به اون نگاه میکنه!
خب اینم از پارت یک امید وارم دوست داشته باشید 💗😘
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)